هنوز كم است
ديروز در پارك نظامي گنجوي، قراري برگزار بود از طرف وبلاگنويسان براي كمك به زلزلهزدگان بم. دوستان زيادي اومده بودن و اقدامات زيادي براي جذب كمكهاي نقدي، جنسي صورت گرفت. از دوستاني كه مايل بودن تا به بم اعزام بشن هم ثبت نام به عمل اومد.
دوستان خارج از كشور، خواهشمندم كه شماره حسابهايي رو كه اينجا نوشتم يادتون نره. اونهايي هم كه تو ايران هستن، از تلاش دست برندارن. اوضاع نسبت به روزهاي قبل بهتر كه نشده بلكه بدتره. خواهش مي كنم به فكر غذا و مواد خوراكي باشيد. غذا مثل پوشاك يكبار مصرف نيست. هر روز مورد نيازه. در ضمن در خبرهاست كه بوي تعفن داره شهر بم رو برميداره. ماسك بهداشتي رو از ياد نبرين.
دوستانمون توي سايت سرخط، كار بسيار ارزندهاي كردن و ترتيبي دادن تا وضعيت مجروحان حادثه بم از طريق اينترنت قابل پيگيري باشه. اين صفحه رو به همه معرفي كنين. در صورتيكه دسترسي به اسامي جديد داريد و يا هر گونه دسترسي به بانك اطلاعاتي اسامي مجروحين بستري در بيمارستانهاي ديگر كشور دارين، با ايميل حميد هاشمي تماس بگيريد و ليست رو بهش بدين.
۱۳۸۲ دی ۸, دوشنبه
۱۳۸۲ دی ۶, شنبه
مركز شيرخوارگاه آمنه
ديروز با يك سري از بچههاي وبلاگنويس و ساير دوستان اينترنتي، قراري تنظيم شد در شيرخوارگاه آمنه. تعدادي از دوستان براي كمك آمدن. من هم ساعت 6 به اتفاق سامان رفتم و تونستيم 146 تا پليوري رو كه از يك توليدي لباس گرفته بوديم به اونجا منتقل كنيم. ساعت 7:30 از اونجا براي كاري خارج شدم و ساعت 9 شب كه دوباره برگشتم، ديدم كه باز هم ارسال كمكها ادامه داره. خلاصه شروع كرديم به تخليه وسايلي كه مردم مياوردن. تا ساعت 11 شب اونجا بودم و بعدش برگشتم خونه. اما چيزهايي به نظرم رسيد و بد نديدم كه اينجا بنويسم، شايد كه به درد بخوره.
يكي از مسايلي كه خيلي مهمه اينه كه مردم كمكهايي رو كه ميارن بدقت بسته بندي كنن. متاسفانه بدليل بستهبندي نامناسب اجناس (مخصوصا پتوها و لباسها)، بسياري از اونها بدون نظم توي يه گوني چپونده ميشن و وقتي اين كمكها اونجا ميرسن، معلوم نميشه كه توي هر بسته چيه. مسلما توي اون بلبشو امكان تفكيك اجناس هم نيست. پس شما هم اگه ميخواين كه كمكي رو ارسال كنين، اونها رو بدقت بستهبندي كنين (حتيالامكان توي گونيهاي پلاستيكي) و روش محتويات و تعدادشون رو بنويسين.
خيلي از مردم اجناس نو و كارآمدي رو ميارن اما تعداد زيادي از مردم، جنسهاي درب و داغوني رو ميارن. چه بهتره كه جنسهاي آورده شده بخصوص لباس تازه و ضدعفوني و نو باشه.
مواد غذايي به شدت مورد نيازه. در نظرتون باشه كه هر چي هم غذا ببريم، فوقش به درد مصرف چند روز بخوره. يه سري چيزهايي رو كه به نظرم بيشتر مورد نيازه اينجا ليست ميكنم كه اگه ميخواين خريد كنين، به اينها اولويت بدين:
لوازم بهداشتي، سرمهاي تزريفي و داروهاي اورژانس، باتري، چراغ قوه، ملحفه سفيد، پوشك بچه، زغال، چادر گروهي، انواع مواد خوراكي قابل حمل از قبيل كنسرو، آب معدني، شيرخشك، قند، چاي، بستههاي شير استرليزه، بيسكويت و كلوچه و كيك.
يه سري مراكز و شماره حساب براي كمكهاي ارزي خارج از كشور به پست قبلي اضافه كرد كه فكر ميكنم كاملترين ليست در نوع خودش باشه. اگه خارج از كشور هستين و ميخواين كمك كنين، حتما بدردتون ميخوره.
اگه كمك نقدي و جنسي نميتونين انجام بدين، ميتونين به محل بياين و توي بستهبندي اجناس و بار زدن اجناس توي كاميون كمك كنين.
چيز ديگهاي اگه يادم اومد مينويسم همينجا.
ديروز با يك سري از بچههاي وبلاگنويس و ساير دوستان اينترنتي، قراري تنظيم شد در شيرخوارگاه آمنه. تعدادي از دوستان براي كمك آمدن. من هم ساعت 6 به اتفاق سامان رفتم و تونستيم 146 تا پليوري رو كه از يك توليدي لباس گرفته بوديم به اونجا منتقل كنيم. ساعت 7:30 از اونجا براي كاري خارج شدم و ساعت 9 شب كه دوباره برگشتم، ديدم كه باز هم ارسال كمكها ادامه داره. خلاصه شروع كرديم به تخليه وسايلي كه مردم مياوردن. تا ساعت 11 شب اونجا بودم و بعدش برگشتم خونه. اما چيزهايي به نظرم رسيد و بد نديدم كه اينجا بنويسم، شايد كه به درد بخوره.
يكي از مسايلي كه خيلي مهمه اينه كه مردم كمكهايي رو كه ميارن بدقت بسته بندي كنن. متاسفانه بدليل بستهبندي نامناسب اجناس (مخصوصا پتوها و لباسها)، بسياري از اونها بدون نظم توي يه گوني چپونده ميشن و وقتي اين كمكها اونجا ميرسن، معلوم نميشه كه توي هر بسته چيه. مسلما توي اون بلبشو امكان تفكيك اجناس هم نيست. پس شما هم اگه ميخواين كه كمكي رو ارسال كنين، اونها رو بدقت بستهبندي كنين (حتيالامكان توي گونيهاي پلاستيكي) و روش محتويات و تعدادشون رو بنويسين.
خيلي از مردم اجناس نو و كارآمدي رو ميارن اما تعداد زيادي از مردم، جنسهاي درب و داغوني رو ميارن. چه بهتره كه جنسهاي آورده شده بخصوص لباس تازه و ضدعفوني و نو باشه.
مواد غذايي به شدت مورد نيازه. در نظرتون باشه كه هر چي هم غذا ببريم، فوقش به درد مصرف چند روز بخوره. يه سري چيزهايي رو كه به نظرم بيشتر مورد نيازه اينجا ليست ميكنم كه اگه ميخواين خريد كنين، به اينها اولويت بدين:
لوازم بهداشتي، سرمهاي تزريفي و داروهاي اورژانس، باتري، چراغ قوه، ملحفه سفيد، پوشك بچه، زغال، چادر گروهي، انواع مواد خوراكي قابل حمل از قبيل كنسرو، آب معدني، شيرخشك، قند، چاي، بستههاي شير استرليزه، بيسكويت و كلوچه و كيك.
يه سري مراكز و شماره حساب براي كمكهاي ارزي خارج از كشور به پست قبلي اضافه كرد كه فكر ميكنم كاملترين ليست در نوع خودش باشه. اگه خارج از كشور هستين و ميخواين كمك كنين، حتما بدردتون ميخوره.
اگه كمك نقدي و جنسي نميتونين انجام بدين، ميتونين به محل بياين و توي بستهبندي اجناس و بار زدن اجناس توي كاميون كمك كنين.
چيز ديگهاي اگه يادم اومد مينويسم همينجا.
كمك رساني به زلزلهزدگان بم
لينكهاي مفيد:
1- براي كمك در آمريكا:
- مؤسسه Mercy Corps
- The National Iranian American Council
- واشنگتن، نشنال بانك، حساب دفتر حفاظت از منافع ايران، شماره حساب 17122944
2- براي كمك در آلمان:
- صليب سرخ آلمان
DRK
Bank für Sozialwirtschaft
Bankleitzahl 370 20 500
Kontonummer 41 41 41
- يونيسف شعبه آلمان
Spendenhotline: 0137/300 000
Spendenkonto 300.000
Sozialbank Köln
BLZ 370 205 00
Stichwort: Erdbeben Iran
- بانك ملي هامبورگ، شماره حساب 2219912007، كد 202102000
HOLZBRUECKE 2
20459 Hamburg
P.O.BOX 112129
Tel. (0049-40) 360000
Tlx. 211301-216339 MI D
Fax. (0049-40) 36000236
- بانك صادرات هامبورگ، شماره حساب 68683200، كد 20210300
Zweigniederlassung Hamburg
Deichstrasse 11
P.O BOX 112227
20459 Hamburg Germany
- دويچه بانك برلين، شماره حساب 2352508، كد 10070000
3- براي كمك در انگليس:
بانك ملي شعبه لندن، شماره حساب 2222100017002
4 Moorgate,
London EC2R 6AL
United Kingdom
Tel. (0044-207) 6003636
GEN. Tlx. 884145-883313-15
(F. E. DEPT. 888424) BANMEL G
Fax. (0044-207) 7962104-7962152
4- براي كمك در فرانسه:
- بانك ملي شعبه پاريس، شماره حساب 3200000011
43 Ave. Montaigne,
75008 Paris
Tel. (0033-1) 47237857
Tlx. 641506-641651 MELBAN F
Fax. (0033-1) 47207124
5- براي كمك در ارمنستان:
- بانك ملت ايروان، شماره حساب 2080000360860101
#6 Amiriyan Str.
P.O.BOX.375010 P/H 24
Yerevan
Repoblic of Armenia
Tel. 581354-151810-581523- 581791-581394
Tlx. 243303 MLTAR AM, 243110 BMYRAM
Fax. 540885
Seift. BKMTAM 22
6- براي كمك در تركيه:
- بانك ملت آنكارا، شماره حساب 20758
Ziya Gokalp Bulvari No.12,
Kizilay,
Ankara.
Turkey
P.O.Box.791 Kizilay Ankara
Tel. 4354800-2
Tlx. 46915 BMEL TR
Fax. 4321726
Swift. BKMTTRIS 100
- بانك ملت استانبول، شماره حساب 3200
Binbircicek sokak ,
Buyukdere caddesi Levent,
Istanbul,
Turkey
P.O.BOX 67 Levent, Istanbul, Turkey
Tel. 2695820 (10 lines)
Tlx. 26023,26502 MELT TR
Fax. 2846657
Swift. BKMTTRIS
7- براي كمك در كويت:
- بانك الوطني، شماره حساب 0122842970161/1017
8- براي كمك در بلژيك:
- ستاد همياري با مردم بم در بروكسل
49 Rue Général Henry
1040 Etterbeek
Bruxelles
Tel. 0474551832- 0475716925
9- براي كمك در كانادا:
صليب سرخ كانادا
10- جمعيت بينالمللي صليب سرخ و هلال احمر
11- حساب ارزي هلال احمر ايران
12- RelifeInternational
لطفا در صورت اطلاع از مراكز جمعآوري كمك در كشورهاي ديگر، اطلاع دهيد تا به ليست فوق اضافه شوند.
لينكهاي مفيد:
1- براي كمك در آمريكا:
- مؤسسه Mercy Corps
- The National Iranian American Council
- واشنگتن، نشنال بانك، حساب دفتر حفاظت از منافع ايران، شماره حساب 17122944
2- براي كمك در آلمان:
- صليب سرخ آلمان
DRK
Bank für Sozialwirtschaft
Bankleitzahl 370 20 500
Kontonummer 41 41 41
- يونيسف شعبه آلمان
Spendenhotline: 0137/300 000
Spendenkonto 300.000
Sozialbank Köln
BLZ 370 205 00
Stichwort: Erdbeben Iran
- بانك ملي هامبورگ، شماره حساب 2219912007، كد 202102000
HOLZBRUECKE 2
20459 Hamburg
P.O.BOX 112129
Tel. (0049-40) 360000
Tlx. 211301-216339 MI D
Fax. (0049-40) 36000236
- بانك صادرات هامبورگ، شماره حساب 68683200، كد 20210300
Zweigniederlassung Hamburg
Deichstrasse 11
P.O BOX 112227
20459 Hamburg Germany
- دويچه بانك برلين، شماره حساب 2352508، كد 10070000
3- براي كمك در انگليس:
بانك ملي شعبه لندن، شماره حساب 2222100017002
4 Moorgate,
London EC2R 6AL
United Kingdom
Tel. (0044-207) 6003636
GEN. Tlx. 884145-883313-15
(F. E. DEPT. 888424) BANMEL G
Fax. (0044-207) 7962104-7962152
4- براي كمك در فرانسه:
- بانك ملي شعبه پاريس، شماره حساب 3200000011
43 Ave. Montaigne,
75008 Paris
Tel. (0033-1) 47237857
Tlx. 641506-641651 MELBAN F
Fax. (0033-1) 47207124
5- براي كمك در ارمنستان:
- بانك ملت ايروان، شماره حساب 2080000360860101
#6 Amiriyan Str.
P.O.BOX.375010 P/H 24
Yerevan
Repoblic of Armenia
Tel. 581354-151810-581523- 581791-581394
Tlx. 243303 MLTAR AM, 243110 BMYRAM
Fax. 540885
Seift. BKMTAM 22
6- براي كمك در تركيه:
- بانك ملت آنكارا، شماره حساب 20758
Ziya Gokalp Bulvari No.12,
Kizilay,
Ankara.
Turkey
P.O.Box.791 Kizilay Ankara
Tel. 4354800-2
Tlx. 46915 BMEL TR
Fax. 4321726
Swift. BKMTTRIS 100
- بانك ملت استانبول، شماره حساب 3200
Binbircicek sokak ,
Buyukdere caddesi Levent,
Istanbul,
Turkey
P.O.BOX 67 Levent, Istanbul, Turkey
Tel. 2695820 (10 lines)
Tlx. 26023,26502 MELT TR
Fax. 2846657
Swift. BKMTTRIS
7- براي كمك در كويت:
- بانك الوطني، شماره حساب 0122842970161/1017
8- براي كمك در بلژيك:
- ستاد همياري با مردم بم در بروكسل
49 Rue Général Henry
1040 Etterbeek
Bruxelles
Tel. 0474551832- 0475716925
9- براي كمك در كانادا:
صليب سرخ كانادا
10- جمعيت بينالمللي صليب سرخ و هلال احمر
11- حساب ارزي هلال احمر ايران
12- RelifeInternational
لطفا در صورت اطلاع از مراكز جمعآوري كمك در كشورهاي ديگر، اطلاع دهيد تا به ليست فوق اضافه شوند.
۱۳۸۲ دی ۵, جمعه
فاجعه در بم
هزارن نفر... هزاران خانه... هزاران مصيبت
واي به حال وقتي كه پايتخت ايران دچار زلزله شود...
ايران بر كمربند زلزله واقع شده.
خانه مي سازند تا آدم ها به مصرف زلزله برسند.
هزارن نفر... هزاران خانه... هزاران مصيبت
واي به حال وقتي كه پايتخت ايران دچار زلزله شود...
ايران بر كمربند زلزله واقع شده.
خانه مي سازند تا آدم ها به مصرف زلزله برسند.
Bodies, covered by blankets, of some of those killed in an earthquake in the city of Bam, Iran, 1,000 kms ( 630 miles ) southeast of Tehran on Friday Dec. 26, 2003. More than 5,000 people were killed and up to 30,000 others injured in a devastating dawn quake in southeast Iran. (AP Photo/Hasan Sarbakhshian) More Photoes
۱۳۸۲ دی ۲, سهشنبه
دستنوشتههاي قابيل
نامههاي ايگناسيو را خيلي وقت پيش يعني زماني كه تازه نوشته ميشد، ميخوندم و از اون لذت بسيار ميبردم. نويسندهش رو وقتي كه از ايران رفت، تازه شناختم. كيوان حسيني، وقتي كه سر از پراگ درآورد، وبلاگش تو آدرس جديد، ديگه مملو از اشعار و نوشتههاي عاشقانه نبود. دغدغهها و زخمهايي بود كه تازه مجال باز شدن پيدا كرده بود و از نوشتههاي قديمش گاه گاه بويي به مشام ميرسيد. اينبار اما كيوان حسيني با داستاني در جايزه ادبي بهرام صادقي شركت كرد با نام دستنوشتههاي قابيل. داستاني كه خوندنش مو بر تن آدم راست ميكنه. شخصيتها، زمان و مكان اتفاقات اونقدر ملموس هستند كه كمتر كسي رو ميشه پيدا كرد كه با شخصيتي از ميون شخصيتهاش احساس همذاتپنداري نكنه. و همينه كه خواننده رو تحت تاثير فراوان قرار ميده. اين داستان يكي از معدود داستانهايي بوده كه من رو روزهاست، گاه و بيگاه به فكر فرو ميبره. من كه حالا حالاها جرات ندارم كه چيزي بنويسم و اسمش رو بذارم داستان كوتاه. حتما بخونيدش... حتما!
نامههاي ايگناسيو را خيلي وقت پيش يعني زماني كه تازه نوشته ميشد، ميخوندم و از اون لذت بسيار ميبردم. نويسندهش رو وقتي كه از ايران رفت، تازه شناختم. كيوان حسيني، وقتي كه سر از پراگ درآورد، وبلاگش تو آدرس جديد، ديگه مملو از اشعار و نوشتههاي عاشقانه نبود. دغدغهها و زخمهايي بود كه تازه مجال باز شدن پيدا كرده بود و از نوشتههاي قديمش گاه گاه بويي به مشام ميرسيد. اينبار اما كيوان حسيني با داستاني در جايزه ادبي بهرام صادقي شركت كرد با نام دستنوشتههاي قابيل. داستاني كه خوندنش مو بر تن آدم راست ميكنه. شخصيتها، زمان و مكان اتفاقات اونقدر ملموس هستند كه كمتر كسي رو ميشه پيدا كرد كه با شخصيتي از ميون شخصيتهاش احساس همذاتپنداري نكنه. و همينه كه خواننده رو تحت تاثير فراوان قرار ميده. اين داستان يكي از معدود داستانهايي بوده كه من رو روزهاست، گاه و بيگاه به فكر فرو ميبره. من كه حالا حالاها جرات ندارم كه چيزي بنويسم و اسمش رو بذارم داستان كوتاه. حتما بخونيدش... حتما!
۱۳۸۲ آذر ۳۰, یکشنبه
۱۳۸۲ آذر ۲۹, شنبه
تبليغات انتخاباتی
فقط 2 روز مونده به پايان مرحله اول مسابقات وبلاگی. نشستيم با خودمون فکر کرديم که بابا جان چه اشکالی داره که برای برنده شدن، تبليغ کنیم؟ حقيقتش تا حالا رومون نمیشد. ديديم که بهتره يک حکم اجتهادی در اين زمينه صادر فرموده و خوانندگان را در عمل انجام شده قرار بديم. اين است حکم اجتهاد در زمينه انتخابات:
رای دادن به وبلاگ سرگردون در بخش فناوری اطلاعات در حکم جنگ در راه خداست.
رای الی بيبلاج سرجردون، فی قسمت الفناوری الاطلاعات يساوی جهاد فی سبيللله.
پس برای اينکه يه حالی بدين به اين زحمتکشان در راه ملت، سرگردون يادتون نره X.
در ضمن خالیبنديهای انتخاباتی من به اين شرح است:
اگه انتخاب بشم:
1- به همتون لينک ميدم.
2- به همتون يک هوست مجانی با 1 گيگا بايت فضا و 1 ترابايت پهنای باند در ماه ميدم.
3- کاری میکنم تهران پايتخت وبلاگهای جهان بشه.
4- کاری می کنم که کنفرانس ژنو تو تهران برگزار بشه.
5- مقر سازمان ملل رو از نيويورک به لاهيجان منتقل می کنم.
6- کاری می کنم که وزارت پست، تلگراف و تلفن تغيير نام بده به وزارت تلفن، تلگراف و پست.
7- کاری میکنم کارستان.
8- همتون رو از راه دور و نزديک میبوسم.
9- اين وبلاگ رو برای آسايش خلقالله تعطيل میکنم. (اين آخری واقعا وسوسه کنندهست مگه نه؟)
فقط 2 روز مونده به پايان مرحله اول مسابقات وبلاگی. نشستيم با خودمون فکر کرديم که بابا جان چه اشکالی داره که برای برنده شدن، تبليغ کنیم؟ حقيقتش تا حالا رومون نمیشد. ديديم که بهتره يک حکم اجتهادی در اين زمينه صادر فرموده و خوانندگان را در عمل انجام شده قرار بديم. اين است حکم اجتهاد در زمينه انتخابات:
رای دادن به وبلاگ سرگردون در بخش فناوری اطلاعات در حکم جنگ در راه خداست.
رای الی بيبلاج سرجردون، فی قسمت الفناوری الاطلاعات يساوی جهاد فی سبيللله.
پس برای اينکه يه حالی بدين به اين زحمتکشان در راه ملت، سرگردون يادتون نره X.
در ضمن خالیبنديهای انتخاباتی من به اين شرح است:
اگه انتخاب بشم:
1- به همتون لينک ميدم.
2- به همتون يک هوست مجانی با 1 گيگا بايت فضا و 1 ترابايت پهنای باند در ماه ميدم.
3- کاری میکنم تهران پايتخت وبلاگهای جهان بشه.
4- کاری می کنم که کنفرانس ژنو تو تهران برگزار بشه.
5- مقر سازمان ملل رو از نيويورک به لاهيجان منتقل می کنم.
6- کاری می کنم که وزارت پست، تلگراف و تلفن تغيير نام بده به وزارت تلفن، تلگراف و پست.
7- کاری میکنم کارستان.
8- همتون رو از راه دور و نزديک میبوسم.
9- اين وبلاگ رو برای آسايش خلقالله تعطيل میکنم. (اين آخری واقعا وسوسه کنندهست مگه نه؟)
۱۳۸۲ آذر ۲۲, شنبه
۱۳۸۲ آذر ۱۸, سهشنبه
غرغر به شيوه نجبا
اين مصاحبهاي كه خبرگزاري ايسنا با من انجام داده رو وقتي كه ديديم كمي تا قسمتي شاخ درآوردم. تقريبا تمامي جملاتي كه از من نقل شده، دچار سكتههاي غيرمليح نگارشي هستن! نميدونم چرا به جملاتي كه من گفتم دقت نكردن!
مثلا به اين جمله توجه كنين: «در حال حاضر پس از 2 سال كه از عمر وبلاگ نويسهاي فارسي ميگذرد، تقريبا وبلاگها به سمت تخصصي شدن پيش ميروند و از روزنوشتها جدا ميشوند». در صورتي كه منظور اين بوده كه در حال حاضر 2 سال از عمر وبلاگنويسي فارسي ميگذرد.
يا اين يكي: «وبلاگهاي تخصصي براي انتشار تخصصي افراد در حال گسترش هستند.» كه درستش انتشار تخصص افراده!
فكر كنم ملت با خوندن اين مصاحبه به اين نتيجه برسن كه اون كلمه مهندس، كلمه كاملا بيخودي بوده!
اين مصاحبهاي كه خبرگزاري ايسنا با من انجام داده رو وقتي كه ديديم كمي تا قسمتي شاخ درآوردم. تقريبا تمامي جملاتي كه از من نقل شده، دچار سكتههاي غيرمليح نگارشي هستن! نميدونم چرا به جملاتي كه من گفتم دقت نكردن!
مثلا به اين جمله توجه كنين: «در حال حاضر پس از 2 سال كه از عمر وبلاگ نويسهاي فارسي ميگذرد، تقريبا وبلاگها به سمت تخصصي شدن پيش ميروند و از روزنوشتها جدا ميشوند». در صورتي كه منظور اين بوده كه در حال حاضر 2 سال از عمر وبلاگنويسي فارسي ميگذرد.
يا اين يكي: «وبلاگهاي تخصصي براي انتشار تخصصي افراد در حال گسترش هستند.» كه درستش انتشار تخصص افراده!
فكر كنم ملت با خوندن اين مصاحبه به اين نتيجه برسن كه اون كلمه مهندس، كلمه كاملا بيخودي بوده!
۱۳۸۲ آذر ۱۵, شنبه
۱۳۸۲ آذر ۱۴, جمعه
۱۳۸۲ آذر ۱۱, سهشنبه
گفته ها و ناگفته های جشنواره وب
اين روزها تماما درگير کارهای جشنواره بودم. و اما حالا که اين جشنواره تموم شده و مراسم اختتاميه اون رو هم پشت سر گذاشتيم، لازم ديدم که حرفهای زيادی رو که ناگفته مونده توی اين روزها بگم.
تموم روزهای جشنواره، غرفه وبلاگنويسها گل سر سبد تموم غرفه ها بود بی اغراق. شلوغی اين غرفه به حدی بود که شرکتها و غرفه های حاضر در جشنواره رو متعجب کرده بود. حتی صدا و سيما که به نوعی متولی اين جشنواره بود، بارها و بارها در اين غرفه حضور پيدا کرد. شرکتهای شرکت کننده هم غرفه های خودشون رو رها کرده بودن و به تبليغ در غرفه ما رو آورده بودن. انواع و اقسام قرعه کشی بود که برای وبلاگنويسها و حضار در غرفه صورت می گرفت. ارائه سمينار در غرفه وبلاگنويسان به دو يا سه مورد در روز می رسيد. و در مجموع بيشترين بازديدکننده رو برای نمايشگاه همين غرفه بود که به ارمغان آورد و به نوعی اطلاع رسانی روزهای جشنواره رو همين غرفه بود که انجام می داد و اما مراسم اختتاميه...
توهين و توهين و ناديده انگاری بسيار در يک کلام. در اين مراسم تعداد انگشت شماری از شرکتها بودند که جايزه های ذی حقی رو کسب کردن. بسياری از جوايز نصيب صدا و سيما و غرفه های وابسته به اون شد و البته سازمان فرهنگی-هنری شهرداری و شورای عالی اطلاع رسانی. پرشين بلاگ هم يک جايزه برد. سه مورد اخير از اسپانسرهای مسابقه شمرده می شدند. من تا حالا نديده بودم که اسپانسرهای يک مسابقه جوايز اون رو بگيرن که اينبار ديدم. البته پرشين بلاگ از ديدگاه من همواره قابل تقديره ( اون هم به خاطر اينکه سرويس وبلاگنويسی فارسی رو ايجاد کرده) اما اين دوستان در جشنواره حضور نداشتن و غرفه خودشون رو پس گرفته بودن! حالا به چه علت، نمی دونم. تنها باری که از بلاگرها در مراسم اختتاميه اسم برده شد، یکبار بود و اون هم اين بود که مجری برنامه گفت که بلاگرها چقدر شلوغ می کنن! و بار ديگر اِينکه، بخش مسابقه وبلاگها به دليل عدم توافق داوران، انجام نميشه و البته به آينده (نامعلوم!) موکول خواهد شد. با اين ترتيب، ادامه حضور در مراسم اختتاميه، ممکن بود به توهينهای بيشتری منجر بشه. به همين خاطر بود که وبلاگنويسان تصميم به ترک مراسم گرفتن. بعد از خروج، مجری برنامه هم از سالن خارج شد و اصرار به بازگشت دوستان داشت تا به نوعی با معذرت خواهی از اونها دلجويی کنه و گفتن که تقديرنامه های شما به پرينت کردن نرسيده! که البته به دليل قانع نشدن، بعد از صحبتهای محمدرضا طاهری به عنوان نماينده وبلاگنويسها و مسئول غرفه، دوباره از سالن خارج شديم. به طور کلی جوی که بر جیسه حاکم بود سعی در معرفی وبلاگنويسان به صورت افرادی بيکار و علاف داشت که کاری بجز نوشتن مطالب بی سر و ته ندارند. در تيزر جشنواره هم که به صورت يک سی دی در اختيار عموم قرار گرفت تنها دو نما از غرفه بود، اون هم از کافه بلاگ و بخش کتاب وبلاگستان. حتی يک تصوير هم از ازدحام موجود در غرفه نبود! که تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!
لينکها:
اخبار غرفه در سايت اختصاصی.
عکسهای غرفه وبلاگنويسان.
اين روزها تماما درگير کارهای جشنواره بودم. و اما حالا که اين جشنواره تموم شده و مراسم اختتاميه اون رو هم پشت سر گذاشتيم، لازم ديدم که حرفهای زيادی رو که ناگفته مونده توی اين روزها بگم.
تموم روزهای جشنواره، غرفه وبلاگنويسها گل سر سبد تموم غرفه ها بود بی اغراق. شلوغی اين غرفه به حدی بود که شرکتها و غرفه های حاضر در جشنواره رو متعجب کرده بود. حتی صدا و سيما که به نوعی متولی اين جشنواره بود، بارها و بارها در اين غرفه حضور پيدا کرد. شرکتهای شرکت کننده هم غرفه های خودشون رو رها کرده بودن و به تبليغ در غرفه ما رو آورده بودن. انواع و اقسام قرعه کشی بود که برای وبلاگنويسها و حضار در غرفه صورت می گرفت. ارائه سمينار در غرفه وبلاگنويسان به دو يا سه مورد در روز می رسيد. و در مجموع بيشترين بازديدکننده رو برای نمايشگاه همين غرفه بود که به ارمغان آورد و به نوعی اطلاع رسانی روزهای جشنواره رو همين غرفه بود که انجام می داد و اما مراسم اختتاميه...
توهين و توهين و ناديده انگاری بسيار در يک کلام. در اين مراسم تعداد انگشت شماری از شرکتها بودند که جايزه های ذی حقی رو کسب کردن. بسياری از جوايز نصيب صدا و سيما و غرفه های وابسته به اون شد و البته سازمان فرهنگی-هنری شهرداری و شورای عالی اطلاع رسانی. پرشين بلاگ هم يک جايزه برد. سه مورد اخير از اسپانسرهای مسابقه شمرده می شدند. من تا حالا نديده بودم که اسپانسرهای يک مسابقه جوايز اون رو بگيرن که اينبار ديدم. البته پرشين بلاگ از ديدگاه من همواره قابل تقديره ( اون هم به خاطر اينکه سرويس وبلاگنويسی فارسی رو ايجاد کرده) اما اين دوستان در جشنواره حضور نداشتن و غرفه خودشون رو پس گرفته بودن! حالا به چه علت، نمی دونم. تنها باری که از بلاگرها در مراسم اختتاميه اسم برده شد، یکبار بود و اون هم اين بود که مجری برنامه گفت که بلاگرها چقدر شلوغ می کنن! و بار ديگر اِينکه، بخش مسابقه وبلاگها به دليل عدم توافق داوران، انجام نميشه و البته به آينده (نامعلوم!) موکول خواهد شد. با اين ترتيب، ادامه حضور در مراسم اختتاميه، ممکن بود به توهينهای بيشتری منجر بشه. به همين خاطر بود که وبلاگنويسان تصميم به ترک مراسم گرفتن. بعد از خروج، مجری برنامه هم از سالن خارج شد و اصرار به بازگشت دوستان داشت تا به نوعی با معذرت خواهی از اونها دلجويی کنه و گفتن که تقديرنامه های شما به پرينت کردن نرسيده! که البته به دليل قانع نشدن، بعد از صحبتهای محمدرضا طاهری به عنوان نماينده وبلاگنويسها و مسئول غرفه، دوباره از سالن خارج شديم. به طور کلی جوی که بر جیسه حاکم بود سعی در معرفی وبلاگنويسان به صورت افرادی بيکار و علاف داشت که کاری بجز نوشتن مطالب بی سر و ته ندارند. در تيزر جشنواره هم که به صورت يک سی دی در اختيار عموم قرار گرفت تنها دو نما از غرفه بود، اون هم از کافه بلاگ و بخش کتاب وبلاگستان. حتی يک تصوير هم از ازدحام موجود در غرفه نبود! که تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!
لينکها:
اخبار غرفه در سايت اختصاصی.
عکسهای غرفه وبلاگنويسان.
۱۳۸۲ آذر ۸, شنبه
پنجشنبه عصر رفتيم به سالن ميلاد، محل برگزاری اولين جشنواره وب، وپ و نشريات الکترونيک. محلی که برای غرفه وبلاگنويسان تدارک ديده شده بود، فضايی بود به شکل يک مستطيل 10 در 15. اما هيچ خبری از در و ديوار غرفه نبود. ما مونده بوديم که چطور به نصابهای پارتيشنبند بگيم که ديوارهای غرفه رو واسمون بکارن. به هر کی هم که می گفتيم، جواب میداد که به من مربوط نيست (اين هم از گرفتاريهای يک غرفه رايگان). بگذريم از اينکه رئيس و دبير جشنواره واقعا هر کاری که از دستشون برمیاومد رو برامون انجام دادن اما نهايتا با تعدادی از بچهها مجبور شديم که تا ساعت 4 صبح اونجا بمونيم، بلکه بتونيم يه سر و شکلی به غرفه بديم. همون شب به چند تا از بچهها زنگ زديم تا بيان کمک و بر و بچههای کافه بلاگ رو هم خبر کرديم تا وسايلشون رو جمع و جور کنن و بيان. خلاصه حکايت گرفتن کامپيوتر برای غرفه و ميز و صندلی هم حکايتی بود هفتاد من کاغذی. از اونجا که رفتيم بيرون (يعنی وقتيکه انداختنوم بيرون)، تازه اومدم خونه و دو، سه ساعتی خوابيدم. ساعت هشت و نيم صبح هم از خواب پاشدم تا برم نمايشگاه بلکه بتونيم با بچهها، يک خط اينترنت برای غرفه جور کنيم. خلاصه ميز و صندلیها رو چيديم (تنها چيزی که برای پر کردن يه غرفه 150 متری داشتيم، همين ميز و صندلی بود).
روز جمعه هم يه سر بوديم و هزار سودا. بايد حواسمون جمع میبود به همه جا. امروز هم نتونستم برم اونجا اما فردا اونجا خواهم بود. راستی سرويسهای هوستينگ گردون شامل تخفيف برای جشنواره شده. هر کی دوست داره وبلاگ 20 مگی با MT و 10 تا ايميل و ساب دومين نامحدود و نون اضافه بزنه اونم با 000/15 تومن، بياد اونجا تا بگيم جريان چيه.
روز جمعه هم يه سر بوديم و هزار سودا. بايد حواسمون جمع میبود به همه جا. امروز هم نتونستم برم اونجا اما فردا اونجا خواهم بود. راستی سرويسهای هوستينگ گردون شامل تخفيف برای جشنواره شده. هر کی دوست داره وبلاگ 20 مگی با MT و 10 تا ايميل و ساب دومين نامحدود و نون اضافه بزنه اونم با 000/15 تومن، بياد اونجا تا بگيم جريان چيه.
۱۳۸۲ آذر ۵, چهارشنبه
چند تا چيز
1- يکبار درباره وبلاگهايی از نوع دولتی نوشته بودم و توی اون نوشته اشاره کرده بودم که وبلاگی رو از يکی از دولتمردای ايرونی پيدا کردم که فعلا در حال طراحيه. خب منظورم وبلاگ وبنوشت بود که آقای ابطحی توش مينويسه. آقای ابطحی نوشته که مدتهاست وبلاگ ميخونه. به نظر من اين میتونه خيلی خبر جالبی باشه. به هر حال دولتمردای ما اگه به اينکار رو بيارن، قطعا میتونن اخبار صحيحتری از افکار و عقايد ايرانيهای داخل و خارج بدست بيارن. نوشتن درباره اين وبلاگ در حال حاضر شايد کار درستی نباشه و بهتره که کمی صبر کنيم تا ببينيم که محتوای اون به چه سمتی ميره. اما اين وبلاگ اگه يه نظرسنجی هفتگی داشته باشه، مسلما میتونه مثمر به ثمرتر باشه برای آقای ابطحی. نظرسنجیهايی با عناوين «آيا شما در انتخابات شرکت میکنيد»، «آيا با فيلترينگ در اينترنت موافقيد» و... هم میتونه دريافت خوبی از نظرات مردم به ايشون بده و هم به علت اينکه وبلاگ آقای ابطحی قطعا خوانندگان زيادی از بين همکاران و دولتمردای ديگه خواهد کرد، میتونه به نوعی تريبون نظران مردم باشه برای اعلام به اين جنابان. راستی چرا اين وبلاگ لينک ثابت به هر مطلب نداره؟
2- از فردا (جمعه)، اولين جشنواره وب، وپ و نشريات الکترونيک در سالن ميلاد نمايشگاه بينالمللی برگزار ميشه. بلاگرهای ايرونی هم اونجا يک غرفه دارن. برای هماهنگی بيشتر درباره حضور در اين غرفه، سهشنبه جلسهای داشتيم با دوستان در کافه بلاگ که جزئيات بيشتر اون رو میتونين اينجا بخونين. از همه وبلاگنويسايی که میتونن بيان، دعوت میکنيم که تشريف بيارن. تو اين غرفه قراره که از دوستانی که مجلات الکترونيک مینويسن، دعوت شده برای پرسش و پاسخ. ضمن اينکه ارائههای مختلف و متنوعی هم درباره وبلاگ بصورت مقاله صورت میگيره.
3- روز يکشنبه يک جلسه گفتگو داشتيم با دکتر يونس شکرخواه. جلسه خيلی جالبی بود که توش از همه چيز مخصوصا وبلاگها صحبت به ميون اومد. جزئيات اين گفتگو، به زودی منتشر ميشه. درباره اين جلسه هم يه چيزايی اينجا نوشته شده که اگه بخونين بد نيست. اگه هم نخونين خيلی بده، حتی از پيتزا هم بدتره.
1- يکبار درباره وبلاگهايی از نوع دولتی نوشته بودم و توی اون نوشته اشاره کرده بودم که وبلاگی رو از يکی از دولتمردای ايرونی پيدا کردم که فعلا در حال طراحيه. خب منظورم وبلاگ وبنوشت بود که آقای ابطحی توش مينويسه. آقای ابطحی نوشته که مدتهاست وبلاگ ميخونه. به نظر من اين میتونه خيلی خبر جالبی باشه. به هر حال دولتمردای ما اگه به اينکار رو بيارن، قطعا میتونن اخبار صحيحتری از افکار و عقايد ايرانيهای داخل و خارج بدست بيارن. نوشتن درباره اين وبلاگ در حال حاضر شايد کار درستی نباشه و بهتره که کمی صبر کنيم تا ببينيم که محتوای اون به چه سمتی ميره. اما اين وبلاگ اگه يه نظرسنجی هفتگی داشته باشه، مسلما میتونه مثمر به ثمرتر باشه برای آقای ابطحی. نظرسنجیهايی با عناوين «آيا شما در انتخابات شرکت میکنيد»، «آيا با فيلترينگ در اينترنت موافقيد» و... هم میتونه دريافت خوبی از نظرات مردم به ايشون بده و هم به علت اينکه وبلاگ آقای ابطحی قطعا خوانندگان زيادی از بين همکاران و دولتمردای ديگه خواهد کرد، میتونه به نوعی تريبون نظران مردم باشه برای اعلام به اين جنابان. راستی چرا اين وبلاگ لينک ثابت به هر مطلب نداره؟
2- از فردا (جمعه)، اولين جشنواره وب، وپ و نشريات الکترونيک در سالن ميلاد نمايشگاه بينالمللی برگزار ميشه. بلاگرهای ايرونی هم اونجا يک غرفه دارن. برای هماهنگی بيشتر درباره حضور در اين غرفه، سهشنبه جلسهای داشتيم با دوستان در کافه بلاگ که جزئيات بيشتر اون رو میتونين اينجا بخونين. از همه وبلاگنويسايی که میتونن بيان، دعوت میکنيم که تشريف بيارن. تو اين غرفه قراره که از دوستانی که مجلات الکترونيک مینويسن، دعوت شده برای پرسش و پاسخ. ضمن اينکه ارائههای مختلف و متنوعی هم درباره وبلاگ بصورت مقاله صورت میگيره.
3- روز يکشنبه يک جلسه گفتگو داشتيم با دکتر يونس شکرخواه. جلسه خيلی جالبی بود که توش از همه چيز مخصوصا وبلاگها صحبت به ميون اومد. جزئيات اين گفتگو، به زودی منتشر ميشه. درباره اين جلسه هم يه چيزايی اينجا نوشته شده که اگه بخونين بد نيست. اگه هم نخونين خيلی بده، حتی از پيتزا هم بدتره.
۱۳۸۲ آذر ۳, دوشنبه
اندر حکايت قوانين جديد راهنمايي و رانندگی
قوانين جديدی که هيات وزيران دولت ايران برای جرايم تخلفهای رانندگی در نظر گرفته از جهات بسيار زيادی قابل تامل هستش. از اين سری قوانين هر سال توی کشورمون گذاشته میشه اما تصويب قوانين اين چنينی يک طرف و مسايل مربوط به اجراش طرف ديگه. حتما يادتون هست که بارها قوانينی تصويب شده از قبيل عدم توقف ماشينها در اطراف ميادين، اجبار بر بستن کمربند برای سرنشينان جلوی ماشين، تعويض پلاک و هزار و يک چيز ديگه. هيچکدومشون هم بيشتر از يک سال رعايت نشدن. البته اون هم با زور و از اين حرفها. بعدش همون آش شد و همون کاسه. خيلی از مسافرکشها به بهانه اينکه مجبورن جلوی ماشين فقط يک نفر رو سوار کنن، قيمتها رو افزايش دادن و بعد از چند وقت دوباره جلوی ماشين دو نفر سوار میکردن و کرايهها رو هم دوباره کم نکردن. و اما توی اين قوانين جديد، يه سری جريمه هم برای عابر پياده در نظر گرفته شده. فقط من موندم که برای جريمه کردن عابرها میخوان چه کنن؟ میخوان به همه ملت پلاک تردد بدن که هر کی خلاف کرد شماره پلاکش يادداشت بشه؟ يا قراره همه کارت شناسايی به همراه داشته باشن؟ شايد هم ملت خلافکار رو میخوان ببرن اداره راهنمايی رانندگی و بخوابوننشون تو پارکينگ؟ حالا همه اينها به درک. بيچاره پسرايی که قراره ازدواج کنن. لابد از اين به بعد بايد خلافيشون رو هم تسويه کرده باشن، تا بهشون زن بدن.
قوانين جديدی که هيات وزيران دولت ايران برای جرايم تخلفهای رانندگی در نظر گرفته از جهات بسيار زيادی قابل تامل هستش. از اين سری قوانين هر سال توی کشورمون گذاشته میشه اما تصويب قوانين اين چنينی يک طرف و مسايل مربوط به اجراش طرف ديگه. حتما يادتون هست که بارها قوانينی تصويب شده از قبيل عدم توقف ماشينها در اطراف ميادين، اجبار بر بستن کمربند برای سرنشينان جلوی ماشين، تعويض پلاک و هزار و يک چيز ديگه. هيچکدومشون هم بيشتر از يک سال رعايت نشدن. البته اون هم با زور و از اين حرفها. بعدش همون آش شد و همون کاسه. خيلی از مسافرکشها به بهانه اينکه مجبورن جلوی ماشين فقط يک نفر رو سوار کنن، قيمتها رو افزايش دادن و بعد از چند وقت دوباره جلوی ماشين دو نفر سوار میکردن و کرايهها رو هم دوباره کم نکردن. و اما توی اين قوانين جديد، يه سری جريمه هم برای عابر پياده در نظر گرفته شده. فقط من موندم که برای جريمه کردن عابرها میخوان چه کنن؟ میخوان به همه ملت پلاک تردد بدن که هر کی خلاف کرد شماره پلاکش يادداشت بشه؟ يا قراره همه کارت شناسايی به همراه داشته باشن؟ شايد هم ملت خلافکار رو میخوان ببرن اداره راهنمايی رانندگی و بخوابوننشون تو پارکينگ؟ حالا همه اينها به درک. بيچاره پسرايی که قراره ازدواج کنن. لابد از اين به بعد بايد خلافيشون رو هم تسويه کرده باشن، تا بهشون زن بدن.
۱۳۸۲ آبان ۳۰, جمعه
۱۳۸۲ آبان ۲۸, چهارشنبه
شمارش معکوس
4- بالا بری، پايين بيای باز من میگم که پزشکی خوندن تو اين مملکت از همه رشتههای ديگه سختتره. فکرشو بکنين بعد از 12 سال درس خوندن تو مدرسه و بعدشم کلی خرخونی، قبول ميشی تو همچين رشتهای، بعدشم هفت سال آزگار مخ خودتو کار میگیری تا پزشک بشی. تازه اول راهی، میبينی که يه دکتر عمومی شدی که هنوز دستت به هيچ کجا بند نيست. بايد بری سربازی. سی سالت شده و هنوز درآمد خاصی نداری. پريشب رفته بودم خونه عمهم اينا. ديدم اين پسرعمه گرامی که بيشتر با هم رفيقيم تا فاميل، باز نشسته داره درس میخونه که مثلا تخصص قبول بشه. هيچ اميدی هم نداره برای قبولی. اينجاست که فکر کردم که چه شانسی آوردم که دانشگاهمو تو رشته کامپيوتر ادامه دادم. آخه من هم ديپلمم علوم تجربی بود. مثل خيلی از رفقام که حالا پزشک هستن، من نرفتم تو رشتههای تجربی توی دانشگاه ادامه تحصيل بدم. حالا باز اوضاع اونايی که رفتن دندانپزشکی خوندن بهتره. با اينکه زحمتشون خيلی کمتر بوده. حداقلش زودتر به پول رسيدن. عجب معضلی شده اين به پول رسيدن بعد از تحصيلات.
3- مدتهاست که يه وبلاگ گردی حسابی نکرده بودم. و اين است حاصل نيم ساعتی گشت و گذار منتها از نوع فرانسويش:
يکی از پاريس دوازدهم:
آن که بر برف قدم نهد
رد پايي به جاي ميگذارد
که آدمي را به تعقيب خويش
ترغيب ميکند ..
اينجا فرانسه همه چيز خاکستری
همه چيز را برداريد، من ترجيح مي دهم بروم ...
من مي توانم روحم را هم با شيطان معامله كنم
گمانم اهل معامله است
راستش اينجا همه چيز قابل معامله است ...
2- كاركرد واژگان لطيف در رسانه ها هم برای خودش حکايتيه که البته در صدا و سيمای ما به شدت رعايت ميشه. البته با قواعد خاصی. مثلا به يک نمونه از اين تلطيف ميشه اشاره کرد: ديروز در عملياتی انتحاری در نوار غزه که به يک رستوران صورت گرفت، 24 تن از صهيونيستها به هلاکت رسيدند. اقدام تلافی جويانه رژيم صهيونيستی با حمله به مناطق مسکونی فلسطينيان صورت گرفت که در اين تهاجم يک فلسطينی شهيد و 3 تن ديگر مجروح شده و دو واحد مسکونی فلسطينيان نيز تخريب گرديد.
راستی اين اسرائيليها چه علاقه وافری به شهيد کردن فلسطينيها و تخريب خونههای مسکونی اونها دارنا.
1- جمله معترضه:دخانيات عامل اصلی سرطان و برای سلامتی زيان آور است. قطران 7 ميلیگرم، نيکوتين 6/0 ميلیگرم.
4- بالا بری، پايين بيای باز من میگم که پزشکی خوندن تو اين مملکت از همه رشتههای ديگه سختتره. فکرشو بکنين بعد از 12 سال درس خوندن تو مدرسه و بعدشم کلی خرخونی، قبول ميشی تو همچين رشتهای، بعدشم هفت سال آزگار مخ خودتو کار میگیری تا پزشک بشی. تازه اول راهی، میبينی که يه دکتر عمومی شدی که هنوز دستت به هيچ کجا بند نيست. بايد بری سربازی. سی سالت شده و هنوز درآمد خاصی نداری. پريشب رفته بودم خونه عمهم اينا. ديدم اين پسرعمه گرامی که بيشتر با هم رفيقيم تا فاميل، باز نشسته داره درس میخونه که مثلا تخصص قبول بشه. هيچ اميدی هم نداره برای قبولی. اينجاست که فکر کردم که چه شانسی آوردم که دانشگاهمو تو رشته کامپيوتر ادامه دادم. آخه من هم ديپلمم علوم تجربی بود. مثل خيلی از رفقام که حالا پزشک هستن، من نرفتم تو رشتههای تجربی توی دانشگاه ادامه تحصيل بدم. حالا باز اوضاع اونايی که رفتن دندانپزشکی خوندن بهتره. با اينکه زحمتشون خيلی کمتر بوده. حداقلش زودتر به پول رسيدن. عجب معضلی شده اين به پول رسيدن بعد از تحصيلات.
3- مدتهاست که يه وبلاگ گردی حسابی نکرده بودم. و اين است حاصل نيم ساعتی گشت و گذار منتها از نوع فرانسويش:
يکی از پاريس دوازدهم:
آن که بر برف قدم نهد
رد پايي به جاي ميگذارد
که آدمي را به تعقيب خويش
ترغيب ميکند ..
اينجا فرانسه همه چيز خاکستری
همه چيز را برداريد، من ترجيح مي دهم بروم ...
من مي توانم روحم را هم با شيطان معامله كنم
گمانم اهل معامله است
راستش اينجا همه چيز قابل معامله است ...
2- كاركرد واژگان لطيف در رسانه ها هم برای خودش حکايتيه که البته در صدا و سيمای ما به شدت رعايت ميشه. البته با قواعد خاصی. مثلا به يک نمونه از اين تلطيف ميشه اشاره کرد: ديروز در عملياتی انتحاری در نوار غزه که به يک رستوران صورت گرفت، 24 تن از صهيونيستها به هلاکت رسيدند. اقدام تلافی جويانه رژيم صهيونيستی با حمله به مناطق مسکونی فلسطينيان صورت گرفت که در اين تهاجم يک فلسطينی شهيد و 3 تن ديگر مجروح شده و دو واحد مسکونی فلسطينيان نيز تخريب گرديد.
راستی اين اسرائيليها چه علاقه وافری به شهيد کردن فلسطينيها و تخريب خونههای مسکونی اونها دارنا.
1- جمله معترضه:دخانيات عامل اصلی سرطان و برای سلامتی زيان آور است. قطران 7 ميلیگرم، نيکوتين 6/0 ميلیگرم.
۱۳۸۲ آبان ۲۲, پنجشنبه
۱۳۸۲ آبان ۲۰, سهشنبه
- اي حلزون!
از كوه فوجي بالا برو
اما آهسته، آهسته!
چند شب پيش كه خونه اين دوست عزيز بودم، دوباره اين شعر رو توي يك كتاب درباره هايكو ديدم. هنوز كه هنوزه داره تو مخم بالا و پايي ميپره. البته اعتراف ميكنم كه همه اينا بهانه بود براي اينكه به اين دوستم كه تازه وبلاگنويس شده لينك بدم!
- چند وقتيه كه يه سي دي به دستم رسيده از رقص ايرلندي. اين رقص ايرلندي به خاطر ويژگيهايي كه داره بسيار منحصر به فرده. در نظر بگيريد سازي رو (در اين ساز كفشهاي پاشنه فلزي هستند) كه با حركات متعدد پا ريتم خاصي رو به موسيقي سازهاي ديگه اضافه كرده. در عين حال نواختن اين ساز يا همون كفش احتياج به آمادگي بدني وحشتناكي داره. ماهرترين فردي رو كه من تا حالا تو اين رقص ديدم، Michael Flatley هست. اين سي دي هم مربوط به اجرايي بود كه تو هايد پارك لندن داشتن با نام Feet Of Flames. از ويژگيهاي اجراهاي اين گروه، داستاني بودن رقصهاشونه. و براي اجراهاي خودشون دكورهاي عظيم و بسيار زيبايي رو در نظر ميگيرن. اينجا يه توضيح كامل به همراه عكسهاي جالبي از كارهاي اين گروه هست كه بد نيست يه نگاهي بهش بندازين. اين هم نتايج جستجوي گوگل درباره اين كنسرت كه عكسهاي جالبي رو شامل ميشه.
- دوهفتهنامه الكترونيكي شاتوت توي شماره جديدش متن يه گفتگوي خودموني رو كه حدود دو هفته پيش توي كافهبلاگ درباره كتاب داشتيم رو منتشر كرده. شبه مصاحبهاي كه من و سامان و وحيد با اين دوستان داشتيم، گرچه كمي غلط املايي و جابجايي مطالب داره ولي حاوي پاسخ خيلي از سوؤالاتيه كه بارها درباره كتاب ازمون پرسيده شده. اينجا هم يك يادداشت ديگه درباره كتاب هست.
- خلاصه شنبه تونستم نمايش شب هزار و يكم بيضايي رو با كمك يه دوست خوب ببينم. درباره اين نمايشنامه كه نميتونم خيلي حرف بزنم فقط ميگم كه اجرايي رو كه من ديدم عالي بود. جمعه آخرين اجراي عمومي بود و شنبه هم قرار بر اين بود كه يك اجراي ويژه براي هنرمندان داشته باشن كه اين دوستمون كمك كرد كه يه جورايي ما هم قاطي پاطي بين اونا بريم تو. سالن خيلي كوچيك بود واسه اون همه جمعيت. اين بود كه من يه جايي بين زمين و هوا آويزون بودم. پينك فلويديش عزيز يكي از وبلاگنويسهايي بود كه من موفق به زيارتش شدم فقط نميدونم شيده چطوري رفت اون رديفهاي جلو جلو نشست در حاليكه من تقريبا از سقف آويزون شده بودم. هر چي باشه من خيلي پرتابلتر هستم تا اون D:
از كوه فوجي بالا برو
اما آهسته، آهسته!
چند شب پيش كه خونه اين دوست عزيز بودم، دوباره اين شعر رو توي يك كتاب درباره هايكو ديدم. هنوز كه هنوزه داره تو مخم بالا و پايي ميپره. البته اعتراف ميكنم كه همه اينا بهانه بود براي اينكه به اين دوستم كه تازه وبلاگنويس شده لينك بدم!
- چند وقتيه كه يه سي دي به دستم رسيده از رقص ايرلندي. اين رقص ايرلندي به خاطر ويژگيهايي كه داره بسيار منحصر به فرده. در نظر بگيريد سازي رو (در اين ساز كفشهاي پاشنه فلزي هستند) كه با حركات متعدد پا ريتم خاصي رو به موسيقي سازهاي ديگه اضافه كرده. در عين حال نواختن اين ساز يا همون كفش احتياج به آمادگي بدني وحشتناكي داره. ماهرترين فردي رو كه من تا حالا تو اين رقص ديدم، Michael Flatley هست. اين سي دي هم مربوط به اجرايي بود كه تو هايد پارك لندن داشتن با نام Feet Of Flames. از ويژگيهاي اجراهاي اين گروه، داستاني بودن رقصهاشونه. و براي اجراهاي خودشون دكورهاي عظيم و بسيار زيبايي رو در نظر ميگيرن. اينجا يه توضيح كامل به همراه عكسهاي جالبي از كارهاي اين گروه هست كه بد نيست يه نگاهي بهش بندازين. اين هم نتايج جستجوي گوگل درباره اين كنسرت كه عكسهاي جالبي رو شامل ميشه.
- دوهفتهنامه الكترونيكي شاتوت توي شماره جديدش متن يه گفتگوي خودموني رو كه حدود دو هفته پيش توي كافهبلاگ درباره كتاب داشتيم رو منتشر كرده. شبه مصاحبهاي كه من و سامان و وحيد با اين دوستان داشتيم، گرچه كمي غلط املايي و جابجايي مطالب داره ولي حاوي پاسخ خيلي از سوؤالاتيه كه بارها درباره كتاب ازمون پرسيده شده. اينجا هم يك يادداشت ديگه درباره كتاب هست.
- خلاصه شنبه تونستم نمايش شب هزار و يكم بيضايي رو با كمك يه دوست خوب ببينم. درباره اين نمايشنامه كه نميتونم خيلي حرف بزنم فقط ميگم كه اجرايي رو كه من ديدم عالي بود. جمعه آخرين اجراي عمومي بود و شنبه هم قرار بر اين بود كه يك اجراي ويژه براي هنرمندان داشته باشن كه اين دوستمون كمك كرد كه يه جورايي ما هم قاطي پاطي بين اونا بريم تو. سالن خيلي كوچيك بود واسه اون همه جمعيت. اين بود كه من يه جايي بين زمين و هوا آويزون بودم. پينك فلويديش عزيز يكي از وبلاگنويسهايي بود كه من موفق به زيارتش شدم فقط نميدونم شيده چطوري رفت اون رديفهاي جلو جلو نشست در حاليكه من تقريبا از سقف آويزون شده بودم. هر چي باشه من خيلي پرتابلتر هستم تا اون D:
۱۳۸۲ آبان ۱۸, یکشنبه
۱۳۸۲ آبان ۱۶, جمعه
۱۳۸۲ آبان ۱۲, دوشنبه
آليس در سرزمين عجايب
از نخست آينه بود يا كه من، يا كه تو؟ ديده بودمت بارها، اما هيچگاه اينگونه ويرانگر نبودي! هنوز هم ندانستهام... تو تقليدم ميكني يا من تو را؟ گويي كه هزاران ريسمان ابريشمين را به خود بستهايم... همچون عروسكان خيمهشب بازي. هر كنشي، واكنشي و هر آمدي را پسامد. كسي چه ميداند شايد آدمهايي هم زندهگي ميكنند آنجا و قاب آينه نيز دريچهايست به سوي آنان كه هدايتمان ميكنند و چه بيهوده ميپنداريم كه عكس خود را مينگريم!
از نخست آينه بود يا كه من، يا كه تو؟ ديده بودمت بارها، اما هيچگاه اينگونه ويرانگر نبودي! هنوز هم ندانستهام... تو تقليدم ميكني يا من تو را؟ گويي كه هزاران ريسمان ابريشمين را به خود بستهايم... همچون عروسكان خيمهشب بازي. هر كنشي، واكنشي و هر آمدي را پسامد. كسي چه ميداند شايد آدمهايي هم زندهگي ميكنند آنجا و قاب آينه نيز دريچهايست به سوي آنان كه هدايتمان ميكنند و چه بيهوده ميپنداريم كه عكس خود را مينگريم!
۱۳۸۲ آبان ۱۱, یکشنبه
چيزه
1- خبرگزاري فارس: براساس برآورد دفتر اقتصاد كلان سازمان مديريت و برنامه ريزي خطر فقر نسبي خانوار شهري در سال 81 به قيمت هاي جاري حدود 150 هزار تومان و خانوار روستايي 81 هزار تومان پيش بيني شده است. به نظر ميرسه ه درصد زيادي از مردم، بالاخص قشر تحصيل كرده ما دور و بر اين خط در حال گشت و گذارن. اكيدا بهشون توصيه ميكنم كه دور و بر اين خط كشيها نرن و بنابر قوانين از پيش تعيين شده راهنمايي رانندگي در بين خطوط حركت كنن وگرنه جريمه ميشن.
2- براي دومين سالگرد وبلاگهاي فارسي، ويژهنامهاي به همت ماهنامه دنياي كامپيوتر و ارتباطات در حال تهيه هست. از دوستايي كه ميتونين در زمينههاي گفته شده قلم بزنن، دعوت ميشه كه اين اطلاعيه رو بخونن.
3- راستي يه پست جالب هست اينجا از وبلاگ ديبدميني، درباره راههاي ترويج ساديسم. 36 راه حالگيري رو اگه نخونين يه ريزه از عمرتون رو حتم بدونين كه بر فناست.
4- اين رو هم ببينين. نگين خوشگل نشده كه شاكي ميشم. شاهكار خودمونه.
5- و اما شاهكار حسن سربخشيان تو اين عكس رو اگه تو اين شماره نيارم، خفه ميشم. عكسي بسيار ديدني از رئيس جمهور!
1- خبرگزاري فارس: براساس برآورد دفتر اقتصاد كلان سازمان مديريت و برنامه ريزي خطر فقر نسبي خانوار شهري در سال 81 به قيمت هاي جاري حدود 150 هزار تومان و خانوار روستايي 81 هزار تومان پيش بيني شده است. به نظر ميرسه ه درصد زيادي از مردم، بالاخص قشر تحصيل كرده ما دور و بر اين خط در حال گشت و گذارن. اكيدا بهشون توصيه ميكنم كه دور و بر اين خط كشيها نرن و بنابر قوانين از پيش تعيين شده راهنمايي رانندگي در بين خطوط حركت كنن وگرنه جريمه ميشن.
2- براي دومين سالگرد وبلاگهاي فارسي، ويژهنامهاي به همت ماهنامه دنياي كامپيوتر و ارتباطات در حال تهيه هست. از دوستايي كه ميتونين در زمينههاي گفته شده قلم بزنن، دعوت ميشه كه اين اطلاعيه رو بخونن.
3- راستي يه پست جالب هست اينجا از وبلاگ ديبدميني، درباره راههاي ترويج ساديسم. 36 راه حالگيري رو اگه نخونين يه ريزه از عمرتون رو حتم بدونين كه بر فناست.
4- اين رو هم ببينين. نگين خوشگل نشده كه شاكي ميشم. شاهكار خودمونه.
5- و اما شاهكار حسن سربخشيان تو اين عكس رو اگه تو اين شماره نيارم، خفه ميشم. عكسي بسيار ديدني از رئيس جمهور!
۱۳۸۲ آبان ۶, سهشنبه
۱۳۸۲ آبان ۳, شنبه
۱۳۸۲ مهر ۳۰, چهارشنبه
تاريخچه اختراع زنِ مدرنِ ايراني
كتاب همنوايي شبانه اركستر چوبها، اثر زيباي رضا قاسمي رو ميخوندم، يه پاراگراف با محتواي ظريف ديدم كه واقعا برام لذتبخش بود. خواستم شمام شريك بشين:
«تاريخچه اختراع زنِ مدرنِ ايراني بيشباهت به تاريخچه اختراع اتوموبيل نيست. با اين تفاوت كه اتوموبيل كالسكهاي بود كه اول محتوياتش عوض شده بود (يعني اسبهايش را برداشته به جاي آن موتور گذاشته بودند) و بعد كمكم شكلش متناسبِ اين محتوا شده بود و زنِ مدرنِ ايراني اول شكلش عوض شده بود و بعد، كه به دنبالِ محتواي مناسبي افتاده بود، كار بيخ پيدا كرده بود. (اختراع زن سنتي هم، كه بعدها به همين شيوه صورت گرفت، كارش بيخ كمتري پيدا نكرد). اين طور بود كه هر كس، به تناسبِ امكانات و ذائقه شخصي، از ذهنيت زن سنتي و مطالبات زنِ مدرن تركيبي ساخته بود كه دامنه تغييراتش، گاه، از چادر بود تا مينيژوپ. ميخواست در همهي تصميمها شريك باشد اما همهي مسئوليتها را از مردش ميخواست. ميخواست شخصيتش در نظرِ ديگران جلوه كند نه جنسيتش اما با جاذبههاي زنانهاش به ميدان ميآمد. مينيژوپ ميپوشيد تا پاهايش را به نمايش بگذارد اما، اگر كسي به او چيزي ميگفت، از بيچشم و رويي مردم شكايت ميكرد. طالبِ شركتِ پاياپاي مرد در امورِ خانه بود اما در همان حال مردي را كه به اين اشتراك تن ميداد ضعيف و بيشخصيت قلمداد ميكرد. خواستارِ اظهارِنظر در مباحثِ جدي بود اما براي داشتنِ يك نقطهنظرِ جدي كوششي نميكرد. از زندگيِ زناشويياش ناراضي بود اما نه شهامتِ جدا شدن داشت، نه خيانت. به برابريِ جنسي و ارضاي متقابل اعتقاد داشت اما، وقتي كار به جدايي ميكشيد، به جوانياش كه بيخود و بيجهت پاي ديگري حرام شده بود تأسف ميخورد.»
كتاب همنوايي شبانه اركستر چوبها، اثر زيباي رضا قاسمي رو ميخوندم، يه پاراگراف با محتواي ظريف ديدم كه واقعا برام لذتبخش بود. خواستم شمام شريك بشين:
«تاريخچه اختراع زنِ مدرنِ ايراني بيشباهت به تاريخچه اختراع اتوموبيل نيست. با اين تفاوت كه اتوموبيل كالسكهاي بود كه اول محتوياتش عوض شده بود (يعني اسبهايش را برداشته به جاي آن موتور گذاشته بودند) و بعد كمكم شكلش متناسبِ اين محتوا شده بود و زنِ مدرنِ ايراني اول شكلش عوض شده بود و بعد، كه به دنبالِ محتواي مناسبي افتاده بود، كار بيخ پيدا كرده بود. (اختراع زن سنتي هم، كه بعدها به همين شيوه صورت گرفت، كارش بيخ كمتري پيدا نكرد). اين طور بود كه هر كس، به تناسبِ امكانات و ذائقه شخصي، از ذهنيت زن سنتي و مطالبات زنِ مدرن تركيبي ساخته بود كه دامنه تغييراتش، گاه، از چادر بود تا مينيژوپ. ميخواست در همهي تصميمها شريك باشد اما همهي مسئوليتها را از مردش ميخواست. ميخواست شخصيتش در نظرِ ديگران جلوه كند نه جنسيتش اما با جاذبههاي زنانهاش به ميدان ميآمد. مينيژوپ ميپوشيد تا پاهايش را به نمايش بگذارد اما، اگر كسي به او چيزي ميگفت، از بيچشم و رويي مردم شكايت ميكرد. طالبِ شركتِ پاياپاي مرد در امورِ خانه بود اما در همان حال مردي را كه به اين اشتراك تن ميداد ضعيف و بيشخصيت قلمداد ميكرد. خواستارِ اظهارِنظر در مباحثِ جدي بود اما براي داشتنِ يك نقطهنظرِ جدي كوششي نميكرد. از زندگيِ زناشويياش ناراضي بود اما نه شهامتِ جدا شدن داشت، نه خيانت. به برابريِ جنسي و ارضاي متقابل اعتقاد داشت اما، وقتي كار به جدايي ميكشيد، به جوانياش كه بيخود و بيجهت پاي ديگري حرام شده بود تأسف ميخورد.»
۱۳۸۲ مهر ۲۹, سهشنبه
۱۳۸۲ مهر ۲۷, یکشنبه
يكشنبه اروپايي
امروز انگاري مثل اروپاييها زندگي كرده باشيم. مثل يكشنبههاي اونا انگاري يه روز تعطيل بود. فقط نرفتيم كليسا. امروز يه گردهمايي كوچولو به مناسبت يكسالگي دوهفته نامه اينترنتي فروغ بود. شهاب عزيز هم كه ما رو قابل دعوت دونسته بودن و ما هم مشتاق ديدار دوستان... با سامان رفتيم به محل جشن يعني كافه بلاگ و به عبارتي گل بود و به سبزه نيز آراسته شد. ديديم برو بكز و رفقاي ديگمون اونجا ولو هستن و ما هم از خدا خواسته چنان چتري انداختيم اونجا كه با طوفان هم از جا كنده نميشد. علاوه بر دوستان فروغ، اراذل اوباش ديگر عبارت بودند از آيدا، محمد و نويد. بعدش هم حميد رو ديديم و در دنباله ماجرا وحيد و مجيد اومدن. بعدش هم كه رفتن باز ما نشستيم اونجا چون يه قرار كوچولوي مصاحبه داشتيم با بچههاي دو هفته نامه شاتوت درباره كتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي. القصه تا ساعت نه و نيم اونجا بوديم تا اينكه يادمون اومد كه خونه و زندگي هم برقراره. فردا هم امتحان زبان دارم حالا چيكار كنم؟ (به شيوه بازم مدرسهم دير شده حالا چيكار كنم؟)
يكي منو واسه درس خوندن ارشاد كنه پليز!
امروز انگاري مثل اروپاييها زندگي كرده باشيم. مثل يكشنبههاي اونا انگاري يه روز تعطيل بود. فقط نرفتيم كليسا. امروز يه گردهمايي كوچولو به مناسبت يكسالگي دوهفته نامه اينترنتي فروغ بود. شهاب عزيز هم كه ما رو قابل دعوت دونسته بودن و ما هم مشتاق ديدار دوستان... با سامان رفتيم به محل جشن يعني كافه بلاگ و به عبارتي گل بود و به سبزه نيز آراسته شد. ديديم برو بكز و رفقاي ديگمون اونجا ولو هستن و ما هم از خدا خواسته چنان چتري انداختيم اونجا كه با طوفان هم از جا كنده نميشد. علاوه بر دوستان فروغ، اراذل اوباش ديگر عبارت بودند از آيدا، محمد و نويد. بعدش هم حميد رو ديديم و در دنباله ماجرا وحيد و مجيد اومدن. بعدش هم كه رفتن باز ما نشستيم اونجا چون يه قرار كوچولوي مصاحبه داشتيم با بچههاي دو هفته نامه شاتوت درباره كتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي. القصه تا ساعت نه و نيم اونجا بوديم تا اينكه يادمون اومد كه خونه و زندگي هم برقراره. فردا هم امتحان زبان دارم حالا چيكار كنم؟ (به شيوه بازم مدرسهم دير شده حالا چيكار كنم؟)
يكي منو واسه درس خوندن ارشاد كنه پليز!
۱۳۸۲ مهر ۲۶, شنبه
Ma Liberté
Ma liberté
Longtemps je t'ai gardée
Comme une perle rare
Ma liberté
C'est toi qui m'as aidé
A larguer les amarres
Pour aller n'importe où
Pour aller jusqu'au bout
Des chemins de fortune
Pour cueillir en rêvant
Une rose des vents
Sur un rayon de lune
Ma liberté
Devant tes volontés
Mon âme était soumise
Ma liberté
Je t'avais tout donné
Ma dernière chemise
Et combien j'ai souffert
Pour pouvoir satisfaire
Tes moindres exigences
J'ai changé de pays
J'ai perdu mes amis
Pour gagner ta confiance
Ma liberté
Tu as su désarmer
Toutes mes habitudes
Ma liberté
Toi qui m'as fait aimer
Même la solitude
Toi qui m'as fait sourire
Quand je voyais finir
Une belle aventure
Toi qui m'as protégé
Quand j'allais me cacher
Pour soigner mes blessures
Ma liberté
Pourtant je t'ai quittée
Une nuit de décembre
J'ai déserté
Les chemins écartés
Que nous suivions ensemble
Lorsque sans me méfier
Les pieds et poings liés
Je me suis laissé faire
Et je t'ai trahie pour
Une prison d'amour
Et sa belle geôlière
Et je t'ai trahie pour
Une prison d'amour
Et sa belle geôlière
Chanson: Georges Moustaki
Ma liberté
Longtemps je t'ai gardée
Comme une perle rare
Ma liberté
C'est toi qui m'as aidé
A larguer les amarres
Pour aller n'importe où
Pour aller jusqu'au bout
Des chemins de fortune
Pour cueillir en rêvant
Une rose des vents
Sur un rayon de lune
Ma liberté
Devant tes volontés
Mon âme était soumise
Ma liberté
Je t'avais tout donné
Ma dernière chemise
Et combien j'ai souffert
Pour pouvoir satisfaire
Tes moindres exigences
J'ai changé de pays
J'ai perdu mes amis
Pour gagner ta confiance
Ma liberté
Tu as su désarmer
Toutes mes habitudes
Ma liberté
Toi qui m'as fait aimer
Même la solitude
Toi qui m'as fait sourire
Quand je voyais finir
Une belle aventure
Toi qui m'as protégé
Quand j'allais me cacher
Pour soigner mes blessures
Ma liberté
Pourtant je t'ai quittée
Une nuit de décembre
J'ai déserté
Les chemins écartés
Que nous suivions ensemble
Lorsque sans me méfier
Les pieds et poings liés
Je me suis laissé faire
Et je t'ai trahie pour
Une prison d'amour
Et sa belle geôlière
Et je t'ai trahie pour
Une prison d'amour
Et sa belle geôlière
Chanson: Georges Moustaki
۱۳۸۲ مهر ۲۲, سهشنبه
شادي،ترافيك و مقداري شيرين عبادي
ما هم امشب پياده رفتيم... ما هم امشب فرودگاه مهرآباد بوديم... ما هم امشب كلي تعجب كرديم از اين همه جمعيت... ما هم امشب گل دستمون بود... مثل خيليهاي ديگه.
چند نفر بوديم؟ نميدونم.. هزار نفر؟ دو هزار نفر؟ ده هزار نفر؟ خيلي بوديم... خيــــــــــلي. از پيرمرد و پيرزن عصا بدست تا بچه توي كالسكه. همه رفته بوديم به استقبال بانوي صلح ايران. اول از همه ترمينال شماره 2. بعدش معلوم شد كه قراره از ترمينال 3 بياد. همه رفتيم به اون طرف. همه جور آدمي ميشد ديد. از دانشجو تا اميدواران نسل قبل. از موهاي و ريشهاي بلند تا تيپ و قيافههاي عادي. حتي يكي بود كه خودشو عينهو چهگوارا درست كرده بود. با اووركت و كلاه بيلبه اونم تو اين هوا! جعفر پناهي هم بود با خانوم بنياعتماد. آها. مقادير هنگفتي هم وبلاگي ميشد ديد اون دور و بر. بادكنك، گل، آكاردئون، دف، آواز، سرود و كفزدن... همه چيز بود. راه بندون بود اساسي. از كجا؟ تهش رو كه نميشد ديد. من از بالاي پل عابر جلوي شهرك اكباتان كه نگاه ميكردم تهش پيدا نبود. موقع برگشت ديدم كه يه سري ماشين وسط اتوبان جاده قديم كرجه. راننده هم نداره. معلوم شد ترافيك به حدي بوده كه ماشينها پارك كردن و صاحباشون پياده اومدن. يه چيز ديگه هم بگم؟ شعارا رو بگم. زنداني سياسي آزاد بايد گردد. سيماي لاريجاني، خجالت... خجالت. درود بر عبادي، منادي آزادي. ديگه.......... آها ده پونزده نفري جريان مخالف هم بودن كه ساكت ساكت يه گوشه وايساده بودن با يه پلاكارد. روشم يه جمله بانمك نوشته شده بود: وقتي ميبيني كه دشمنت براي تو كف ميزند، بايد بفهمي كه توي دروازه خودي گل زدهاي، توبه كن! از چه نظر بامزه؟ خب خلاصه اينا فهميدن اينهمه مردم كه كف ميزدن، دشمنشونن ديگه. خلاصه فهميدن. باريك الله. هزار آفرين.
ما هم امشب پياده رفتيم... ما هم امشب فرودگاه مهرآباد بوديم... ما هم امشب كلي تعجب كرديم از اين همه جمعيت... ما هم امشب گل دستمون بود... مثل خيليهاي ديگه.
چند نفر بوديم؟ نميدونم.. هزار نفر؟ دو هزار نفر؟ ده هزار نفر؟ خيلي بوديم... خيــــــــــلي. از پيرمرد و پيرزن عصا بدست تا بچه توي كالسكه. همه رفته بوديم به استقبال بانوي صلح ايران. اول از همه ترمينال شماره 2. بعدش معلوم شد كه قراره از ترمينال 3 بياد. همه رفتيم به اون طرف. همه جور آدمي ميشد ديد. از دانشجو تا اميدواران نسل قبل. از موهاي و ريشهاي بلند تا تيپ و قيافههاي عادي. حتي يكي بود كه خودشو عينهو چهگوارا درست كرده بود. با اووركت و كلاه بيلبه اونم تو اين هوا! جعفر پناهي هم بود با خانوم بنياعتماد. آها. مقادير هنگفتي هم وبلاگي ميشد ديد اون دور و بر. بادكنك، گل، آكاردئون، دف، آواز، سرود و كفزدن... همه چيز بود. راه بندون بود اساسي. از كجا؟ تهش رو كه نميشد ديد. من از بالاي پل عابر جلوي شهرك اكباتان كه نگاه ميكردم تهش پيدا نبود. موقع برگشت ديدم كه يه سري ماشين وسط اتوبان جاده قديم كرجه. راننده هم نداره. معلوم شد ترافيك به حدي بوده كه ماشينها پارك كردن و صاحباشون پياده اومدن. يه چيز ديگه هم بگم؟ شعارا رو بگم. زنداني سياسي آزاد بايد گردد. سيماي لاريجاني، خجالت... خجالت. درود بر عبادي، منادي آزادي. ديگه.......... آها ده پونزده نفري جريان مخالف هم بودن كه ساكت ساكت يه گوشه وايساده بودن با يه پلاكارد. روشم يه جمله بانمك نوشته شده بود: وقتي ميبيني كه دشمنت براي تو كف ميزند، بايد بفهمي كه توي دروازه خودي گل زدهاي، توبه كن! از چه نظر بامزه؟ خب خلاصه اينا فهميدن اينهمه مردم كه كف ميزدن، دشمنشونن ديگه. خلاصه فهميدن. باريك الله. هزار آفرين.
۱۳۸۲ مهر ۲۰, یکشنبه
انجمن وبلاگنويسان ايران مفيد يا مضر؟
انجمن وبلاگنويسان ايران به نظر من نادرستترين عنوانيه كه ميشه واسه همچين تشكلي انتخاب كرد. درباره اينكه بخواهيم به وبلاگها سازمان بديم، فيالنفسه شايد عمل خوبي باشه اما اينكه يك عده جمع بشن و بخوان خودشون رو نماينده تمام وبلاگنويسان ايراني بدونن -حتي اگه اين مساله به راي گذاشته بشه- هيچگاه عملي نيست. ممكنه كه دوستان اين جمع بگن كه ما فراخوان داديم براي عضويت و همه ميتونستن عضو بشن و حق راي داشته باشن. اما مسالهاي كه شايد اين دوستان بهش توجهي نكردن، مفهوم وبلاگه. من خودم به عنوان يك وبلاگنويس كاملا به پتانسيل موجود در وبلاگها معتقدم وفكر ميكنم كه بايد ازش استفاده بشه تا هرز نره. كسايي هم كه از نزديك با من برخورد دارن ميدونن كه اكثريت دوستان حال حاضر من رو همين دوستان وبلاگي تشكيل ميدن. دوستام، كارم و بسياري از فعاليتهاي اجتماعي من تحت تاثير وبلاگه و اصلا هم از اين موضوع ناراحت نيستم كه هيچ، خوشحال و راضي هم هستم. اما به صرف اينكه فعاليتهاي وبلاگنويسها بخواد متمركز بشه در چنين تشكلي، كاريه از ديدگاه من اشتباه. براي اينكه بطور كلي ايجاد اين انجمن و يا هر تشكل ديگهاي از اين دست، هيچوقت نماينده حقيقي و صداي تمام وبلاگنويسان ايراني نخواهد بود. اين دوستان بهتر بود نام انجمن خودشون رو كمي محدودتر ميكردن و چنين دايره بزرگي رو براي نامگذاري انتخاب نميكردن. بهتر بود كه براي انجام اينكار مطالعه بيشتري انجام ميدادن و بصورت يك نظرسنجي اين موضوع رو به نظرسنجي ميگذاشتن. ايجاد يك تشكل وبلاگي با توجه به ماهيت وبلاگها، در قالب باشگاه مجازي نسبت به چيزي كه در حال حاضر در جريان است بسيار معقولتر به نظر ميرسيد. شيوهاي كه اين دوستان در نظر گرفتن -با توجه به اساسنامه اعلام شده- بيشتر به يك جريان سياسي شبيهه، هر چند كه در اعلاميههاي آن بصورت رسمي اعلام بشه كه هدف اعتلاي وبلاگهاست نه ايجاد تشكلي سياسي. اين مساله خواه ناخواه در آينده بيشتر براي وبلاگنويسان مضر خواهد بود تا مفيد. چرا كه هرگونه اظهار نظر توسط اين انجمن ممكنه عقيده تمام وبلاگنويسان مطرح شده و باعث موضعگيري و جهتگيريهاي خاص توسط نهادها و تشكلهاي رسمي ديگر بشه. من هنوز نميدونم كه اعضاي حاضر تجربه حضور در NGO هاي ديگر را داشتن و از اصول و اهداف تشكلهاي غيرانتفاعي اطلاع دارن يا خير. به هر حال مطالعه و تامل بيشتر در اين زمينه ضروري به نظر ميرسه و بد نيست به تنها نظرسنجي موجود در اين زمينه نيمنگاهي هم داشته باشن. در ضمن بهشون توصيه ميكنم كه به انتقاد ديگر وبلاگنويسان هم توجه كنن و به اونها با دلايل منطقي پاسخ بگن نه با رگ گردن برآمده! (به نظرات مطرح شده اعضاي اين انجمن در جواب مطلب حسين درخشان توجه كنين!)
انجمن وبلاگنويسان ايران به نظر من نادرستترين عنوانيه كه ميشه واسه همچين تشكلي انتخاب كرد. درباره اينكه بخواهيم به وبلاگها سازمان بديم، فيالنفسه شايد عمل خوبي باشه اما اينكه يك عده جمع بشن و بخوان خودشون رو نماينده تمام وبلاگنويسان ايراني بدونن -حتي اگه اين مساله به راي گذاشته بشه- هيچگاه عملي نيست. ممكنه كه دوستان اين جمع بگن كه ما فراخوان داديم براي عضويت و همه ميتونستن عضو بشن و حق راي داشته باشن. اما مسالهاي كه شايد اين دوستان بهش توجهي نكردن، مفهوم وبلاگه. من خودم به عنوان يك وبلاگنويس كاملا به پتانسيل موجود در وبلاگها معتقدم وفكر ميكنم كه بايد ازش استفاده بشه تا هرز نره. كسايي هم كه از نزديك با من برخورد دارن ميدونن كه اكثريت دوستان حال حاضر من رو همين دوستان وبلاگي تشكيل ميدن. دوستام، كارم و بسياري از فعاليتهاي اجتماعي من تحت تاثير وبلاگه و اصلا هم از اين موضوع ناراحت نيستم كه هيچ، خوشحال و راضي هم هستم. اما به صرف اينكه فعاليتهاي وبلاگنويسها بخواد متمركز بشه در چنين تشكلي، كاريه از ديدگاه من اشتباه. براي اينكه بطور كلي ايجاد اين انجمن و يا هر تشكل ديگهاي از اين دست، هيچوقت نماينده حقيقي و صداي تمام وبلاگنويسان ايراني نخواهد بود. اين دوستان بهتر بود نام انجمن خودشون رو كمي محدودتر ميكردن و چنين دايره بزرگي رو براي نامگذاري انتخاب نميكردن. بهتر بود كه براي انجام اينكار مطالعه بيشتري انجام ميدادن و بصورت يك نظرسنجي اين موضوع رو به نظرسنجي ميگذاشتن. ايجاد يك تشكل وبلاگي با توجه به ماهيت وبلاگها، در قالب باشگاه مجازي نسبت به چيزي كه در حال حاضر در جريان است بسيار معقولتر به نظر ميرسيد. شيوهاي كه اين دوستان در نظر گرفتن -با توجه به اساسنامه اعلام شده- بيشتر به يك جريان سياسي شبيهه، هر چند كه در اعلاميههاي آن بصورت رسمي اعلام بشه كه هدف اعتلاي وبلاگهاست نه ايجاد تشكلي سياسي. اين مساله خواه ناخواه در آينده بيشتر براي وبلاگنويسان مضر خواهد بود تا مفيد. چرا كه هرگونه اظهار نظر توسط اين انجمن ممكنه عقيده تمام وبلاگنويسان مطرح شده و باعث موضعگيري و جهتگيريهاي خاص توسط نهادها و تشكلهاي رسمي ديگر بشه. من هنوز نميدونم كه اعضاي حاضر تجربه حضور در NGO هاي ديگر را داشتن و از اصول و اهداف تشكلهاي غيرانتفاعي اطلاع دارن يا خير. به هر حال مطالعه و تامل بيشتر در اين زمينه ضروري به نظر ميرسه و بد نيست به تنها نظرسنجي موجود در اين زمينه نيمنگاهي هم داشته باشن. در ضمن بهشون توصيه ميكنم كه به انتقاد ديگر وبلاگنويسان هم توجه كنن و به اونها با دلايل منطقي پاسخ بگن نه با رگ گردن برآمده! (به نظرات مطرح شده اعضاي اين انجمن در جواب مطلب حسين درخشان توجه كنين!)
۱۳۸۲ مهر ۱۵, سهشنبه
ترازوهای مقلوب
اين روزها بيش از حد سرمون شلوغ شده اينه که بعضی وقتها واقعا وقت نمیکنم چيزی بنويسم اينجا. اما ديدم اگه درباره افسانه نوروزی چيزی ننويسم، يه صدای اعتراض کمتر هم هر چی باشه يه صداست. به اين حکمها که بر میخورم واقعا تعجب میکنم. يه چيزی فراتر از گرد شدن چشم و اين حرفا. فکر ميکنم قلبم هم داره مچاله ميشه يه جورايی. خيلی حرفهها خيـــــــــلی! ياروها تو کرمان میريزن ملت رو پاره پوره میکنن، بعد از کلی بالا پايين کردن حکم ميدن و آزادشون میکنن، اون وقت اين خانوم رو که برای دفاع از خودش زده يه آدم شهوتران رو کشته میخوان اعدامش کنن. يادمه يه جايی خونده بودم که توی بعضی از ايالتهای آمريکا يه قانون وجود داره که مفهومش يه چيزی توی اين مايههاست: «هر کی بی اجازه وارد حريم و ملک خصوصی من بشه خونش پای خودشه!» يعنی چی؟ يعنی اگه من با يه تابلوی هشدار بهتون بگم که همينجوری حق ندارين بياين تو ملک من، و شما باز هم بياين، من حق دارم که شما رو بکشم چون شما يه متجاوزين. حالا اينجا يه بنده خدايی میخواد از خصوصی ترين حريم خودش، يعنی جسمش و انسانيتش دفاع کنه، اما نبايد اين کار رو بکنه!!! به هر حال جدا از همه اين داستانها به نظر من نفس عمل اعدام کار ناپسنديه. چند تايي از دوستان دارن در جهت اعتراض بيانيه منتشر میکنن و امضا جمع میکنن. اگه شما هم مخالف اين اعدام هستين، برين امضا کنين. آدرس شماره 1، آدرس شماره 2، آدرس شماره 3.
اين روزها بيش از حد سرمون شلوغ شده اينه که بعضی وقتها واقعا وقت نمیکنم چيزی بنويسم اينجا. اما ديدم اگه درباره افسانه نوروزی چيزی ننويسم، يه صدای اعتراض کمتر هم هر چی باشه يه صداست. به اين حکمها که بر میخورم واقعا تعجب میکنم. يه چيزی فراتر از گرد شدن چشم و اين حرفا. فکر ميکنم قلبم هم داره مچاله ميشه يه جورايی. خيلی حرفهها خيـــــــــلی! ياروها تو کرمان میريزن ملت رو پاره پوره میکنن، بعد از کلی بالا پايين کردن حکم ميدن و آزادشون میکنن، اون وقت اين خانوم رو که برای دفاع از خودش زده يه آدم شهوتران رو کشته میخوان اعدامش کنن. يادمه يه جايی خونده بودم که توی بعضی از ايالتهای آمريکا يه قانون وجود داره که مفهومش يه چيزی توی اين مايههاست: «هر کی بی اجازه وارد حريم و ملک خصوصی من بشه خونش پای خودشه!» يعنی چی؟ يعنی اگه من با يه تابلوی هشدار بهتون بگم که همينجوری حق ندارين بياين تو ملک من، و شما باز هم بياين، من حق دارم که شما رو بکشم چون شما يه متجاوزين. حالا اينجا يه بنده خدايی میخواد از خصوصی ترين حريم خودش، يعنی جسمش و انسانيتش دفاع کنه، اما نبايد اين کار رو بکنه!!! به هر حال جدا از همه اين داستانها به نظر من نفس عمل اعدام کار ناپسنديه. چند تايي از دوستان دارن در جهت اعتراض بيانيه منتشر میکنن و امضا جمع میکنن. اگه شما هم مخالف اين اعدام هستين، برين امضا کنين. آدرس شماره 1، آدرس شماره 2، آدرس شماره 3.
۱۳۸۲ مهر ۹, چهارشنبه
وبلاگ از نوع دولتي
چند وقته که ميخوام اينا رو بنويسم. ولي هر بار به يه دليلي نميشه. يا يادم ميره يا اينکه ميرم تو اين فکر که نکنه اين نوشته خيلي حدري شده و بيخيالش ميشم. اما امروز يه چيزي پيدا کردم بين وبلاگها که نشد ننويسم. خيلي وقت پيشها وقتيکه داشتم بين وبلاگهاي خارجي گشت و گذار ميکردم به وبلاگهايي برخوردم که مربوط بود به دولتمردان اون کشورها. خواننده ها و وبلاگنويسهاي ديگه به راحتي درباره نوشته هاي اونها اظهار نظر ميکردن و انتقاد يه جورايي رو در رو بود. پيش خودم فکر کردم که اگه بعضي از افرادي که حالا تو ردههاي بالاي قدرت هستن و کمي هم ذوق دارن چقدر خوبه که يه وبلاگ داشته باشن. حداقلش اينه که نشون دادن از برخورد مستقيم با مردمي که مثلا نمايندهشون هستن ابا ندارن. باور کنين حتي اگه نظرخواهي وبلاگشون پر از فحش بشه، بيشتر به نفعشونه تا اينکه از مردم فاصله بگيرن و با اين کارها گوشهاشون رو هم ببندن. حداقل تاثيري که داره شايد بدرد اين بخوره که وبلاگشون مثل يه روابط عمومي عمل کرده. نظراتشون رو درباره اتفاقات روزمره ابراز کنن و همديگر رو به نقد بکشن يا از نظرات خودشون دفاع کنن. به هر حال امروز بطور تقريبا اتفاقي برخوردم به يه وبلاگي که مربوط بود به فردي از ردههاي بالاي دولت ايران. برام جالب بود که اين فرد حداقل اينقدر روشن فکر ميکنه که حاضره نظراتش رو بيواسطه با مخاطبها در ميون بذاره. اميدوارم که روز به روز به انواع و اقسام اين افراد اضافه بشه تا حداقل حضورشون رو از جاهايي بجز اخبارو جرايد احساس کنيم. فعلا از اين وبلاگ و آدرسش اسم نميبرم، چون هنوز در حال تکميل طراحي هست و مطلبي هم توش نوشته نشده اما فکر کنم به زودي شاهد اولين پست يک دولتمرد ايراني در وبلاگستان باشيم. عملي که شايد به ظاهر کماهميت باشه، اما قطعا نتايج بزرگي رو به همراه خواهد داشت. منتظر ميمونيم تا ببينيم اولين وبلاگ از نوع دولتي در ايران چه جور وبلاگيه...
چند وقته که ميخوام اينا رو بنويسم. ولي هر بار به يه دليلي نميشه. يا يادم ميره يا اينکه ميرم تو اين فکر که نکنه اين نوشته خيلي حدري شده و بيخيالش ميشم. اما امروز يه چيزي پيدا کردم بين وبلاگها که نشد ننويسم. خيلي وقت پيشها وقتيکه داشتم بين وبلاگهاي خارجي گشت و گذار ميکردم به وبلاگهايي برخوردم که مربوط بود به دولتمردان اون کشورها. خواننده ها و وبلاگنويسهاي ديگه به راحتي درباره نوشته هاي اونها اظهار نظر ميکردن و انتقاد يه جورايي رو در رو بود. پيش خودم فکر کردم که اگه بعضي از افرادي که حالا تو ردههاي بالاي قدرت هستن و کمي هم ذوق دارن چقدر خوبه که يه وبلاگ داشته باشن. حداقلش اينه که نشون دادن از برخورد مستقيم با مردمي که مثلا نمايندهشون هستن ابا ندارن. باور کنين حتي اگه نظرخواهي وبلاگشون پر از فحش بشه، بيشتر به نفعشونه تا اينکه از مردم فاصله بگيرن و با اين کارها گوشهاشون رو هم ببندن. حداقل تاثيري که داره شايد بدرد اين بخوره که وبلاگشون مثل يه روابط عمومي عمل کرده. نظراتشون رو درباره اتفاقات روزمره ابراز کنن و همديگر رو به نقد بکشن يا از نظرات خودشون دفاع کنن. به هر حال امروز بطور تقريبا اتفاقي برخوردم به يه وبلاگي که مربوط بود به فردي از ردههاي بالاي دولت ايران. برام جالب بود که اين فرد حداقل اينقدر روشن فکر ميکنه که حاضره نظراتش رو بيواسطه با مخاطبها در ميون بذاره. اميدوارم که روز به روز به انواع و اقسام اين افراد اضافه بشه تا حداقل حضورشون رو از جاهايي بجز اخبارو جرايد احساس کنيم. فعلا از اين وبلاگ و آدرسش اسم نميبرم، چون هنوز در حال تکميل طراحي هست و مطلبي هم توش نوشته نشده اما فکر کنم به زودي شاهد اولين پست يک دولتمرد ايراني در وبلاگستان باشيم. عملي که شايد به ظاهر کماهميت باشه، اما قطعا نتايج بزرگي رو به همراه خواهد داشت. منتظر ميمونيم تا ببينيم اولين وبلاگ از نوع دولتي در ايران چه جور وبلاگيه...
۱۳۸۲ مهر ۸, سهشنبه
دو شماره تا همين نزديک
نخست اتفاق حباب
و سپس هندسه
که گاهی هم محصور ميکند...
اندام را...
و يادها را
و بر باد میبرد هر آنچه که در قانون گياه نيست!
نخست اتفاق حباب
و سپس هندسه
که گاهی هم محصور ميکند...
اندام را...
و يادها را
و بر باد میبرد هر آنچه که در قانون گياه نيست!
۱۳۸۲ مهر ۷, دوشنبه
دو سند تاريخي
نامه عمر بن الخطاب به يزگرد سوم ساساني, شاهنشاه پارس و پاسخ يزدگرد سوم به نامه عمر بن الخطاب رو توي يه بخشي از وبلاگ شبح ديدم. درست يا غلطش رو نميدونم، چون نويسنده اين مطلب نامعلوم بوده اما خيلي خيلي نوشته جالب و در خور تامليه. مخصوصا پاسخ يزدگرد به عمر... خوندنش رو از دست نديد به هيچ وجه! اين هم لينک ترجمه انگليسيش.
نامه عمر بن الخطاب به يزگرد سوم ساساني, شاهنشاه پارس و پاسخ يزدگرد سوم به نامه عمر بن الخطاب رو توي يه بخشي از وبلاگ شبح ديدم. درست يا غلطش رو نميدونم، چون نويسنده اين مطلب نامعلوم بوده اما خيلي خيلي نوشته جالب و در خور تامليه. مخصوصا پاسخ يزدگرد به عمر... خوندنش رو از دست نديد به هيچ وجه! اين هم لينک ترجمه انگليسيش.
۱۳۸۲ مهر ۴, جمعه
پارس آنلاين عزيز ناز بشي الهي
آدم نميدونه از اين شرکت پارس آنلاين عصباني باشه يا قاه قاه بخنده به سياستهاي عجيبش. والله پر رو تر از اينها خودشونن. ديگه داستان تاييد و تکذيب اين شرکت يا به قول خودش بزرگترين ICP ايران داستان قسم حضرت عباس و دم خروس هم نيست. مضحکه خندهداريه که کمکم داره تبديل به مسخره تهوعآور ميشه. داستانش که تکراريه... چي بگم؟ فقط همين بس که نه تنها وبلاگها همچنان در فيلتر (البته اشتباهي!) آقايون هستن بلکه صفحه خبري سايت گويا رو هم به ليست سياه اضافه کردن. خبر دارم که آقايون از کاهش فروش کارتهاي خودشون آگاهن اما خبر ندارم که کک آقايون گاز ميگيره? يا اينکه لگد هم نميزنه چه برسه به گزيدن! پارس آنلاين جونم ناز بشي الهي... موش کور بخوردت! ايشالله صد سال به پاي هم بزرگترين ICP ايران پير بشي. اصلا بزرگترين ICP دنيا بشي الهي ننه!
آدم نميدونه از اين شرکت پارس آنلاين عصباني باشه يا قاه قاه بخنده به سياستهاي عجيبش. والله پر رو تر از اينها خودشونن. ديگه داستان تاييد و تکذيب اين شرکت يا به قول خودش بزرگترين ICP ايران داستان قسم حضرت عباس و دم خروس هم نيست. مضحکه خندهداريه که کمکم داره تبديل به مسخره تهوعآور ميشه. داستانش که تکراريه... چي بگم؟ فقط همين بس که نه تنها وبلاگها همچنان در فيلتر (البته اشتباهي!) آقايون هستن بلکه صفحه خبري سايت گويا رو هم به ليست سياه اضافه کردن. خبر دارم که آقايون از کاهش فروش کارتهاي خودشون آگاهن اما خبر ندارم که کک آقايون گاز ميگيره? يا اينکه لگد هم نميزنه چه برسه به گزيدن! پارس آنلاين جونم ناز بشي الهي... موش کور بخوردت! ايشالله صد سال به پاي هم بزرگترين ICP ايران پير بشي. اصلا بزرگترين ICP دنيا بشي الهي ننه!
۱۳۸۲ مهر ۲, چهارشنبه
۱۳۸۲ شهریور ۳۰, یکشنبه
۱۳۸۲ شهریور ۲۶, چهارشنبه
۱۳۸۲ شهریور ۲۵, سهشنبه
۱۳۸۲ شهریور ۲۱, جمعه
المداخل الورودي في المسائل النورهودي
1- اين کاراگاه ناواروي عزيز گذشته از اينکه دختر خيلي نانازي داره، بعضي وقتا يه حرفاي خيلي قشنگي ميزنه. از جمله ايني که اينبار گفت: «قانون براي مردم وضع شده، نه عليه مردم!».
2- يکي از وسايل بسيار کاربردي و مفيد براي خانومهاي مسافر، همانا آينه آرايش براي ديد زدن رديفهاي عقب اتوبوسه.
3- متاسفانه بايد از اين تريبون اعلام کنم که بسياري از آدمها افراد جنس مقابل خودشون رو بصورت اندامهايي(!) ميبينند که انسانهايي بهشون چسبيدن.
4- اين هم يه ترکيب جديد: چادر سياه، کلاه آفتابگير، کفش پاشنهبلند بدون جوراب، شلوار جين، ناخن مانيکور شده، عينک آفتابي، با سس فيس و افاده!
5- يه کمي بسيار بده که آدم سه روز بره شهرشو هيچکدوم دوستاشو نبينه. اون هم به دليل واهي ازدواج رفقا. نامردا!
1- اين کاراگاه ناواروي عزيز گذشته از اينکه دختر خيلي نانازي داره، بعضي وقتا يه حرفاي خيلي قشنگي ميزنه. از جمله ايني که اينبار گفت: «قانون براي مردم وضع شده، نه عليه مردم!».
2- يکي از وسايل بسيار کاربردي و مفيد براي خانومهاي مسافر، همانا آينه آرايش براي ديد زدن رديفهاي عقب اتوبوسه.
3- متاسفانه بايد از اين تريبون اعلام کنم که بسياري از آدمها افراد جنس مقابل خودشون رو بصورت اندامهايي(!) ميبينند که انسانهايي بهشون چسبيدن.
4- اين هم يه ترکيب جديد: چادر سياه، کلاه آفتابگير، کفش پاشنهبلند بدون جوراب، شلوار جين، ناخن مانيکور شده، عينک آفتابي، با سس فيس و افاده!
5- يه کمي بسيار بده که آدم سه روز بره شهرشو هيچکدوم دوستاشو نبينه. اون هم به دليل واهي ازدواج رفقا. نامردا!
۱۳۸۲ شهریور ۱۶, یکشنبه
شمارش معکوس
5- 50-60 نفری بوديم به گمونم. روز جمعه رو میگم. رفتيم کلاردشت. با يه عالم آدم آشنا و نيمهآشنا و ناآشنا. نصف وبلاگی و نصف غیروبلاگی. روز خوبی بود. با يه عالمه شلوغپلوغی و حرکات موزون و افکار ناموزون. اگه بخوام ليستشون رو بنويسم نه حوصله خودم ميکشه نه حافظه. کلشو بگم که جای هر کی که بايد میبود و نبود، خالی!
4- اين نظرخواهی ديگه گندشو درآورده. 10 روزه که خرابه. هر بار هم که ميريم تو سايتش نوشته که همين امروز درستش میکنيم. از قديم گفتن عالم بیعمل به چه ماند؟ به وبلاگ بینظر (همون زنبور بیعسل).
3- اين روزا کمتر وقت میکنم بنويسم. از بس سرمون شلوغ شده سر اين شرکت. اينقدر سفارش طراحی سايت داريم که نمیدونيم از کدوم شروع کنيم. حالا اين وسطها هر وقت فرصتی بشه بتونم يه گريزی به سرگردون و اينجا بزنم، هزارآفرين داره به خدا.
2- اين آی دی ياهو منو بستن! :( دو هفتهای ميشه. اين سيستم ياهو هم انگاری بدجوری تو زرد از آب در اومده. يه روزی اومدم ياهو مسنجرم رو وا کنم ديدم پيغام میده به خاطر مسائل امنيتی اين آیدی رو بستيم. اينو گفتم واسه کسايی که برام پيغام ميفرستن و من جواب نميدم. نمرديم و مشکل امنيتی هم پيدا کرديم.
1- و در انتها شاعر میفرمايد: خواهی نشوی رسوا ... دات کامتو بکن برپا
5- 50-60 نفری بوديم به گمونم. روز جمعه رو میگم. رفتيم کلاردشت. با يه عالم آدم آشنا و نيمهآشنا و ناآشنا. نصف وبلاگی و نصف غیروبلاگی. روز خوبی بود. با يه عالمه شلوغپلوغی و حرکات موزون و افکار ناموزون. اگه بخوام ليستشون رو بنويسم نه حوصله خودم ميکشه نه حافظه. کلشو بگم که جای هر کی که بايد میبود و نبود، خالی!
4- اين نظرخواهی ديگه گندشو درآورده. 10 روزه که خرابه. هر بار هم که ميريم تو سايتش نوشته که همين امروز درستش میکنيم. از قديم گفتن عالم بیعمل به چه ماند؟ به وبلاگ بینظر (همون زنبور بیعسل).
3- اين روزا کمتر وقت میکنم بنويسم. از بس سرمون شلوغ شده سر اين شرکت. اينقدر سفارش طراحی سايت داريم که نمیدونيم از کدوم شروع کنيم. حالا اين وسطها هر وقت فرصتی بشه بتونم يه گريزی به سرگردون و اينجا بزنم، هزارآفرين داره به خدا.
2- اين آی دی ياهو منو بستن! :( دو هفتهای ميشه. اين سيستم ياهو هم انگاری بدجوری تو زرد از آب در اومده. يه روزی اومدم ياهو مسنجرم رو وا کنم ديدم پيغام میده به خاطر مسائل امنيتی اين آیدی رو بستيم. اينو گفتم واسه کسايی که برام پيغام ميفرستن و من جواب نميدم. نمرديم و مشکل امنيتی هم پيدا کرديم.
1- و در انتها شاعر میفرمايد: خواهی نشوی رسوا ... دات کامتو بکن برپا
۱۳۸۲ شهریور ۱۳, پنجشنبه
۱۳۸۲ شهریور ۷, جمعه
...
موآي عزيز... بگذار برايت تعريف کنم. عصر امروز کمي از قفسه سينهام را بريدم و تويش را نگاه کردم از آينه. دست خودم را گرفتم و يک دور حسابي والس رقصيدم. دست خودم که نيست. خودت که ميداني، هر بار که هيجانزده ميشوم بايد برقصم. نرم و طولانــــــــــــي. بگذريم. بگذار بگويم... صداي طپش يک حفره خالي، برخلاف تصورم اصلا وهمانگيز نبود.
موآي عزيز... بگذار برايت تعريف کنم. عصر امروز کمي از قفسه سينهام را بريدم و تويش را نگاه کردم از آينه. دست خودم را گرفتم و يک دور حسابي والس رقصيدم. دست خودم که نيست. خودت که ميداني، هر بار که هيجانزده ميشوم بايد برقصم. نرم و طولانــــــــــــي. بگذريم. بگذار بگويم... صداي طپش يک حفره خالي، برخلاف تصورم اصلا وهمانگيز نبود.
۱۳۸۲ شهریور ۶, پنجشنبه
Copywrite يا Copyright؟
اين جريان استفاده از مطالب وبلاگها براي پر کردن صفحات روزنامه بدون ذکر منبع اصلي داره بدجوري اذيتم ميکنه. درسته که بيقانوني همه جا رو ورداشته. هر کي هم هر کاري که دلش مي خواد ميکنه. قانون هم معمولا براي ضعفا اجرا ميشه. اما هر دم از اين باغ بري ميرسد. مطلب ما رو از تو سرگردون ورداشتن چپوندن تنگ ابرار اقتصادي. بدون اينکه يه ريزه هم از ما اسم ببرن. اينجا کامل موضوع رو نوشتم. اگه دوست داشتيد سر بزنين بهش.
اين جريان استفاده از مطالب وبلاگها براي پر کردن صفحات روزنامه بدون ذکر منبع اصلي داره بدجوري اذيتم ميکنه. درسته که بيقانوني همه جا رو ورداشته. هر کي هم هر کاري که دلش مي خواد ميکنه. قانون هم معمولا براي ضعفا اجرا ميشه. اما هر دم از اين باغ بري ميرسد. مطلب ما رو از تو سرگردون ورداشتن چپوندن تنگ ابرار اقتصادي. بدون اينکه يه ريزه هم از ما اسم ببرن. اينجا کامل موضوع رو نوشتم. اگه دوست داشتيد سر بزنين بهش.
۱۳۸۲ شهریور ۵, چهارشنبه
ازدواجهای وبلاگی
خب بعد از اولين عروسی وبلاگی بين خورشيدخانوم و این آقای همسر، دومين ازدواج هم بين پينک فلويديش و پيام چرندياتی به فاصله کوتاهی صورت گرفت. خلاصه دور دور عروسيه. سامان هم وايساده بالا سرم با يه چماق داره به من تفهيم ميکنه که بنويسم عروسی داداش تحفشه و بايد اون رو هم ذکر کنم. انگاری بعد از خبر بی بی سی درباره بحران شوهر، همه به فکر افتادن. دختر خانوما بجنبين که اوضاع خيلی خيطه. دارن همه رو قاپ ميزنن! جهنم... به همشون تبريک ميگم.
خب بعد از اولين عروسی وبلاگی بين خورشيدخانوم و این آقای همسر، دومين ازدواج هم بين پينک فلويديش و پيام چرندياتی به فاصله کوتاهی صورت گرفت. خلاصه دور دور عروسيه. سامان هم وايساده بالا سرم با يه چماق داره به من تفهيم ميکنه که بنويسم عروسی داداش تحفشه و بايد اون رو هم ذکر کنم. انگاری بعد از خبر بی بی سی درباره بحران شوهر، همه به فکر افتادن. دختر خانوما بجنبين که اوضاع خيلی خيطه. دارن همه رو قاپ ميزنن! جهنم... به همشون تبريک ميگم.
۱۳۸۲ شهریور ۱, شنبه
مواد لازم براي به جيب زدن مقادير هنگفتي پول
1- کاغذ سفيد به مقدار لازم
2- چند کيلو بازيگر اعم از ريز و درشت (باسابقه و بيسابقه)
3- اختيارات نامحدود
4- زمان
طرز تهيه:
ابتدا بودجه هنگفتي را از شبکه مربوطه تلويزيوني دريافت ميکنيد. سپس بازيگرهاي خود را درجه بندي کرده و براي هر يک حقوقي بين 500 هزار تومان به بالا در نظر ميگيريد. براي شروع يک سوژه آبکي در نظر گرفته و سعي کنيد آنرا به نحوي روي کاغذ بياوريد سپس قسمت اول را استارت ميزنيد. زياد نگران نباشيد. ميتوانيد داستان خود را درباره دفتر يک مجله، يک بانک، يک آپارتمان و يا يک باغ در نظر بگيريد. سپس داستان را شروع کرده و بازيگران خود را آزاد ميگذاريد تا هر چه دل تنگشان ميخواهد بگويند. اينجا يک چهره يا يک بازيگر احتياج داريد که توليدکنندهي بي وقفه تکيه کلام باشد. مطمئن باشيد که با پررويي او در تکرار آن، بزودي در بين مردم جا بازخواهيد کرد. سعي کنيد در انتهاي هر قسمت يک پيام مردمي داشته باشيد. مثلا اينکه «دروغ خيلي بده»، «از هر دست بدي از همون دست ميگيري»، «تو نيکي ميکن و در دجله انداز...»، «بار کج به منزل نميرسه» و... سپس به تعداد بينهايت قسمت براي سريال خود درنظر بگيريد و حسابي پول به جيب بريزيد. از يک خواننده بدصداي گمنام غافل نشويد که در انتهاي سريالتان نعره بزند و دلبري کند. اکنون ميتوانيد مطمئن باشيد که گرچه پول زيادي به جيب زدهايد ليکن يک برنامه فرهنگي مفيد براي بينندگان توليد کردهايد که ممکن است به خاطر استقبال زياده از حد بينندگان سري 2 و 3 آنرا در آينده نزديک بسازيد.
1- کاغذ سفيد به مقدار لازم
2- چند کيلو بازيگر اعم از ريز و درشت (باسابقه و بيسابقه)
3- اختيارات نامحدود
4- زمان
طرز تهيه:
ابتدا بودجه هنگفتي را از شبکه مربوطه تلويزيوني دريافت ميکنيد. سپس بازيگرهاي خود را درجه بندي کرده و براي هر يک حقوقي بين 500 هزار تومان به بالا در نظر ميگيريد. براي شروع يک سوژه آبکي در نظر گرفته و سعي کنيد آنرا به نحوي روي کاغذ بياوريد سپس قسمت اول را استارت ميزنيد. زياد نگران نباشيد. ميتوانيد داستان خود را درباره دفتر يک مجله، يک بانک، يک آپارتمان و يا يک باغ در نظر بگيريد. سپس داستان را شروع کرده و بازيگران خود را آزاد ميگذاريد تا هر چه دل تنگشان ميخواهد بگويند. اينجا يک چهره يا يک بازيگر احتياج داريد که توليدکنندهي بي وقفه تکيه کلام باشد. مطمئن باشيد که با پررويي او در تکرار آن، بزودي در بين مردم جا بازخواهيد کرد. سعي کنيد در انتهاي هر قسمت يک پيام مردمي داشته باشيد. مثلا اينکه «دروغ خيلي بده»، «از هر دست بدي از همون دست ميگيري»، «تو نيکي ميکن و در دجله انداز...»، «بار کج به منزل نميرسه» و... سپس به تعداد بينهايت قسمت براي سريال خود درنظر بگيريد و حسابي پول به جيب بريزيد. از يک خواننده بدصداي گمنام غافل نشويد که در انتهاي سريالتان نعره بزند و دلبري کند. اکنون ميتوانيد مطمئن باشيد که گرچه پول زيادي به جيب زدهايد ليکن يک برنامه فرهنگي مفيد براي بينندگان توليد کردهايد که ممکن است به خاطر استقبال زياده از حد بينندگان سري 2 و 3 آنرا در آينده نزديک بسازيد.
۱۳۸۲ مرداد ۳۰, پنجشنبه
اطلاعيه گيس گلابتون
گيس گلاب مدتي نميتونه چيزي بنويسه، يا به كسي آشپزي ياد بده، يا حتي خاطراتش رو براتون تعريف كنه. آخه دزدي به خونه گيس گلاب اومده و جا خوش كرده. آقاي دزد از همه خواهش كرده براي پس دادن خونههاشون برن و ازش خواهش كنن يا حداقل براش ميل بزنن. اما گيس گلاب براي پس گرفتن چيزي كه متعلق به خودشه از كسي خواهش نميكنه. گيس گلاب متاسفانه كه بين اين همه همشهري وبلاگ نويس، اگه كسي حمايتي و تشويقي هم از كسي كرده، از دزد بوده نه از دزد زده. گيس گلاب هيچ وقت امروز، براي فرداش تصميم نميگيره. براي همين اگه ميگه ديگه نمي نويسم براي امروزش ميگه نه فرداش. گيس گلاب صبر ميكنه شايد اين آقاي اشغالگر، خودش از خونهاش بيرون بره. اما اگه نرفت اونوقت گيس گلاب براي برگشتن پيش شما يه فكر ديگهاي ميكنه.
گيس گلاب هر جا بره بازم يه وبلاگ نويس باقي ميمونه. با تشكر از همه دوستان و حتي دشمناني كه توي اين مدت با نظراتشون من و خوشحال و گاهي هم ناراحت ميكردن.
گيس گلابتون
گيس گلاب مدتي نميتونه چيزي بنويسه، يا به كسي آشپزي ياد بده، يا حتي خاطراتش رو براتون تعريف كنه. آخه دزدي به خونه گيس گلاب اومده و جا خوش كرده. آقاي دزد از همه خواهش كرده براي پس دادن خونههاشون برن و ازش خواهش كنن يا حداقل براش ميل بزنن. اما گيس گلاب براي پس گرفتن چيزي كه متعلق به خودشه از كسي خواهش نميكنه. گيس گلاب متاسفانه كه بين اين همه همشهري وبلاگ نويس، اگه كسي حمايتي و تشويقي هم از كسي كرده، از دزد بوده نه از دزد زده. گيس گلاب هيچ وقت امروز، براي فرداش تصميم نميگيره. براي همين اگه ميگه ديگه نمي نويسم براي امروزش ميگه نه فرداش. گيس گلاب صبر ميكنه شايد اين آقاي اشغالگر، خودش از خونهاش بيرون بره. اما اگه نرفت اونوقت گيس گلاب براي برگشتن پيش شما يه فكر ديگهاي ميكنه.
گيس گلاب هر جا بره بازم يه وبلاگ نويس باقي ميمونه. با تشكر از همه دوستان و حتي دشمناني كه توي اين مدت با نظراتشون من و خوشحال و گاهي هم ناراحت ميكردن.
گيس گلابتون
۱۳۸۲ مرداد ۲۸, سهشنبه
پريشب هم يکی از آشنايان رفت ايتاليا. اينجور که داره پيش ميره احتمالا کشور خالی ميشه از جوون. خيلی از مردم به هر دری ميزنن تا از ايران برن. اونها هم که نميرن، اونقدر درگير مسائل زندگی شدن و اونقدر دست و پاشون گيره کار و زن و بچه شده که نمیتونن برن. اينجا که زندگی میکنی بعضی وقتا فشار اونقدر زياد ميشه که تنها راه باقيمونده فرياد کشيدنه. بلکه يه کم خالی بشي. چند روز پيش، با تافته صحبت میکردم. بهم گفت که تو سر يه سری مسائل خيلی حساسی. بهش گفتم که هر آدمی ظرفيتش محدوده. وقتي ميرسی به يه سنی که فکر ميکنی نصف عمرت رفته، اونم نيمه مفيدش و هنوز هيچ اتفاقی نيفتاده که احساس آرامش کنی، منفجر ميشی. واسه همينه که وقتي میبينم يه کسی اومده بالای سر پلاستيک آشغال در خونمون و داره به خاطره يه تيکه پلاستيک زير و و روش ميکنه، احساس میکنم که داره به شخصيت من توهين میکنه. واسه همين ناراحت ميشم. يا وقتی میبينم که از زمين و زمان گدا ميباره تو خيابون، يا اينکه مجبورم بعد از کلاس زبان دقيقا يک ساعت منتظر ماشين وايسم تا يه ساعت هم تو ترافيک باشم و برسم خونه، فکر ميکنم تقصير من چيه که بايد تو يه مکان اشتباه يا يه زمان اشتباه به دنيا بيام؟
آره اين ملت علاوه بر مشکلات روزمره تحت فشارهای اينجوری هم هستن. فشارهايی که خردشون ميکنه و هيچ تقصيری هم در ايجادشون نداشتن. چرا که هيچکس سر جای خودش نيست. افراد اشتباهی، شغلهای اشتباهی، زمان اشتباهی، مکان اشتباهی، تحصيلات اشتباهی، ازدواجهای اشتباهی و هزار و يه چيز اشتباهی دیگه داره ماها رو فرسوده ميکنه. اينه که همه ميخوان فرار کنن. حتی اگه دوست داشته باشی ادامه تحصيل بدی بايد هزار بار دو دو تا بکنی. نه اينکه اونور دنيا همه چيز سر جاش باشه. اما شايد چيزايی که دقيقا سر جاشون قرار دارن از اينور بيشتره. آره اينجوره. کارت معافيت من هم از خدمت سربازی خلاصه به دستم رسيد. دو سال دوندگی الآن نتيجه داد. حالا ديگه فکر نمیکنم يه جا زندونی هستم. تو اولين موقعيت مناسبی که برام ايجاد بشه از اينجا ميرم. شايد تو 30 سال دوم زندگيم -اگه زنده بمونم- بتونم يه کم رنگ آرامش رو ببينم.
آره اين ملت علاوه بر مشکلات روزمره تحت فشارهای اينجوری هم هستن. فشارهايی که خردشون ميکنه و هيچ تقصيری هم در ايجادشون نداشتن. چرا که هيچکس سر جای خودش نيست. افراد اشتباهی، شغلهای اشتباهی، زمان اشتباهی، مکان اشتباهی، تحصيلات اشتباهی، ازدواجهای اشتباهی و هزار و يه چيز اشتباهی دیگه داره ماها رو فرسوده ميکنه. اينه که همه ميخوان فرار کنن. حتی اگه دوست داشته باشی ادامه تحصيل بدی بايد هزار بار دو دو تا بکنی. نه اينکه اونور دنيا همه چيز سر جاش باشه. اما شايد چيزايی که دقيقا سر جاشون قرار دارن از اينور بيشتره. آره اينجوره. کارت معافيت من هم از خدمت سربازی خلاصه به دستم رسيد. دو سال دوندگی الآن نتيجه داد. حالا ديگه فکر نمیکنم يه جا زندونی هستم. تو اولين موقعيت مناسبی که برام ايجاد بشه از اينجا ميرم. شايد تو 30 سال دوم زندگيم -اگه زنده بمونم- بتونم يه کم رنگ آرامش رو ببينم.
۱۳۸۲ مرداد ۲۵, شنبه
پيتزا مخلوط
1- خيلي از دوستان ميپرسن از کتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي که چي شد تکليفش. وحيد قاسمي، دوست عزيزي براي چاپ کتاب زحمت زيادي کشيد، مطلبي رو در اختيارمون گذاشت درباره مشکلات پيش اومده توي پخش کتاب که کاملا گوياي اتفاقاتي هست که تو اين مدت افتاده. اگه تا حالا نخوندينش، حتما بخونيندش. اميدوارم که اين مشکلات هر چه سريعتر رفع بشه.
2- اين پنجشنبه گذشته با چند تا از دوستان رفتيم کوه. شوشو که حالا مهمون خونه نيما شده، يه مکالمه فلسفي بين من و جينجين رو گذاشته اونجا. آخه به نظر شما همچين سخناني در امور فلسفي که عموم از درکش عاجزن، جاش تو وبلاگه؟
3- ادبيات مينيماليستي يه جورايي با بعضي از وبلاگها عجين شده. بعضيها تماما از تو وبلاگشون از سبکش پيروي ميکنن، بعضيها هم گهگاه گريزي ميزنن بهش. کاپيتان هادوک که تو اين زمينه پيشرو بوده کاملا. اگه کاريکلماتورها رو از سبک مينيماليستي جدا کنيم، ميشه گفت که هادوک از اولين مينيماليستها تو زبون فارسي بوده. حالا اگه از اين سبک خوشتون مياد، ميتونين وبلاگ مينيماليده رو هم بخونين که انصافا خوب مينويسه.
4- آقا جان ما خلاصه نفهميديم. اين پارس آنلاين بازم بلاگاسپات رو فيلتر کرده، يا بلاگر هم مثل پرشينبلاگ، پارسآنلاين رو؟ آخه بازم با اکانت پارسآنلاين نميشه وبلاگهاي اين مجموعه رو ديد!
5- راستي اين وبلاگ فرياد رو ديدين؟ يه وبلاگ گروهي استانيه. بر و بچ گيلاني توش مينويسن. بخونيدش ديگه. (مردم از حس ناسيوناليستي!)
6- هيچ ميدونستين مطالعه لينکدوني سرگردون از اهم واجباته؟ حالا يادم نيست. ولي فکر کنم واجب عيني بود.
7- اين رو هم هوار ساله ميخوام بگم، يادم ميره. خيليها اين اسم مستعار زير نوشتههام رو اشتباه تلفظ ميکنن. يا اينکه فکر ميکنن اسمم همينه. آقا اين نورهود (Neverhood) يه بازي خوشگل بود که من عاشق شخصيت اولش هستم. يه شخصيت خميري شکل بامزه. حالا اگه ميخواين اين موجود رو ببينين، ميتونين اينجا کليک کنين. اينقدر هم بهش نگين Noorhood، بگين Neverhood.
1- خيلي از دوستان ميپرسن از کتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي که چي شد تکليفش. وحيد قاسمي، دوست عزيزي براي چاپ کتاب زحمت زيادي کشيد، مطلبي رو در اختيارمون گذاشت درباره مشکلات پيش اومده توي پخش کتاب که کاملا گوياي اتفاقاتي هست که تو اين مدت افتاده. اگه تا حالا نخوندينش، حتما بخونيندش. اميدوارم که اين مشکلات هر چه سريعتر رفع بشه.
2- اين پنجشنبه گذشته با چند تا از دوستان رفتيم کوه. شوشو که حالا مهمون خونه نيما شده، يه مکالمه فلسفي بين من و جينجين رو گذاشته اونجا. آخه به نظر شما همچين سخناني در امور فلسفي که عموم از درکش عاجزن، جاش تو وبلاگه؟
3- ادبيات مينيماليستي يه جورايي با بعضي از وبلاگها عجين شده. بعضيها تماما از تو وبلاگشون از سبکش پيروي ميکنن، بعضيها هم گهگاه گريزي ميزنن بهش. کاپيتان هادوک که تو اين زمينه پيشرو بوده کاملا. اگه کاريکلماتورها رو از سبک مينيماليستي جدا کنيم، ميشه گفت که هادوک از اولين مينيماليستها تو زبون فارسي بوده. حالا اگه از اين سبک خوشتون مياد، ميتونين وبلاگ مينيماليده رو هم بخونين که انصافا خوب مينويسه.
4- آقا جان ما خلاصه نفهميديم. اين پارس آنلاين بازم بلاگاسپات رو فيلتر کرده، يا بلاگر هم مثل پرشينبلاگ، پارسآنلاين رو؟ آخه بازم با اکانت پارسآنلاين نميشه وبلاگهاي اين مجموعه رو ديد!
5- راستي اين وبلاگ فرياد رو ديدين؟ يه وبلاگ گروهي استانيه. بر و بچ گيلاني توش مينويسن. بخونيدش ديگه. (مردم از حس ناسيوناليستي!)
6- هيچ ميدونستين مطالعه لينکدوني سرگردون از اهم واجباته؟ حالا يادم نيست. ولي فکر کنم واجب عيني بود.
7- اين رو هم هوار ساله ميخوام بگم، يادم ميره. خيليها اين اسم مستعار زير نوشتههام رو اشتباه تلفظ ميکنن. يا اينکه فکر ميکنن اسمم همينه. آقا اين نورهود (Neverhood) يه بازي خوشگل بود که من عاشق شخصيت اولش هستم. يه شخصيت خميري شکل بامزه. حالا اگه ميخواين اين موجود رو ببينين، ميتونين اينجا کليک کنين. اينقدر هم بهش نگين Noorhood، بگين Neverhood.
۱۳۸۲ مرداد ۲۱, سهشنبه
گردگيري
ظهر يکشنبه بود. کنار يه آينه قديمي که جيوههاش ريخته بود، داشتم به پوست صورتم نگاه ميکردم که چين و چروکاش با هم دعوا داشتن. دست بردم به طرفشون تا از هم بازشون کنم. اما عوضش دندونام ريخت رو زمين. نه اينکه يهو با هم. يه دونه يه دونه. اولش لق شد يکيش که از همه آخرتره. بعدش کناريش. بعدش تمامشون که پايينن. بعدشم فکم اومد تو دستم. دهنم شده بود يه تيکه پوست زائد آويزون بدقواره. يه بار تو فکرم کشيدمش رو سرم تا راحتتر تصورش کنم. احمقانه بود! اينو تا حالا هزار بار ديده بودم. اما جاي ناجورش اين بود که هر بار بيشتر ميترسيدم از دفعه قبل. اين بود که تيغ صورتتراشي رو برداشتم و همشون رو جدا کردم. همه چين و چروکا رو از هم بازشون کردم. ببين با توام. گريه نکن... باور کن راحت شدم!
ظهر يکشنبه بود. کنار يه آينه قديمي که جيوههاش ريخته بود، داشتم به پوست صورتم نگاه ميکردم که چين و چروکاش با هم دعوا داشتن. دست بردم به طرفشون تا از هم بازشون کنم. اما عوضش دندونام ريخت رو زمين. نه اينکه يهو با هم. يه دونه يه دونه. اولش لق شد يکيش که از همه آخرتره. بعدش کناريش. بعدش تمامشون که پايينن. بعدشم فکم اومد تو دستم. دهنم شده بود يه تيکه پوست زائد آويزون بدقواره. يه بار تو فکرم کشيدمش رو سرم تا راحتتر تصورش کنم. احمقانه بود! اينو تا حالا هزار بار ديده بودم. اما جاي ناجورش اين بود که هر بار بيشتر ميترسيدم از دفعه قبل. اين بود که تيغ صورتتراشي رو برداشتم و همشون رو جدا کردم. همه چين و چروکا رو از هم بازشون کردم. ببين با توام. گريه نکن... باور کن راحت شدم!
۱۳۸۲ مرداد ۱۷, جمعه
چند تا چيز
1- آقاي آرش کمالي از کارکنان شرکت کامپيوتر البرز در ادامه مطلب قبل، ايميلي رو برام ارسال کردن که عينا همينجا ذکرش ميکنم:
من از کارکنان کامپيوتر البرز هستم. اينترنت البرز هيچگاه وبلاگها را نبسته. يعني هيچ ISP از بستن سود نميبره. ما هم خوشبختانه مثل پارسآنلاين به مخابرات باج نميديم. از اولش هم گفتيم که مخابرات بسته.
و اما نمايشگاه. نميدونم ميدوني يا نه که البرز فقط براي نمايشگاه 6 مگابايت Bandwidth (پهناي باند) برده و حراست نمايشگاه گفته ليست مخابرات اينجا هم بايد بسته بشه و چون ما براي نمايشگاه Cach نبرديم، به خاطر يکي دو وبلاگي که در اون ليست (وقتي از روي IP از روتر) بستيم، کل سايت بسته شده، که اتفاقا اين اتفاق الان با اکانتهاي البرز نميفته و هر دو را باز ميکنه و اگر سياست ما بستن بود، در Dial UP هامون بسته بوديم.
اين يک جوابيه رسمي از طرف کامپيوتر البرز نيست بلکه جواب منه که اونجا کار ميکنم. باز هم اگه سوؤالي داشتي در خدمتيم.
بدرود. آرش کمالي
و اما يک نکته کوتاه: دوست عزيز. آقاي کمالي. اولا از احساس مسؤليتتون سپاسگزارم که پاسخي به اين مشکل داديد. هر چي باشه تا حالا هيچ مرجعي در اين رابطه پاسخگو نبوده. اما فکر نميکنين اين نوع فيلترينگ که خشک و تر رو با هم بسوزونه، بدترين نوع فيلتر کردن باشه؟ به هر حال اين ضعف ناشي از مشکلات فني شرکتهاست که در فيلتر کردن مشکل دارن. حال چه در نمايشگاه و يا هر جاي ديگه. اما ناراحتي من بيشتر از برخورد نامناسب مسؤولين غرفه بوده. همه جا ميگن مشتري ولينعمته اما اون خانومي که تو غرفه شما با مردم در ارتباطه گويا ولينعمت همه مردمه و طوري رفتار ميکنه که انگاري لطف ميکنه و کارت البرز به مردم ميفروشه! بهتره يه جوري توجيه بشه که با اينکارش ملت رو فراري ميده و اگه کمي منصف باشه، در نهايت به نفع شرکت و مجموعه البرزه.
2- خانوم شادي صدر، مسؤول سايت زنان ايران و روزنامهنگار هم وبلاگش رو راه اندازي کرد. وبلاگ ايشون با نام نسخه پيش از چاپ رو ميتونين توي اين آدرس پيدا کنين. فقط من نتونستم بفهمم که چرا اين وبلاگ رو روي سايت زنان ايران تشکيل نداده و تو بلاگاسپات درست کرده!
3- امروز امتحان زبان به اصطلاح کوئيز دارم. اين معلم زبان فرانسمون لج کرده گفته که امروز ميخواد امتحان بگيره. پنج نمره داره که اگه زير چهار بشيم بايد اين ترم رو از اول شروع کنيم. من هيچي نخوندم هنوز. نميفهمم چرا وقتي آدم يه امتحان داره هوس ميکنه هزار تا کار نامربوط انجام بده! انگار پنجاه سالش هم که بشه باز وقت امتحان بشه هيچ فرقي با بچههاي ابتدايي نداره.
4- اين شمارههاي من چرا هيچ ربطي به هم ندارن؟
1- آقاي آرش کمالي از کارکنان شرکت کامپيوتر البرز در ادامه مطلب قبل، ايميلي رو برام ارسال کردن که عينا همينجا ذکرش ميکنم:
من از کارکنان کامپيوتر البرز هستم. اينترنت البرز هيچگاه وبلاگها را نبسته. يعني هيچ ISP از بستن سود نميبره. ما هم خوشبختانه مثل پارسآنلاين به مخابرات باج نميديم. از اولش هم گفتيم که مخابرات بسته.
و اما نمايشگاه. نميدونم ميدوني يا نه که البرز فقط براي نمايشگاه 6 مگابايت Bandwidth (پهناي باند) برده و حراست نمايشگاه گفته ليست مخابرات اينجا هم بايد بسته بشه و چون ما براي نمايشگاه Cach نبرديم، به خاطر يکي دو وبلاگي که در اون ليست (وقتي از روي IP از روتر) بستيم، کل سايت بسته شده، که اتفاقا اين اتفاق الان با اکانتهاي البرز نميفته و هر دو را باز ميکنه و اگر سياست ما بستن بود، در Dial UP هامون بسته بوديم.
اين يک جوابيه رسمي از طرف کامپيوتر البرز نيست بلکه جواب منه که اونجا کار ميکنم. باز هم اگه سوؤالي داشتي در خدمتيم.
بدرود. آرش کمالي
و اما يک نکته کوتاه: دوست عزيز. آقاي کمالي. اولا از احساس مسؤليتتون سپاسگزارم که پاسخي به اين مشکل داديد. هر چي باشه تا حالا هيچ مرجعي در اين رابطه پاسخگو نبوده. اما فکر نميکنين اين نوع فيلترينگ که خشک و تر رو با هم بسوزونه، بدترين نوع فيلتر کردن باشه؟ به هر حال اين ضعف ناشي از مشکلات فني شرکتهاست که در فيلتر کردن مشکل دارن. حال چه در نمايشگاه و يا هر جاي ديگه. اما ناراحتي من بيشتر از برخورد نامناسب مسؤولين غرفه بوده. همه جا ميگن مشتري ولينعمته اما اون خانومي که تو غرفه شما با مردم در ارتباطه گويا ولينعمت همه مردمه و طوري رفتار ميکنه که انگاري لطف ميکنه و کارت البرز به مردم ميفروشه! بهتره يه جوري توجيه بشه که با اينکارش ملت رو فراري ميده و اگه کمي منصف باشه، در نهايت به نفع شرکت و مجموعه البرزه.
2- خانوم شادي صدر، مسؤول سايت زنان ايران و روزنامهنگار هم وبلاگش رو راه اندازي کرد. وبلاگ ايشون با نام نسخه پيش از چاپ رو ميتونين توي اين آدرس پيدا کنين. فقط من نتونستم بفهمم که چرا اين وبلاگ رو روي سايت زنان ايران تشکيل نداده و تو بلاگاسپات درست کرده!
3- امروز امتحان زبان به اصطلاح کوئيز دارم. اين معلم زبان فرانسمون لج کرده گفته که امروز ميخواد امتحان بگيره. پنج نمره داره که اگه زير چهار بشيم بايد اين ترم رو از اول شروع کنيم. من هيچي نخوندم هنوز. نميفهمم چرا وقتي آدم يه امتحان داره هوس ميکنه هزار تا کار نامربوط انجام بده! انگار پنجاه سالش هم که بشه باز وقت امتحان بشه هيچ فرقي با بچههاي ابتدايي نداره.
4- اين شمارههاي من چرا هيچ ربطي به هم ندارن؟
۱۳۸۲ مرداد ۱۶, پنجشنبه
يک روز در جشنواره کارتهاي اينترنت و تلفن
امروز با چند تا از دوستان رفتيم جشنواره کارتهاي اينترنتي. کلي چيزاي مربوط و نامربوط به کارتهاي اينترنتي هم اونجا ولو بود. از ليزر شو بگير تا انواع آهنگهاي ديشتنه دوپس! يه سري دخترهاي ماهرو هم به زور سعي در قالب کردن کارتهاي اينترنتشون داشتن. انواع و اقسام دلبري و عشوه شتري و غير شتري رو نثارت ميکردن به شرط خريد کارت. بگذريم... رفتيم سراغ پارسآنلاين که حرف و حديث اخيرش زياد بوده. مدير فروشش بطور ضمني ميگفت که بستن وبلاگها دستور مخابرات بوده و کاري از دستشون برنمياومده و مجبور شدن خطاي مخابرات را به جون بخرن. سر همين مساله که دارن خط DSL راه ميندازن و احتياج به همکاري مخابرات هست. ازشون پرسيدم وبلاگ حدر رو چرا بستين؟ گفتن نديديمش تا حالا. پرسيدم روزي چند ساعت با اينترنت کار ميکنين؟ گفت هفت هشت ساعت. گفتم لابد از سايتهاي ايراني هم هيچ بازديدي ندارين. گفت چرا! گفتم پس چطور شده تا حالا حدر رو نديدين؟ گفت والله چه عرض کنم. آدرس حدر و صبحانه رو داديم بهش. گفت بررسي ميکنه! حالا تا کي؟ الله اعلم. بعدش رفتيم سراغ البرز. يه تستي زديم رو کامپيوتراشون ديديم پرشينبلاگ رو فيلتر کردن. دو سه باري که ازشون پرسيديم که چرا فيلتر شده، گفتن دستور مخابرات. گفتيم بابا جان مخابرات اطلاعيه رسمي داده که بستن اين سايت جرمه. يه خانومي خيلي بيادبانه گفت آقا شما خيلي شلوغ ميکنين، به ما ارتباطي نداره! اينم از اثرات مردمداري و تکنيکهاي جديد Customer care در ايران که اتفاقا سمينارش همون لحظه در حال برگزاري بود. يه نکته جالب هم اين بود که کلي کامپيوتر آنلاين بود واسه استفاده که اتفاقا همشون پر بود از چتبازان غيور ايراني که اونجا هم دست از مخ زدن برنميداشتن. سمينار بعدي که رفتيم، درباره آموزش آنلاين يا e-learning بود که شرکت انگارهنگار برگزارش کرد و درباره بسته نرم افزاري بود به نام elearning iran که توليد اين شرکت بود و روي هم رفته بسيار قوي و کامل به نظر ميرسيد. اما افسوس که از بس پرچونگي کردن در توضيحاتش وقتي براي سوؤالات ما نموند. من موندم اينها که از ارتباط دوطرفه توي يه سمينار غافلن چطور ميخوان با سايتهاي آموزش آنلاين ارتباط نامحدود بين اينهمه کاربر ايجاد کنن! حالا بگذريم که مدير فني اين پروژه همه «ر»ها رو R تلفظ ميکرد (با لهجه آمريکايي تلفظ کنين لطفا). آها دکتر جلالي معروف هم که پروژه شهرهاي الکترونيکي زير دستشه اونجا بود. خيلي دوست داشتم ازش بپرسم که با اين همه بودجه تا حالا چيکار کردين جز برگزاري چند تا سمينار! حيف که وقتش نبود.
يک توصيه دوستانه: اگه هوس کردين شوي ليزري ببينين يا چند ساعت اينترنت مفت تور کنين، يه سري به اين جشنواره بزنين.
توضيح عکس: يکي از جوايز، تاپ Ray-Ban در غرفه کارتهاي ري بن!
پ.ن: بنابر درخواست آقاي محمد کامبد مدير عامل شرکت پارس لوک - ري بن، عکس رو از کنار مطلب حذف کردم.
امروز با چند تا از دوستان رفتيم جشنواره کارتهاي اينترنتي. کلي چيزاي مربوط و نامربوط به کارتهاي اينترنتي هم اونجا ولو بود. از ليزر شو بگير تا انواع آهنگهاي ديشتنه دوپس! يه سري دخترهاي ماهرو هم به زور سعي در قالب کردن کارتهاي اينترنتشون داشتن. انواع و اقسام دلبري و عشوه شتري و غير شتري رو نثارت ميکردن به شرط خريد کارت. بگذريم... رفتيم سراغ پارسآنلاين که حرف و حديث اخيرش زياد بوده. مدير فروشش بطور ضمني ميگفت که بستن وبلاگها دستور مخابرات بوده و کاري از دستشون برنمياومده و مجبور شدن خطاي مخابرات را به جون بخرن. سر همين مساله که دارن خط DSL راه ميندازن و احتياج به همکاري مخابرات هست. ازشون پرسيدم وبلاگ حدر رو چرا بستين؟ گفتن نديديمش تا حالا. پرسيدم روزي چند ساعت با اينترنت کار ميکنين؟ گفت هفت هشت ساعت. گفتم لابد از سايتهاي ايراني هم هيچ بازديدي ندارين. گفت چرا! گفتم پس چطور شده تا حالا حدر رو نديدين؟ گفت والله چه عرض کنم. آدرس حدر و صبحانه رو داديم بهش. گفت بررسي ميکنه! حالا تا کي؟ الله اعلم. بعدش رفتيم سراغ البرز. يه تستي زديم رو کامپيوتراشون ديديم پرشينبلاگ رو فيلتر کردن. دو سه باري که ازشون پرسيديم که چرا فيلتر شده، گفتن دستور مخابرات. گفتيم بابا جان مخابرات اطلاعيه رسمي داده که بستن اين سايت جرمه. يه خانومي خيلي بيادبانه گفت آقا شما خيلي شلوغ ميکنين، به ما ارتباطي نداره! اينم از اثرات مردمداري و تکنيکهاي جديد Customer care در ايران که اتفاقا سمينارش همون لحظه در حال برگزاري بود. يه نکته جالب هم اين بود که کلي کامپيوتر آنلاين بود واسه استفاده که اتفاقا همشون پر بود از چتبازان غيور ايراني که اونجا هم دست از مخ زدن برنميداشتن. سمينار بعدي که رفتيم، درباره آموزش آنلاين يا e-learning بود که شرکت انگارهنگار برگزارش کرد و درباره بسته نرم افزاري بود به نام elearning iran که توليد اين شرکت بود و روي هم رفته بسيار قوي و کامل به نظر ميرسيد. اما افسوس که از بس پرچونگي کردن در توضيحاتش وقتي براي سوؤالات ما نموند. من موندم اينها که از ارتباط دوطرفه توي يه سمينار غافلن چطور ميخوان با سايتهاي آموزش آنلاين ارتباط نامحدود بين اينهمه کاربر ايجاد کنن! حالا بگذريم که مدير فني اين پروژه همه «ر»ها رو R تلفظ ميکرد (با لهجه آمريکايي تلفظ کنين لطفا). آها دکتر جلالي معروف هم که پروژه شهرهاي الکترونيکي زير دستشه اونجا بود. خيلي دوست داشتم ازش بپرسم که با اين همه بودجه تا حالا چيکار کردين جز برگزاري چند تا سمينار! حيف که وقتش نبود.
يک توصيه دوستانه: اگه هوس کردين شوي ليزري ببينين يا چند ساعت اينترنت مفت تور کنين، يه سري به اين جشنواره بزنين.
پ.ن: بنابر درخواست آقاي محمد کامبد مدير عامل شرکت پارس لوک - ري بن، عکس رو از کنار مطلب حذف کردم.
۱۳۸۲ مرداد ۱۲, یکشنبه
پرواز
ميگن خدا گلهای خوب رو زودتر ميچينه. نمیدونم بايد ناراحت باشم که راحت شد... يا نه؟ بیتفاوت که اصلا!
اسمش شراره بود. يکی بود از صدها دوستی که تو اينترنت پیدا کرده بودم. مال زمان قبل از وبلاگ. توی آلمان زندگی میکرد. دختر خوبی بود. شايد بهتره بگم ماه بود. مهربون و دوستداشتنی و خوشگل. گاهی با هم چت صوتی میکرديم. آخراش تلفنی گپ میزدیم. قديميهای اينجا میدونن. گاهی مینوشتم دربارهش. وبلاگم رو میخوند اون هم خيلی خندهدار. لهجه فارسیش عجيب بود و يه جورايی دلنشين. دورگه بود. پدرش ايرونی بود و مادرش ايتاليايی. يه جورايی خيلی دوسش داشتم. وقتی بهم گفت که تومور داره خيلی ناراحت شدم. رفت و عمل کرد و سالم بيرون اومد از زيرش. چند ماه بعد تصادف کرد و رفت تو کما... بازم به هوش اومد. تا اينکه اتفاق بعدی ديگه آتيش به جونش زد. اسمش از جنس آتيش بود اما خودش نه. سرطان امانش رو بريد. بهم نگفت هيچی. فقط غيب شد. تلفناش رو جواب نمیداد. میدونستم يه اتفاقی افتاده اما اينکه چی بوده برام سؤوال بود. خواهرش میخوند اينجا رو اما حرفی نمیزد. فقط دوبار برام نظر گذاشت. يه بارش رو با اسم ناآشنا و يه قصه نوشت از کسی که سرطان گرفته و نمیخواد دوستش بفهمه. يه بارش رو هم تو نظرخواهی قبلی که غير مستقيم خبر از مرگش داد. دلم گرفت. بگم اشک تو چشام اومد راستشو گفتم. حيف بود. خيلی! معمولا اينجور وقتا نمیتونم زياد حرف بزنم يا بنويسم. نتيجهش ميشه اين دری وریها. شايد هم نوشتنش اصلا کار درستی نباشه. شايد هم باشه. به هر حال اينجا جايی بود که تا وقتی که میتونست میخوندش. شهرزاد، شيوا و مارتين عزيز گلی رو از دست دادين که هيچوقت جاش پر نميشه. منو تو غم خودتون شريک بدونين و...
ميگن خدا گلهای خوب رو زودتر ميچينه. نمیدونم بايد ناراحت باشم که راحت شد... يا نه؟ بیتفاوت که اصلا!
اسمش شراره بود. يکی بود از صدها دوستی که تو اينترنت پیدا کرده بودم. مال زمان قبل از وبلاگ. توی آلمان زندگی میکرد. دختر خوبی بود. شايد بهتره بگم ماه بود. مهربون و دوستداشتنی و خوشگل. گاهی با هم چت صوتی میکرديم. آخراش تلفنی گپ میزدیم. قديميهای اينجا میدونن. گاهی مینوشتم دربارهش. وبلاگم رو میخوند اون هم خيلی خندهدار. لهجه فارسیش عجيب بود و يه جورايی دلنشين. دورگه بود. پدرش ايرونی بود و مادرش ايتاليايی. يه جورايی خيلی دوسش داشتم. وقتی بهم گفت که تومور داره خيلی ناراحت شدم. رفت و عمل کرد و سالم بيرون اومد از زيرش. چند ماه بعد تصادف کرد و رفت تو کما... بازم به هوش اومد. تا اينکه اتفاق بعدی ديگه آتيش به جونش زد. اسمش از جنس آتيش بود اما خودش نه. سرطان امانش رو بريد. بهم نگفت هيچی. فقط غيب شد. تلفناش رو جواب نمیداد. میدونستم يه اتفاقی افتاده اما اينکه چی بوده برام سؤوال بود. خواهرش میخوند اينجا رو اما حرفی نمیزد. فقط دوبار برام نظر گذاشت. يه بارش رو با اسم ناآشنا و يه قصه نوشت از کسی که سرطان گرفته و نمیخواد دوستش بفهمه. يه بارش رو هم تو نظرخواهی قبلی که غير مستقيم خبر از مرگش داد. دلم گرفت. بگم اشک تو چشام اومد راستشو گفتم. حيف بود. خيلی! معمولا اينجور وقتا نمیتونم زياد حرف بزنم يا بنويسم. نتيجهش ميشه اين دری وریها. شايد هم نوشتنش اصلا کار درستی نباشه. شايد هم باشه. به هر حال اينجا جايی بود که تا وقتی که میتونست میخوندش. شهرزاد، شيوا و مارتين عزيز گلی رو از دست دادين که هيچوقت جاش پر نميشه. منو تو غم خودتون شريک بدونين و...
۱۳۸۲ مرداد ۹, پنجشنبه
۱۳۸۲ مرداد ۷, سهشنبه
ديشب مُردم. همينجوری بیهوا. داشتم فکر میکردم که برای فردا کدوم لباسم رو بپوشم. که يهو سر و کلهش پيدا شد. چشمای غمگينی داشت. بهم گفت حاضر شو که بريم. اصلا اونطوری نبود که قبلا شنيده بودم. نه لاغر بود، نه خاکستری. سرخ و سفيد بود و هيکل خوبی هم داشت. فقط صداش خيلی غمگين بود. چشماشم که.... آها اينو يادم رفت بگم. قبلنا فکر میکردم که مَرده حتما. نگو زنه! بهم گفت حاضر شو که بريم. يه جور التماس، يه جور احساس تنهايی بود تو نگاهش. من هم باهاش رفتم. عزرائيل خيلی دختر خوبيه. باور کنين!
............................................................
قالبم فعلا بر اثريه اشتباه پاک شده. اينو موقت ميذارم اينجا تا امشب که درستش کنم.
............................................................
۱۳۸۲ مرداد ۵, یکشنبه
هر چي ماسهها رو ميکنم پيداش نميکنم. يادمه همين جاها چالش کرده بودم. سال بيست و هشت بود يا هشتاد و دو؟ بايد همين جاها باشه. چالهه مثل همين يکي سياه بود تهش. کنارش هم هزار تا مرغ دريايي بود. تو يادت نيست نوار «يکي بود يکي نبود» رو کجا چالش کرده بودم اون دفعه که به دنيا اومدم؟ آخه خيلي دوره... يادم نمياد. اگه خبري شد به آسمون سوم زنگ بزن.شام اونجا دعوتم.
۱۳۸۲ مرداد ۴, شنبه
کلاهت را روی سرت ميگذاری و در را پشت سرت میبندی. هنوز چيزی نشده آفتاب مخت را داغ کرده. بعضی روزها از همان شروعش خفقانآورند.منتظر ماشين که ماندهای انگار قرنی گذشته توی تنور. سايه هم قصد فرار کرده است از زير پايت. هيچ شده که هوس کنی بروی توی يخچال حمل گوشت؟ خنک است به خدا اما بوی زخم گوشتهای شقه شده هوای سينهات را سنگين میکند. سوار يکی از ماشينهايی میشوی که بوی روغن داغ میدهد. باد انگاری خبر از جهنم میآورد توی گوشَت. پشت وانت را کردهاند مغازه لوازم خانگی. يکی هم نشسته پشتش و پاهايش را با بیخيالی تاب میدهد. انگار فرقی ندارد برايش آبخنک با يخ! همشهری… همشهری… همشهری بدم آقا؟… گُل نمیخواین؟ آقا گل بدم؟ اين چراغ چرا سبز نميشه؟ خسته کنندهست. هر چی ميگذره هم بدتر میشه. گرمتر… سختتر. يه کپه برف سراغ ندارين؟ دلم میخواد کلهمو بکنم تو برف!
۱۳۸۲ مرداد ۲, پنجشنبه
عبور از گدار
- ميشه کمکم کني که اين مشکل رو هم حل کنم؟
- خب آره من قبلا اين مرحله رو گذروندم.
- مرسي. پس بگو که به نظرت چيکار کنم؟
- بايد بکشيش!
- نميشه. خيلي سخته.
- خب اگه نکشيش نميشه. بدجوري ميبازي. عجله کن!
- اي بابا. آخه... نميشه بابا.
- ميگم زود باش. اه. کُشتت! حالا مجبوري از اول شروع کني. اينقدرم دکمه چپ ماوس رو کليک نکن. اگه تير نداشته باشي، تفنگت شليک نميکنه!
- ميشه کمکم کني که اين مشکل رو هم حل کنم؟
- خب آره من قبلا اين مرحله رو گذروندم.
- مرسي. پس بگو که به نظرت چيکار کنم؟
- بايد بکشيش!
- نميشه. خيلي سخته.
- خب اگه نکشيش نميشه. بدجوري ميبازي. عجله کن!
- اي بابا. آخه... نميشه بابا.
- ميگم زود باش. اه. کُشتت! حالا مجبوري از اول شروع کني. اينقدرم دکمه چپ ماوس رو کليک نکن. اگه تير نداشته باشي، تفنگت شليک نميکنه!
۱۳۸۲ مرداد ۱, چهارشنبه
شمارش معکوس
7- کيوان حسينی، روزنامهنگار عزيزی که وبلاگ نامه های ايگناسيو رو مینوشت، مهاجرت کرد. هم خودش هم وبلاگش. خودش رفت پراگ. اينبار هم نوشته زيبا و دردناکی داره از اونچه که بر اون تو ايران گذشته. حرف، حرف همه ماهاست. کيوان عزيز هر جا که هستی موفق باشی. نشونی جديد وبلاگشم اينه. يه چيز ديگه. عباس معروفی هم به جمع وبلاگنويسها اضافه شد. عباس معروفی صاحب نشريه گردون و رمان معروف سمفونی مردگان وبلاگش رو با اين جمله شروع کرد: سمفونی زندگان:
نه از مردگان خاصيتی حاصل شد نه از زندگان! وبلاگ عباس معروفی رو با عنوان حضور خلوت انس حتما بخونيد.
6- هيچ دقت کردين که ما از ممالک متمدن دنيا هيچی کم نداريم؟ يکی از نشانههای عقبماندگی کشورها، نبود تفريحات عجيب غريبه. حالا به اين سايت دقت کنين و بعدش برين خدا رو شکر کنين که فقط يه غم کم بود که اونم به ياری اين دوستان حل شد.
5- جريان اين نوشتهها به زبون اجنبی که گذاشتم سمت چپ صفحه، تبليغاته. مال يه سايته که با عضو شدن در اون ميتونين تبليغات متنی خودتون رو با ديگران به اشتراک بذاريد. به زبون ديگه شما تبليغ اونا رو نشون ميدين، عوضش اونا هم تبليغ شما رو. حالا يه کليک روش بکنين تا ببينين جريان چيه.
4- از اين تورنمنت تختهنرد که خبر دارین؟ ديشب قرار بود که بين آبی و زيتون يه مسابقه باشه. آبی که نيومد. فکر کنم زيتون يه بلايی سرش آورد. خلاصه من حاضر شدم تا از کيان مقدس آبی دفاع کنم و نهايتا زيتون رو با اقتدار شکست دادم. باشد تا درس عبرتی باشد بر آنان که ادعای قهرمانی BBS های درپيتی قديمی را دارند.
3- آقا جان اين مقاله ما چه گلی کرد. از گويا و آی تي ايران منتشرش کردن تا هوار تا جای ديگه. فقط دريغ از يه لينک به سرگردون توی آی تی ايران. مطلبم رو بدون لينک گذاشتن تازه لينکهای توی مطلب رو هم غلط پلوط منتشر کردن. پس بخوانيد مطلب و داستان وبلاگها همچنان ادامه دارد را.
2- خلاصه اين مترجم پارس شروع به کار کرد. بعنوان اولين سايتی که خدمات ترجمه انگليسی به فارسی رو ارائه ميده، کار بسيار مفيدی رو شروع کرده. وجود همچين سايت و همچين خدماتی نه تنها لازم بود، بلکه واجب بود. بگذريم از اينکه يه کم دری وری ترجمه میکنه، اما باز دستشون درد نکنه.
1- اين سيستم شمارش اعداد فرانسوی هم خيلی باحالهها. کلا فکر میکنم اين فرانسويهای اوليه خيلی خنگ تشريف داشتن. آخه اين چه معنی ميده يکی بجای عدد هفتاد بگه شصت و ده؟ يا مثلا به جای هشتاد بگه چهار بيست؟ همينطور بجای نود و نه بگه چهار بيست و نوزده؟
7- کيوان حسينی، روزنامهنگار عزيزی که وبلاگ نامه های ايگناسيو رو مینوشت، مهاجرت کرد. هم خودش هم وبلاگش. خودش رفت پراگ. اينبار هم نوشته زيبا و دردناکی داره از اونچه که بر اون تو ايران گذشته. حرف، حرف همه ماهاست. کيوان عزيز هر جا که هستی موفق باشی. نشونی جديد وبلاگشم اينه. يه چيز ديگه. عباس معروفی هم به جمع وبلاگنويسها اضافه شد. عباس معروفی صاحب نشريه گردون و رمان معروف سمفونی مردگان وبلاگش رو با اين جمله شروع کرد: سمفونی زندگان:
نه از مردگان خاصيتی حاصل شد نه از زندگان! وبلاگ عباس معروفی رو با عنوان حضور خلوت انس حتما بخونيد.
6- هيچ دقت کردين که ما از ممالک متمدن دنيا هيچی کم نداريم؟ يکی از نشانههای عقبماندگی کشورها، نبود تفريحات عجيب غريبه. حالا به اين سايت دقت کنين و بعدش برين خدا رو شکر کنين که فقط يه غم کم بود که اونم به ياری اين دوستان حل شد.
5- جريان اين نوشتهها به زبون اجنبی که گذاشتم سمت چپ صفحه، تبليغاته. مال يه سايته که با عضو شدن در اون ميتونين تبليغات متنی خودتون رو با ديگران به اشتراک بذاريد. به زبون ديگه شما تبليغ اونا رو نشون ميدين، عوضش اونا هم تبليغ شما رو. حالا يه کليک روش بکنين تا ببينين جريان چيه.
4- از اين تورنمنت تختهنرد که خبر دارین؟ ديشب قرار بود که بين آبی و زيتون يه مسابقه باشه. آبی که نيومد. فکر کنم زيتون يه بلايی سرش آورد. خلاصه من حاضر شدم تا از کيان مقدس آبی دفاع کنم و نهايتا زيتون رو با اقتدار شکست دادم. باشد تا درس عبرتی باشد بر آنان که ادعای قهرمانی BBS های درپيتی قديمی را دارند.
3- آقا جان اين مقاله ما چه گلی کرد. از گويا و آی تي ايران منتشرش کردن تا هوار تا جای ديگه. فقط دريغ از يه لينک به سرگردون توی آی تی ايران. مطلبم رو بدون لينک گذاشتن تازه لينکهای توی مطلب رو هم غلط پلوط منتشر کردن. پس بخوانيد مطلب و داستان وبلاگها همچنان ادامه دارد را.
2- خلاصه اين مترجم پارس شروع به کار کرد. بعنوان اولين سايتی که خدمات ترجمه انگليسی به فارسی رو ارائه ميده، کار بسيار مفيدی رو شروع کرده. وجود همچين سايت و همچين خدماتی نه تنها لازم بود، بلکه واجب بود. بگذريم از اينکه يه کم دری وری ترجمه میکنه، اما باز دستشون درد نکنه.
1- اين سيستم شمارش اعداد فرانسوی هم خيلی باحالهها. کلا فکر میکنم اين فرانسويهای اوليه خيلی خنگ تشريف داشتن. آخه اين چه معنی ميده يکی بجای عدد هفتاد بگه شصت و ده؟ يا مثلا به جای هشتاد بگه چهار بيست؟ همينطور بجای نود و نه بگه چهار بيست و نوزده؟
۱۳۸۲ تیر ۲۹, یکشنبه
۱۳۸۲ تیر ۲۸, شنبه
لينکبازي
پژمان گيس گلاب، يه وبلاگ تازه زده به نام من که آبي نبودم! و داره نوشتههاي قديميش رو از روي کاغذ منتقل ميکنه توش. اين نوشتهها رو من خيلي دوست دارم. هنوزم که ميخونمش فکر ميکنم تازهست. خوندنش رو به همتون توصيه ميکنم. مطمئنم خوشتون مياد. يه وبلاگ ديگهاي که پيدا کردم و از نوشتههاش خوشم اومد، وبلاگيه به نام جنسيت گمشده. اينم بخونيد. راديو فردا يه مصاحبه مفصل کرده با بچههاي سياه و سپيد و کلا تاثير وبلاگها رو روي تشکيل مجلات الکترونيک مورد بررسي قرار داده. راستي اين نوشته حدر رو خوندين؟ در نوع خودش منحصر به فرد و جالبه.
من خيلي مريض بيدم فعلا. يه هفتهست در حال دست و پنجه نرم کردنم با اين مريضي خندهدار. سرما خوردن اونم تو فصل تابستان بد چيزيه به خدا.
پژمان گيس گلاب، يه وبلاگ تازه زده به نام من که آبي نبودم! و داره نوشتههاي قديميش رو از روي کاغذ منتقل ميکنه توش. اين نوشتهها رو من خيلي دوست دارم. هنوزم که ميخونمش فکر ميکنم تازهست. خوندنش رو به همتون توصيه ميکنم. مطمئنم خوشتون مياد. يه وبلاگ ديگهاي که پيدا کردم و از نوشتههاش خوشم اومد، وبلاگيه به نام جنسيت گمشده. اينم بخونيد. راديو فردا يه مصاحبه مفصل کرده با بچههاي سياه و سپيد و کلا تاثير وبلاگها رو روي تشکيل مجلات الکترونيک مورد بررسي قرار داده. راستي اين نوشته حدر رو خوندين؟ در نوع خودش منحصر به فرد و جالبه.
من خيلي مريض بيدم فعلا. يه هفتهست در حال دست و پنجه نرم کردنم با اين مريضي خندهدار. سرما خوردن اونم تو فصل تابستان بد چيزيه به خدا.
۱۳۸۲ تیر ۲۶, پنجشنبه
شمارش معکوس
8- اين طومار ضد سانسور همچنان داره امضا جمع ميکنه. من خوشحالم که دوستان زيادي از صاحبان سايت و وبلاگ و غيره اون رو امضا کردن. حتي برام جالب بود که شخصيتهاي مهمي هم از خارج از کشور اون رو امضا کردن. نمونه اون آقاي تام واتسن، نماينده پارلمان انگليس بود که از اين طومار توي وبلاگش حمايت کرد و اون رو امضا کرد. گرچه خيليها هم کلاس گذاشتن و امضاش نکردن. يعني از لحن آي تي اللهيش خوششون نيومد. و از اونجا هم که لابد انگليسيها از اينجور لحنها حال ميکنن، امضاش کردن.
7- کيمياي عزيز توي مطلب آخرش ميگه:
«تلفنی در کانادا گذاشته شد از طرف يک سايت تلويزيونی بسيار مشهور که تا ساعت ۸ شب امشب يک همه پرسی از تمام انسانهای دنيا می پرسند که آيا موافقيد سفارت ايران در کانادا بسته شود و نتيجه آن هم همين امشب اعلام خواهد شد از تمام دوستان خواهشمندم که به اين همه پرسی که به واسطه قتل خانم زهرا کاظمی انجام گرفته جواب دهيد.» البته به نظر من بهتر بود که آدرس يا اسمي هم از اين سايت تلويزيوني ميبرد و يا منبع خبرش رو اعلام ميکرد. به هر حال ملت بايد بدونن به کجا زنگ ميزنن.
6- راستي اگه سرگردون رو نميخونين و مطالبش کمي تخصصيه، از لينکدونيش غافل نشين. کلي لينکهاي جالبانگيزناک توش پيدا ميشه. نمونهش هم مجله ادبي تولده که يه مجله الکترونيکي خارجي، پر از فلشهاي بسيار قشنگه. (يه توصيه ابوالفلاشري: بهتره که يه عده از جووناي بااستعداد ايروني جمع بشن و همچين چيزي راه بندازن.)
5- آقا جان امروز چه روز فرهنگي بود واسه من. اولش که طبق معمول رفتم نمايشنامهخواني تئاتر شهر. يه نمايشنامه بود به نام فرزند نوشته يون فوسه و به کارگرداني و اجراي رويا تيموريان. بعدش هم رفتم تالار هنر و نمايش عروسکي اپيزودهاي مرگبار رو نگاه کردم به کارگرداني آزاده انصاري. کار خيلي جالب و ويژهاي بود که من آخرين اجراش رو رفتم. عروسکها به سبک باتومي و بسيار زيبا طراحي شده بودن. خب نمايشنامه بعدي رو هم که حتما بايد ميديدم. نمايشنامه حسن کچل رو هم خواهرم توش عروسکگردوني ميکرد، هم دو تا از دوستام. به هر حال به من گفته که اينجا تبليغ کنم براشون. نميدونه که هيچکي به حرف من گوش نميکنه.
4- يکي به ما بگه تو اين اکباتان چه خبره؟ حداقل هفتهاي يه بار ايست بازرسي ميذارن تو وروديهاش. اونم چه ايست بازرسياي. براي رد شدن بايد از سه لايه پليس و بسيجي و تکاور و غيره بگذريم. اينا رو که ميبينم هوار تا حرصم ميگيره. هميشه هم ياد اون سرقت لعنتي ميفتم. هميشه هم از خودم ميپرسم که اينا کجا بودن اون شب که امنيت منو تامين کنن؟ بعدش يادم ميفته که لابد داشتن تو سريال خواب و بيداري با باند ناتاشا مبارزه ميکردن.
3- چند هفتهاي ميشد که اين يخچال خونه ما مريض شده بود. هي يخ ميزد، هي آب ميشد. معلوم شد که ديگه عمرش به آخر رسيده و هر گونه تعمير، آفتابه خرج لحيمه. اين بود که به فکر يکي نوش افتاديم. گفتيم که بفرستن برامون، آوردنش. اما به يه نکته خيلي مشترک تو تموم بارکشيها پي بردم. اونم اينه که تموم باربرها، جفتي ميان. هميشه هم يکيشون ديسک کمر داره و نميتونه چيزي رو جابجا کنه. اما بعدشم معلوم ميشه که براي معالجه ديسک کمر، کافيه که سه تا اسکناس هزاري رو توي يه ليوان شربت آلبالو بجوشونين تا کمر آقا تبديل به شاهفنر ماک بشه.
2- من تا امشب فکر ميکردم که شهريار عاشق هم بوده. تو فکرم هم عشق زميني بود. اما تو يه برنامه ادبي تلويزيوني فهميدم که منظور عشق معنوي بوده. واقعا شرمنده اين سوءتفاهمات شدم.
1- ديگه چي بگم تا تو وراجي پوز بعضيها بخوره؟ ...آها. پيشنهاد ميکنم که يکي بره و دومين sh8un و gh8un رو ثبت کنين. بلکه يکي اشتباها رو دومين شما کليک کنه و بچه معروف شين. راستي، سعي کنين تو ماجراهاتون حتما برنامه بدنسازي رو هم بگنجونين که کلي کلاس آدم بالا ميره. يه چيز ديگه. هيچ دقت کردين اين روزا يه چيزي که کلاس محسوب ميشه، آب معدنيه؟ جدي ميگم. الانه تو کافيشاپها، مخصوصا اگه تو محيط هنري هم باشه، کلي آدما رو ميبينين که آب معدني سفارش ميدن و باهاش کلاسبالا ميشن. امتحان کنين. ضرر نداره.
8- اين طومار ضد سانسور همچنان داره امضا جمع ميکنه. من خوشحالم که دوستان زيادي از صاحبان سايت و وبلاگ و غيره اون رو امضا کردن. حتي برام جالب بود که شخصيتهاي مهمي هم از خارج از کشور اون رو امضا کردن. نمونه اون آقاي تام واتسن، نماينده پارلمان انگليس بود که از اين طومار توي وبلاگش حمايت کرد و اون رو امضا کرد. گرچه خيليها هم کلاس گذاشتن و امضاش نکردن. يعني از لحن آي تي اللهيش خوششون نيومد. و از اونجا هم که لابد انگليسيها از اينجور لحنها حال ميکنن، امضاش کردن.
7- کيمياي عزيز توي مطلب آخرش ميگه:
«تلفنی در کانادا گذاشته شد از طرف يک سايت تلويزيونی بسيار مشهور که تا ساعت ۸ شب امشب يک همه پرسی از تمام انسانهای دنيا می پرسند که آيا موافقيد سفارت ايران در کانادا بسته شود و نتيجه آن هم همين امشب اعلام خواهد شد از تمام دوستان خواهشمندم که به اين همه پرسی که به واسطه قتل خانم زهرا کاظمی انجام گرفته جواب دهيد.» البته به نظر من بهتر بود که آدرس يا اسمي هم از اين سايت تلويزيوني ميبرد و يا منبع خبرش رو اعلام ميکرد. به هر حال ملت بايد بدونن به کجا زنگ ميزنن.
6- راستي اگه سرگردون رو نميخونين و مطالبش کمي تخصصيه، از لينکدونيش غافل نشين. کلي لينکهاي جالبانگيزناک توش پيدا ميشه. نمونهش هم مجله ادبي تولده که يه مجله الکترونيکي خارجي، پر از فلشهاي بسيار قشنگه. (يه توصيه ابوالفلاشري: بهتره که يه عده از جووناي بااستعداد ايروني جمع بشن و همچين چيزي راه بندازن.)
5- آقا جان امروز چه روز فرهنگي بود واسه من. اولش که طبق معمول رفتم نمايشنامهخواني تئاتر شهر. يه نمايشنامه بود به نام فرزند نوشته يون فوسه و به کارگرداني و اجراي رويا تيموريان. بعدش هم رفتم تالار هنر و نمايش عروسکي اپيزودهاي مرگبار رو نگاه کردم به کارگرداني آزاده انصاري. کار خيلي جالب و ويژهاي بود که من آخرين اجراش رو رفتم. عروسکها به سبک باتومي و بسيار زيبا طراحي شده بودن. خب نمايشنامه بعدي رو هم که حتما بايد ميديدم. نمايشنامه حسن کچل رو هم خواهرم توش عروسکگردوني ميکرد، هم دو تا از دوستام. به هر حال به من گفته که اينجا تبليغ کنم براشون. نميدونه که هيچکي به حرف من گوش نميکنه.
4- يکي به ما بگه تو اين اکباتان چه خبره؟ حداقل هفتهاي يه بار ايست بازرسي ميذارن تو وروديهاش. اونم چه ايست بازرسياي. براي رد شدن بايد از سه لايه پليس و بسيجي و تکاور و غيره بگذريم. اينا رو که ميبينم هوار تا حرصم ميگيره. هميشه هم ياد اون سرقت لعنتي ميفتم. هميشه هم از خودم ميپرسم که اينا کجا بودن اون شب که امنيت منو تامين کنن؟ بعدش يادم ميفته که لابد داشتن تو سريال خواب و بيداري با باند ناتاشا مبارزه ميکردن.
3- چند هفتهاي ميشد که اين يخچال خونه ما مريض شده بود. هي يخ ميزد، هي آب ميشد. معلوم شد که ديگه عمرش به آخر رسيده و هر گونه تعمير، آفتابه خرج لحيمه. اين بود که به فکر يکي نوش افتاديم. گفتيم که بفرستن برامون، آوردنش. اما به يه نکته خيلي مشترک تو تموم بارکشيها پي بردم. اونم اينه که تموم باربرها، جفتي ميان. هميشه هم يکيشون ديسک کمر داره و نميتونه چيزي رو جابجا کنه. اما بعدشم معلوم ميشه که براي معالجه ديسک کمر، کافيه که سه تا اسکناس هزاري رو توي يه ليوان شربت آلبالو بجوشونين تا کمر آقا تبديل به شاهفنر ماک بشه.
2- من تا امشب فکر ميکردم که شهريار عاشق هم بوده. تو فکرم هم عشق زميني بود. اما تو يه برنامه ادبي تلويزيوني فهميدم که منظور عشق معنوي بوده. واقعا شرمنده اين سوءتفاهمات شدم.
1- ديگه چي بگم تا تو وراجي پوز بعضيها بخوره؟ ...آها. پيشنهاد ميکنم که يکي بره و دومين sh8un و gh8un رو ثبت کنين. بلکه يکي اشتباها رو دومين شما کليک کنه و بچه معروف شين. راستي، سعي کنين تو ماجراهاتون حتما برنامه بدنسازي رو هم بگنجونين که کلي کلاس آدم بالا ميره. يه چيز ديگه. هيچ دقت کردين اين روزا يه چيزي که کلاس محسوب ميشه، آب معدنيه؟ جدي ميگم. الانه تو کافيشاپها، مخصوصا اگه تو محيط هنري هم باشه، کلي آدما رو ميبينين که آب معدني سفارش ميدن و باهاش کلاسبالا ميشن. امتحان کنين. ضرر نداره.
۱۳۸۲ تیر ۲۳, دوشنبه
آقاي درخشان، کمي منصفانهتر قضاوت کنيد
برايم جالب بود. يعني مدتهاست که شنيدن اينگونه حرفها از شما برايم جالب است و تنها لبخندي به آنها ميزنم. گاهي فکر ميکنم، انساني با اين مشخصات در ضمير واقعيش چه ميگذرد؟ اين نوشته آخرتان کمي بيشتر از يک لبخند برايم به ارمغان آورد. اشتباه نکنيد. من براي شخص شما احترام زيادي قائلم. اما يکبار ديگر نوشتهتان را بخوانيد. اين اولين باري نيست که ديگران را بيجهت متهم ميکنيد. يکبار ديگر با نيش و کنايه گفته بوديد که لحن طومارمان شبيه آي تي اللهيهاي ايران است. با خود گفتم که منظور حدر تنها ذکر شباهتهاي نوشتاري بوده و يا شايد اين کلمه را به تازگي ساخته و الان موقعيتي پيدا کرده که ميخواهد به کارش بگيرد. اما در نوشته آخرتان گويا خيلي عصباني بوديد. همه را به يک چوب راندهايد دوست عزيز. بگذاريد بيپرده با شما سخن بگويم. من هم اهل چاپلوسي و قرض دادن نان براي روز مبادا نيستم. اما دوست عزيز اينکه شما را ابوالبلاگر بدانند خيلي بهتر است تا خودتان هم خود را ابوالبلاگر بخوانيد. نگذاريد واژه ابوالبلاگر تبديل به واژهاي طنزگونه شود. يکبار ديگر متن طومار را بخوانيد. دقت کنيد که در آن به مسدود شدن سايتهاي شخصي مستقل هم اعتراض شده. نميدانم چرا فکر کردهايد که اين اعتراضها از جانب گروههاي خاصي هدايت ميشود؟ دوست عزيز اشتباه گمان بردهايد. اين طومار را من تنظيم کردم. اگر هم کمي فاصله تان را از ديگران کم کنيد، خواهيد فهميد که به جايي وابسته نيستم. دوستان ديگر هم زحمت ترجمه آنرا کشيدند که خوشبختانه آنها هم به جايي وابسته نيستند. بسياري از کساني که آنرا امضا کردهاند را ميشناسم. بايد بگويم که آنها هم به جايي وابسته نيستند و يا اگر هم باشند، هنگام امضاي آن، آزادي وبلاگها مد نظرشان بوده. خيليهايشان هم اصلا فيلتر نشده بودند، اما آنرا امضا کردند. تمام اين ماجرا حاصل يک تفکر جمعي بود. لحن شما را به هيچ وجه درک نميکنم. لابد ادبياتتان ديگر ادبيات نوشتههاي اولتان نيست. مسايل ناگفته بسيار است. مسائلي که شايد فاصلهها و شايد تمجيد اطرافيانتان مانع رسيدنشان به گوشتان شده. ميخواهيد بشنويد؟ بگذاريد برخي را برايتان بازگو کنم. از من کينه به دل نگيريد. من را تنها يک راوي بدانيد. ميدانيد که ميگويند حسين فکر ميکند که مترادف فارسي وبلاگ ميشود سردبير خودم؟ ميدانيد که ميگويند اگر بهترين خدمت را براي وبلاگهاي ايراني بکني و حسين در آن نقش اول را بازي نکند، محال است که از آن حمايت کند؟ ميدانيد که ميگويند حسين عاشق شهرت است؟ ميدانيد که ميگويند حسين تنها فعاليتهاي خود و اطرافيانش را بزرگ ميکند؟ ميدانيد که...
من شايد با خيلي از اين ميدانيدها موافق نباشم. اما تمامشان را بارها به گوش شنيدهام. حسين عزيز، خيلي از ماها شروع وبلاگنويسي خود را مديون راهنماي ساخت وبلاگ شما هستيم. خيلي از ماها وبلاگتان را مي خوانيم. خيلي از ماها در فعاليتهاي شما مثل سايت صبحانه شريکيم و در آن مينويسيم. اما کمي فروتن باشيد دوست عزيز. کمي ديد خود را گستردهتر کرده و خود را مانند سابق به وبلاگنويسان ايراني نزديک کنيد. اين سرزمين وبلاگستان، سرزمين سلسله مراتب نيست. اينجا هر کسي بهتر بنويسد، محبوبتر ميشود و هر چه مردم دارتر باشد، موجهتر. اين را هم بدانيد که شما خيلي خوش شانس هستيد که سکوت بزرگوارانه ديگران را در مقابل توهينهايتان نظارهگر ميشويد. دوست عزيز صريح ميگويم، ديکتاتور هيچ کجا محبوب نيست حتي در سرزمين وبلاگستان.
يک نکته را مدتهاست که ميخواهم بگويم که تا کنون به هزار دليل دربارهاش سکوت کردم. هنوز يادمان نرفته است که براي تولد يکسالگي وبلاگها، پيشنهاد کاري مثبت را ميداديد. و باز يادمان ميآيد که براي آوردن مطلبي از نوشتههايتان در کتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي تقاضاي حقالتاليف کرديد. کما اينکه نويسندگاني که جوايز ادبي بردهاند با تواضع مطلب خود را برايمان ارسال کردند و همانطور که ميدانيد خبر چاپ آِن کتاب چند روزي در صدر سايتهاي مميوفکچر فارسي و متافيلتر و بلاگدکس و سايتهاي مشابه بود و توجهي هم از شما برنيانگيخت تا به آن اشارتي کنيد، حال آنکه تاثير وبلاگهاي آمريکايي بر سياست آمريکا، تاثر شما را بر ميانگيزد. چه پاسخي بر اين تناقضهايتان داريد؟
ميدانم که اين نوشته را مي خوانيد. برايم مهم نيست که جوابي به آن بدهيد يا نه و اينبار هم با ناديده انگاشتن از کنارش بگذريد. اما حقيقتا انتظار دارم که کمي به اين نوشتهها فکر کنيد شايد رويهاي جديد را آغاز نماييد.
با احترام
برايم جالب بود. يعني مدتهاست که شنيدن اينگونه حرفها از شما برايم جالب است و تنها لبخندي به آنها ميزنم. گاهي فکر ميکنم، انساني با اين مشخصات در ضمير واقعيش چه ميگذرد؟ اين نوشته آخرتان کمي بيشتر از يک لبخند برايم به ارمغان آورد. اشتباه نکنيد. من براي شخص شما احترام زيادي قائلم. اما يکبار ديگر نوشتهتان را بخوانيد. اين اولين باري نيست که ديگران را بيجهت متهم ميکنيد. يکبار ديگر با نيش و کنايه گفته بوديد که لحن طومارمان شبيه آي تي اللهيهاي ايران است. با خود گفتم که منظور حدر تنها ذکر شباهتهاي نوشتاري بوده و يا شايد اين کلمه را به تازگي ساخته و الان موقعيتي پيدا کرده که ميخواهد به کارش بگيرد. اما در نوشته آخرتان گويا خيلي عصباني بوديد. همه را به يک چوب راندهايد دوست عزيز. بگذاريد بيپرده با شما سخن بگويم. من هم اهل چاپلوسي و قرض دادن نان براي روز مبادا نيستم. اما دوست عزيز اينکه شما را ابوالبلاگر بدانند خيلي بهتر است تا خودتان هم خود را ابوالبلاگر بخوانيد. نگذاريد واژه ابوالبلاگر تبديل به واژهاي طنزگونه شود. يکبار ديگر متن طومار را بخوانيد. دقت کنيد که در آن به مسدود شدن سايتهاي شخصي مستقل هم اعتراض شده. نميدانم چرا فکر کردهايد که اين اعتراضها از جانب گروههاي خاصي هدايت ميشود؟ دوست عزيز اشتباه گمان بردهايد. اين طومار را من تنظيم کردم. اگر هم کمي فاصله تان را از ديگران کم کنيد، خواهيد فهميد که به جايي وابسته نيستم. دوستان ديگر هم زحمت ترجمه آنرا کشيدند که خوشبختانه آنها هم به جايي وابسته نيستند. بسياري از کساني که آنرا امضا کردهاند را ميشناسم. بايد بگويم که آنها هم به جايي وابسته نيستند و يا اگر هم باشند، هنگام امضاي آن، آزادي وبلاگها مد نظرشان بوده. خيليهايشان هم اصلا فيلتر نشده بودند، اما آنرا امضا کردند. تمام اين ماجرا حاصل يک تفکر جمعي بود. لحن شما را به هيچ وجه درک نميکنم. لابد ادبياتتان ديگر ادبيات نوشتههاي اولتان نيست. مسايل ناگفته بسيار است. مسائلي که شايد فاصلهها و شايد تمجيد اطرافيانتان مانع رسيدنشان به گوشتان شده. ميخواهيد بشنويد؟ بگذاريد برخي را برايتان بازگو کنم. از من کينه به دل نگيريد. من را تنها يک راوي بدانيد. ميدانيد که ميگويند حسين فکر ميکند که مترادف فارسي وبلاگ ميشود سردبير خودم؟ ميدانيد که ميگويند اگر بهترين خدمت را براي وبلاگهاي ايراني بکني و حسين در آن نقش اول را بازي نکند، محال است که از آن حمايت کند؟ ميدانيد که ميگويند حسين عاشق شهرت است؟ ميدانيد که ميگويند حسين تنها فعاليتهاي خود و اطرافيانش را بزرگ ميکند؟ ميدانيد که...
من شايد با خيلي از اين ميدانيدها موافق نباشم. اما تمامشان را بارها به گوش شنيدهام. حسين عزيز، خيلي از ماها شروع وبلاگنويسي خود را مديون راهنماي ساخت وبلاگ شما هستيم. خيلي از ماها وبلاگتان را مي خوانيم. خيلي از ماها در فعاليتهاي شما مثل سايت صبحانه شريکيم و در آن مينويسيم. اما کمي فروتن باشيد دوست عزيز. کمي ديد خود را گستردهتر کرده و خود را مانند سابق به وبلاگنويسان ايراني نزديک کنيد. اين سرزمين وبلاگستان، سرزمين سلسله مراتب نيست. اينجا هر کسي بهتر بنويسد، محبوبتر ميشود و هر چه مردم دارتر باشد، موجهتر. اين را هم بدانيد که شما خيلي خوش شانس هستيد که سکوت بزرگوارانه ديگران را در مقابل توهينهايتان نظارهگر ميشويد. دوست عزيز صريح ميگويم، ديکتاتور هيچ کجا محبوب نيست حتي در سرزمين وبلاگستان.
يک نکته را مدتهاست که ميخواهم بگويم که تا کنون به هزار دليل دربارهاش سکوت کردم. هنوز يادمان نرفته است که براي تولد يکسالگي وبلاگها، پيشنهاد کاري مثبت را ميداديد. و باز يادمان ميآيد که براي آوردن مطلبي از نوشتههايتان در کتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي تقاضاي حقالتاليف کرديد. کما اينکه نويسندگاني که جوايز ادبي بردهاند با تواضع مطلب خود را برايمان ارسال کردند و همانطور که ميدانيد خبر چاپ آِن کتاب چند روزي در صدر سايتهاي مميوفکچر فارسي و متافيلتر و بلاگدکس و سايتهاي مشابه بود و توجهي هم از شما برنيانگيخت تا به آن اشارتي کنيد، حال آنکه تاثير وبلاگهاي آمريکايي بر سياست آمريکا، تاثر شما را بر ميانگيزد. چه پاسخي بر اين تناقضهايتان داريد؟
ميدانم که اين نوشته را مي خوانيد. برايم مهم نيست که جوابي به آن بدهيد يا نه و اينبار هم با ناديده انگاشتن از کنارش بگذريد. اما حقيقتا انتظار دارم که کمي به اين نوشتهها فکر کنيد شايد رويهاي جديد را آغاز نماييد.
با احترام
۱۳۸۲ تیر ۲۰, جمعه
درباره سانسورهای اخير که دامنگیر وبلاگها شده، اعتراضی نوشته شد که از همه کاربرها، وبلاگنويسها و صاحبان سايت درخواست ميشه اونرو امضا کنن تا به نحوی جو بیتفاوتی که بين کاربران اينترنت به نظر میرسه، از بين بره. برای آگاهی از مفاد و امضای اين بيانيه اينجا کليک کنید. در ضمن اگه وبلاگ و يا سايت داريد، خواهش میکنم که لوگوهای زير را با کپی کردن کد زيرش، داخل صفحهتون قرار بدين.
شب خوبي بود ديشب. جاي اونايي که بيمعرفتي کردن و نيومدن خالي. دم اونا هم که اومدن گرم. فرحزاد بود و شام و 15 تايي از بر و بچ وبلاگي و دات کام و غيره. کلي هم گفتيم و خنديديم. (اينا رو ميگم که دلتون بسوزهها). پس چند تا هم اسم مسبرم که عيشتون تکميلتر شه. D: و اما حضار:
من، سامان (روي جاده نمناک)، امير (حسابدار)، پژمان (يه وب خاک اينترنت)، عليداد (يه گاز سيب سرخ)، آرش (مستر هکس)، شيده (پينک فلويديش)، صنم (خورشيد خانوم)، امير (روزگاري که سپري ميشود)، آرش (آينه) و داداشش، دنتيست، محمد (جين جين)، بر و بچ سينما دات کام و کاپوچينو يعني خسرو و بقيه ، سارا درويش و عمو حميد عزيز که زودي رفت. هومممم چند تايي رو هم يادم رفته. اگه يادم اومد مينويسم. ببينم دلتون سوخت؟ اگه نسوخت بايد بگم که احتمالا دل ندارين.
من، سامان (روي جاده نمناک)، امير (حسابدار)، پژمان (يه وب خاک اينترنت)، عليداد (يه گاز سيب سرخ)، آرش (مستر هکس)، شيده (پينک فلويديش)، صنم (خورشيد خانوم)، امير (روزگاري که سپري ميشود)، آرش (آينه) و داداشش، دنتيست، محمد (جين جين)، بر و بچ سينما دات کام و کاپوچينو يعني خسرو و بقيه ، سارا درويش و عمو حميد عزيز که زودي رفت. هومممم چند تايي رو هم يادم رفته. اگه يادم اومد مينويسم. ببينم دلتون سوخت؟ اگه نسوخت بايد بگم که احتمالا دل ندارين.
۱۳۸۲ تیر ۱۷, سهشنبه
شايد بهتره يه بار ديگه ازت بپرسم، فال قهوه... امروز چيز تازهای تو فنجون نديدی؟ ببين... آینه رو بذار کنار. خودتم بذار کنارش. اونوقت مواظب باش که از غصه دق نکنی. وقتی سراشيبی شروع کرد به سُرخوردن زير پاهات، حتما نیمه دوم زندگيته که شروع شده. واقعا که بعضیوقتا فرصت نميشه سرم و مثل گاو بندازم پايين و برم! اینجوری خيلی بده. باعث ميشه که همه پارچههای قرمز رو ببينم!
وبلاگستان، شهر شيشهای منتشر شد. توضيحی رو در اينباره توی سرگردون نوشتم. اينم سايت اختصاصی کتاب که اولين سايتی تو ايران هست که منحصرا برای يه کتاب ايجاد شده.
۱۳۸۲ تیر ۱۶, دوشنبه
کمی تا قسمتی ابری
اندرزگاه هشتم اوين اين روزها تعداد زيادی مهمون داشت. گناهکار و بيگناه و هزار و يک رنگ آدم، چند هفتهای رو با هم سر کردن. اونايی که تک و توک دارن آزاد ميشن حکايتاشون شنيدنيه. جوونای شونزده هفده ساله، چنان خاطراتی از اين روزا ميگن که آدم ياد اسرايی ايرانی ميفته که از عراق اومدن. بايد خيلی دلسخت باشی که صحبتاشون رو بشنوی و بغضت نگيره.
دو تاشون رو که گرفتن، با چشمای بسته بردن به يه باغی و طناب دار رو انداختن گردنشون و گفتن که اعتراف کنين به هر چی که ما ميگيم وگرنه میکشيمتون و بعدشم ميگيم که تو شلوغيها، تير خوردين.
يکيشون وقتی برای کتک نخوردن خودشو به غش ميزنه، دکتر ميارن بالای سرش و دکتره هم بعد از معاينه ميگه که چيزيش نيست. جريمهش ميشه 5 روز زندون انفرادی و البته وقتی از اون سوراخ مياد بيرون که شيشه ميشکونه و ...
يکيشون رو وقتی که داشته ميرفته خونه عمهش ميگيرن. يه ماشين لباس شخصی ميپيچه جلوش و ميندازنش تو صندوق عقب. اين بنده خدا هم فکر ميکنه که دزديدنش و شروع ميکنه به داد و فرياد که اونا پياده ميشن و تا ميخوره، ميزننش.
يکيشون وقت کتک خوردن، هر چی ميگه آقا جان نزنين به اين پام که عمل کردمش، نتيجه عکس ميگيره و از همونجا بيشترين ضربات رو دريافت ميکنه.
يه خانومی که برادرش رو گرفته بودن، تعريف میکرد که اومدن تو خونشون و همه جا و بازرسی کردن. حتی تو کامپيوتر برادرش رو هم وارسی کردن. بعدشم بهش گفتن که ميدونی اگه برادرت آزاد بشه، هیچ کجا کار نميتونه بگيره و بيکار ميشه؟ اون هم گفته من که ليسانسم رو گرفتم، مگه تونستم کار پيدا کنم؟ نشستم تو خونه. بذارين اونم بشينه همينجا.
بازار واسطهها هم که گرمه ماشالله. يه سری که روابطی با بزرگان دارن، بين خونواده زندونيها ميگردن و تيغ مبسوطی ميزنن ملت رو. خدا حفظشون کنه.
از اون طرف يهو آمريکا تغيير موضع ميده و ميگه که ما نبايد تو مسايل داخلی ايران دخالت کنيم. چون ايران هم تو فلسطين يه شيتيل حسابی بهش داده و يهويي همه گروههای فلسطينی قرارداد آتشبس امضا کردن. از اين طرف هم لابد دست ايران رو تو عراق بيشتر باز ميذاره.
تموم اين شنيدهها (البته اگه شايعه نباشه) و مسايلی رو که اخبارش رسما اعلام ميشه اگه کنار هم بذاريم، به اين نتيجه میرسيم که هوای ايران کمی تا قسمتی ابری همراه با رعد و برق شبانه در 18 تير خواهد بود. (البته ممکنه که طبق معمول پیشبينیهای هواشناسی کاملا برعکس اتفاق بيفته!)
اندرزگاه هشتم اوين اين روزها تعداد زيادی مهمون داشت. گناهکار و بيگناه و هزار و يک رنگ آدم، چند هفتهای رو با هم سر کردن. اونايی که تک و توک دارن آزاد ميشن حکايتاشون شنيدنيه. جوونای شونزده هفده ساله، چنان خاطراتی از اين روزا ميگن که آدم ياد اسرايی ايرانی ميفته که از عراق اومدن. بايد خيلی دلسخت باشی که صحبتاشون رو بشنوی و بغضت نگيره.
دو تاشون رو که گرفتن، با چشمای بسته بردن به يه باغی و طناب دار رو انداختن گردنشون و گفتن که اعتراف کنين به هر چی که ما ميگيم وگرنه میکشيمتون و بعدشم ميگيم که تو شلوغيها، تير خوردين.
يکيشون وقتی برای کتک نخوردن خودشو به غش ميزنه، دکتر ميارن بالای سرش و دکتره هم بعد از معاينه ميگه که چيزيش نيست. جريمهش ميشه 5 روز زندون انفرادی و البته وقتی از اون سوراخ مياد بيرون که شيشه ميشکونه و ...
يکيشون رو وقتی که داشته ميرفته خونه عمهش ميگيرن. يه ماشين لباس شخصی ميپيچه جلوش و ميندازنش تو صندوق عقب. اين بنده خدا هم فکر ميکنه که دزديدنش و شروع ميکنه به داد و فرياد که اونا پياده ميشن و تا ميخوره، ميزننش.
يکيشون وقت کتک خوردن، هر چی ميگه آقا جان نزنين به اين پام که عمل کردمش، نتيجه عکس ميگيره و از همونجا بيشترين ضربات رو دريافت ميکنه.
يه خانومی که برادرش رو گرفته بودن، تعريف میکرد که اومدن تو خونشون و همه جا و بازرسی کردن. حتی تو کامپيوتر برادرش رو هم وارسی کردن. بعدشم بهش گفتن که ميدونی اگه برادرت آزاد بشه، هیچ کجا کار نميتونه بگيره و بيکار ميشه؟ اون هم گفته من که ليسانسم رو گرفتم، مگه تونستم کار پيدا کنم؟ نشستم تو خونه. بذارين اونم بشينه همينجا.
بازار واسطهها هم که گرمه ماشالله. يه سری که روابطی با بزرگان دارن، بين خونواده زندونيها ميگردن و تيغ مبسوطی ميزنن ملت رو. خدا حفظشون کنه.
از اون طرف يهو آمريکا تغيير موضع ميده و ميگه که ما نبايد تو مسايل داخلی ايران دخالت کنيم. چون ايران هم تو فلسطين يه شيتيل حسابی بهش داده و يهويي همه گروههای فلسطينی قرارداد آتشبس امضا کردن. از اين طرف هم لابد دست ايران رو تو عراق بيشتر باز ميذاره.
تموم اين شنيدهها (البته اگه شايعه نباشه) و مسايلی رو که اخبارش رسما اعلام ميشه اگه کنار هم بذاريم، به اين نتيجه میرسيم که هوای ايران کمی تا قسمتی ابری همراه با رعد و برق شبانه در 18 تير خواهد بود. (البته ممکنه که طبق معمول پیشبينیهای هواشناسی کاملا برعکس اتفاق بيفته!)
۱۳۸۲ تیر ۱۰, سهشنبه
۱۳۸۲ تیر ۸, یکشنبه
شمارش معکوس
5- مسلما شترمرغ براي اين تخم نميذاره که دوست داره، قطعا به خاطر اينه که نميتونه بچه بزاد. نورهود حکيم
4- اين جمله حکيمانه فقط براي اثبات اينه که ميگن بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي. يعني اينکه من از سفر برگشتم.
3- خام بُدم، پخته شدم، سوختم. يعني اينکه سفراي اينجوري خرجش زياده و يه جايي از آدم بيخودي از گرما ملتهب ميشه و ميسوزه اونم به خاطر اينکه جنبهش يوخده کمه.
2- يکي از تجارب کسب شده در اين سفر اين ميباشد که يادگاري نوشتن بر روي ابنيه قديمي از جمله مفاخر ما ايرانيان است. جملات حکيمانه، از مشخصات فرزانگي نويسنده آن بوده و باعث ميشود که صاحبان ابنيه (که در جهان ديگر به خوشگذراني مشغولند)، دچار غلغلکي ناخوشايند شوند و کمي به مظالم رفته بر رعيتهاي خود بيانديشند و بدانند که ملت و بازماندگانش انتقام خون از دست رفتگان خود را خواهند گرفت. «آقاي امير کبير... به اتفاق خواهر و مادرم خدمت رسيديم. تشريف نداشتيد» يکي نيست به اين مراجعهکننده بگه که بابا جان اميرکبير که تو حموم فين زندگي نميکرد که اينو رو در حموم نوشتي. بايد ميرفتي در خونش اينو مينوشتي. اصولا اميرکبير خدابيامرز به روايت تاريخ از حموم همچين دل خوشي نداشت.
1- گفتم خواهر و مادر ياد يه مساله ديگه افتادم. ديدين تا يه سيگار خوب مياد تو بازار و چند وقت ميگذره، يه عالمه مشابه وطنيش سرازير ميشه؟ (اگه نديدين پس اين شماره رو نخونين) رو جعبه کنت و دانهيل (البته از نوع لايت) رسما به زبون فارسي هشدار مينويسن. اگه قبل از انقلاب بود، ميگفتم حتما اين سيگار به سفارش اداره دخانيات ايران توسط خارجيها توليد شده. اما حالا چي بايد بگم؟ يادش بخير. از بين سيگارا، اين سيگار بهمن حکايت غريبي داشت. بهمن سوئيسي بماند، يه جورش بود که بهش ميگفتن بهمن خار مادر (همون خواهر مادر) کيفيتش از همه هم اسماش بيشتر بود. حکايت اسمش هم اين بود که رو برچسب هشدارش نوشته بودن: «خواهر و برادر گرامي، مصرف سيگار براي سلامتي شما مضر است» يا يه چيزي تو همين مايهها. اما رو انواع ديگهش نوشته بودن: «مصرفکننده گرامي، مصرف سيگاربراي سلامتي شما مضر است» حالا سيگاراي ديگه رو توضيح نميدم. فقط بدونين که وينيستون خط ريز و خط درشت و کنت پرخط و بي واي و از اين جور برنامهها تنها انگيزه من براي سيگار کشيدنه (ارواح شيکمم)!
0- يه چيز نامربوط. هيچ دقت کردين که چقدر خورشيد خانوم شبيه بانوي آفتابه؟ (بابا جان چرا بد ميخونين؟ آفتابه يعني آفتاب ميباشد). به هر حال من خوندن فارسي رو به انگليسي ترجيح ميدم.
5- مسلما شترمرغ براي اين تخم نميذاره که دوست داره، قطعا به خاطر اينه که نميتونه بچه بزاد. نورهود حکيم
4- اين جمله حکيمانه فقط براي اثبات اينه که ميگن بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي. يعني اينکه من از سفر برگشتم.
3- خام بُدم، پخته شدم، سوختم. يعني اينکه سفراي اينجوري خرجش زياده و يه جايي از آدم بيخودي از گرما ملتهب ميشه و ميسوزه اونم به خاطر اينکه جنبهش يوخده کمه.
2- يکي از تجارب کسب شده در اين سفر اين ميباشد که يادگاري نوشتن بر روي ابنيه قديمي از جمله مفاخر ما ايرانيان است. جملات حکيمانه، از مشخصات فرزانگي نويسنده آن بوده و باعث ميشود که صاحبان ابنيه (که در جهان ديگر به خوشگذراني مشغولند)، دچار غلغلکي ناخوشايند شوند و کمي به مظالم رفته بر رعيتهاي خود بيانديشند و بدانند که ملت و بازماندگانش انتقام خون از دست رفتگان خود را خواهند گرفت. «آقاي امير کبير... به اتفاق خواهر و مادرم خدمت رسيديم. تشريف نداشتيد» يکي نيست به اين مراجعهکننده بگه که بابا جان اميرکبير که تو حموم فين زندگي نميکرد که اينو رو در حموم نوشتي. بايد ميرفتي در خونش اينو مينوشتي. اصولا اميرکبير خدابيامرز به روايت تاريخ از حموم همچين دل خوشي نداشت.
1- گفتم خواهر و مادر ياد يه مساله ديگه افتادم. ديدين تا يه سيگار خوب مياد تو بازار و چند وقت ميگذره، يه عالمه مشابه وطنيش سرازير ميشه؟ (اگه نديدين پس اين شماره رو نخونين) رو جعبه کنت و دانهيل (البته از نوع لايت) رسما به زبون فارسي هشدار مينويسن. اگه قبل از انقلاب بود، ميگفتم حتما اين سيگار به سفارش اداره دخانيات ايران توسط خارجيها توليد شده. اما حالا چي بايد بگم؟ يادش بخير. از بين سيگارا، اين سيگار بهمن حکايت غريبي داشت. بهمن سوئيسي بماند، يه جورش بود که بهش ميگفتن بهمن خار مادر (همون خواهر مادر) کيفيتش از همه هم اسماش بيشتر بود. حکايت اسمش هم اين بود که رو برچسب هشدارش نوشته بودن: «خواهر و برادر گرامي، مصرف سيگار براي سلامتي شما مضر است» يا يه چيزي تو همين مايهها. اما رو انواع ديگهش نوشته بودن: «مصرفکننده گرامي، مصرف سيگاربراي سلامتي شما مضر است» حالا سيگاراي ديگه رو توضيح نميدم. فقط بدونين که وينيستون خط ريز و خط درشت و کنت پرخط و بي واي و از اين جور برنامهها تنها انگيزه من براي سيگار کشيدنه (ارواح شيکمم)!
0- يه چيز نامربوط. هيچ دقت کردين که چقدر خورشيد خانوم شبيه بانوي آفتابه؟ (بابا جان چرا بد ميخونين؟ آفتابه يعني آفتاب ميباشد). به هر حال من خوندن فارسي رو به انگليسي ترجيح ميدم.
۱۳۸۲ تیر ۵, پنجشنبه
از هتل عباسي اصفهان مينويسم. فعلا كه همه چيز رديفه. اما يكي از دوستان بي معرفت اصفهانيمون كه قرار بود ببينيمش احتمالا از ترس اينكه بريم خونشون موبايلشو جواب نميده. راستي اينجا استفاده از اينترنت مفته. ساعتي 4000 تومن ناقابل. پس هر چه زودتر برم از كافينتش بهتره. راستي اين آقاهه هم با منه اينجا.
پ.ن: عکساي اين سفر دو روزه به کاشان و اصفهان رو ميتونين اينجا ببينين. اگه دوست دارين که يه فتوبلاگ مثل اين داشته باشين، يه توضيحاتي اينجا نوشتم.
پ.ن: عکساي اين سفر دو روزه به کاشان و اصفهان رو ميتونين اينجا ببينين. اگه دوست دارين که يه فتوبلاگ مثل اين داشته باشين، يه توضيحاتي اينجا نوشتم.
۱۳۸۲ تیر ۴, چهارشنبه
خروس زري، پيرهن پري
اي خروس سحري
چش نخود سينه زري
پيرهن زر به برت بود پيش از اين
تاج ياقوت به سرت بود پيش از اين
شنيدم رنگ پرت رفته
ببينم پرتو
تاج ياقوت سرت ريخته
ببينم سرتو
يه کم دير جواب دادم شبح جان. خواسته بودي يه شعر عاشقانه بگيم از احمد شاملو. من فقط اينو پادم بود.
اي خروس سحري
چش نخود سينه زري
پيرهن زر به برت بود پيش از اين
تاج ياقوت به سرت بود پيش از اين
شنيدم رنگ پرت رفته
ببينم پرتو
تاج ياقوت سرت ريخته
ببينم سرتو
يه کم دير جواب دادم شبح جان. خواسته بودي يه شعر عاشقانه بگيم از احمد شاملو. من فقط اينو پادم بود.
۱۳۸۲ تیر ۲, دوشنبه
تقريبا يه سال پيش يه مطلب نوشتم با عنوان در تير ماه به شما چه خواهد گذشت؟ داشتم دنبال يه چيزي تو آرشيوم ميگشتم که دوباره خوندمش. کلي هم از پيشبينيهاي اون وقتم خنديدم. يه نگاهي بهش بندازين شايد شمام يه کم خنديدين.
۱۳۸۲ تیر ۱, یکشنبه
تکرار دوباره
هي من نميخوام چيزي بنويسم، هي با ديدن اين برنامهها زورم مياد حرف نزنم. الآن تلويزيون داره برنامهاي پخش ميکنه کاملا شبيه همون برنامه که بعد از ۱۸ تير ۷۸ پخش کردن. هيچ تفاوتي نداشت. دوباره صحنههايي از پرتاب سنگ و آتش زدن نشون دادن. دوباره اماکن تخريب شده رو نشون دادن. دوباره و طبق معمول چند ماه اخير يه تيزي هم واسه اينترنت کشيدن. دوباره همه رو آشوبگر نشون دادن. دوباره يه عده جاي دانشجو اومدن و گفتن اينا دانشجو نبودن. دوباره يه عده جاي مردم کتک خورده توي بيمارستان اومدن و گفتن ما داشتيم رد ميشديم از اونجا که اراذل کتکمون زدن. و حتما تا چند روز ديگر فراخوان يک تظاهرات ضدآمريکايي اعلام خواهد شد. و حتما عدهاي از دانشجويان به عنوان مزدور اعتراف خواهند کرد. و حتما سخني از خوابگاه همت به ميان نخواهد آمد. و حتما لباسشخصيها خواب و خيال بودند. و حتما تخريب کنندگان ماشينها تماما اوباش بودند. و حتما شيشه ماشينها توسط افراد مزدوري که شبيه گروه فشار بودند شکسته شد. و حتما تمام اين اعتراضات از سوي وابستگان به بيگانه و مزدوران و وطنفروشان و دشمنان برنامه ريزي شده بود. راستي چقدر مزدور دور و برمونه. هيچ دقت کردين؟
آقا جان اين قدرتنماييهاي اونوري و اينوري تا کي ميخواد ادامه پيدا کنه؟ فکر ميکنم آخرش بايد يه تيمارستان خيلي بزرگ بسازن و همه مردم رو بفرستن اون تو. با اين وضعيت احتمالا همه ديوونه ميشن.
هي من نميخوام چيزي بنويسم، هي با ديدن اين برنامهها زورم مياد حرف نزنم. الآن تلويزيون داره برنامهاي پخش ميکنه کاملا شبيه همون برنامه که بعد از ۱۸ تير ۷۸ پخش کردن. هيچ تفاوتي نداشت. دوباره صحنههايي از پرتاب سنگ و آتش زدن نشون دادن. دوباره اماکن تخريب شده رو نشون دادن. دوباره و طبق معمول چند ماه اخير يه تيزي هم واسه اينترنت کشيدن. دوباره همه رو آشوبگر نشون دادن. دوباره يه عده جاي دانشجو اومدن و گفتن اينا دانشجو نبودن. دوباره يه عده جاي مردم کتک خورده توي بيمارستان اومدن و گفتن ما داشتيم رد ميشديم از اونجا که اراذل کتکمون زدن. و حتما تا چند روز ديگر فراخوان يک تظاهرات ضدآمريکايي اعلام خواهد شد. و حتما عدهاي از دانشجويان به عنوان مزدور اعتراف خواهند کرد. و حتما سخني از خوابگاه همت به ميان نخواهد آمد. و حتما لباسشخصيها خواب و خيال بودند. و حتما تخريب کنندگان ماشينها تماما اوباش بودند. و حتما شيشه ماشينها توسط افراد مزدوري که شبيه گروه فشار بودند شکسته شد. و حتما تمام اين اعتراضات از سوي وابستگان به بيگانه و مزدوران و وطنفروشان و دشمنان برنامه ريزي شده بود. راستي چقدر مزدور دور و برمونه. هيچ دقت کردين؟
آقا جان اين قدرتنماييهاي اونوري و اينوري تا کي ميخواد ادامه پيدا کنه؟ فکر ميکنم آخرش بايد يه تيمارستان خيلي بزرگ بسازن و همه مردم رو بفرستن اون تو. با اين وضعيت احتمالا همه ديوونه ميشن.
۱۳۸۲ خرداد ۳۱, شنبه
شمارش معکوس
3- اين روزا به برنامه هاي متنوع(!) ماهواره كه نگاه مي كنم بعضي چيزا رو مي بينم كه حرصمو حسابي در مياره. از يه طرف جناب شاهزاده پهلوي مياد و بسيار سعي ميكنه كه لفظ قلم صحبت كنه و كلي با قيافه مظلوم از همبستگي و تاريخ سري ورودش به ايران صحبت كنه. بعدش هم يه عده از پسرخاله ها و پسرعموهاش زنگ مي زنن و ميگن كه ما از فلانجا هستيم و سلطنت طلبيم و فلان و بهمان. تو رو خدا بيا كه ما شديم چشماي منتظر به پيچ جاده. از اون طرف آقاي دبيركل حزب كمونيست كارگري مياد و به زور مي خواد به همه تفهيم كنه كه بهترين حزب، حزب ماست. ديدن وقتي مي خواين سر يه بچه رو گول بماليم بهش ميگيم كه: " نويد جون (مثلا) پسر خوبيه. من مي دونم تموم غذاشو مي خوره". اون وقت نويد جون سعي مي كنه براي اثبات ناناز بودنش غذاشو تا ته بخوره. حتي اگه از فرط سيري عق بزنه. اين جناب هم هي تكرار ميكنه كه اين روزا در اقصي نقاط ايران جوانان كمونيست دارن مبارزه مي كنن و تو محله هاشون شوراهاي كمونيستي درست كردن. به زور مي خواد به ملت تفهيم كنه كه شماها كمونيستين اما خودتون خبر ندارين.
آقا جان يه كم چشاتون رو باز كنين. شما به خودتون هم دارين دروغ مي گين چه برسه به ملت. فكر كردين همه طفلن كه هيچي رو نفهمن؟ آقا جون اين مردم توي اين 25 سال كلي تجربه كسب كرده. ديگه گذشته اون دوره فقط و فقط شعار دادن. مردم ما اگه ريختن تو خيابون، براي اينه كه ذله شدن از ديكتاتوري و حكومت غيرمردم سالارانه. چه فرقي داره كه ديكتاتور، رهبر باشه يا شاه يا رجوي يا شما. ديكتاتور همه جورش بده عزيز جان. شما اول استراتژي خودتون رو مشخص كنين كه اصلا اجازه حرف زدن به انديشه ديگه مي دين يا نه. بعدش بياين تبليغ كنين. شما همين الآن فكرتون به جاي كاراي جدي پاره كردن پرچم سه رنگ و جايگزيني پرچم سرخه. عجب گيري كرديما. بذارين ملت كار خودشون رو بكنن. هر كدوم نگيرين يه طرف اين لباس داغون شده رو كه از وسط جر مي خوره.
2- حالا از اين بگذريم. جريان اين جشنواره 3 تا 20 تير رو كه شنيدين ايشالله. نمي دونم چطور شده دولت فخيمه ايران دلش به حال ملت سوخته. دولتي كه صدا و سيماش بابت پخش برنامه هاش رو قبض برق مردم هزينه ميكشه، چطور شده قراره 17 روز برنامه رايگان بذاره واسه ملت؟ اونم تو ورزشگاه آزادي و اجرای كنسرت آريان و عصار و غيره؟ فكر بد نكنين بابا، بقول يكي حتما گودباي پارتيه!
1- از اين هم بگذريم؟ باشه گذشتيم... يه چيزي خوندم تو وبلاگ NeoMinds. بهرنگ، مطلبی نوشته با عنوان وبلاگهای ايرانی و قضاوتهای مغرضانه. در قسمتي از اين مقاله اومده:
"خبرگزاريهاي رويترز و CNN در دو مقاله مشابه با تيترهاي متفاوت، مطالب و تحليلهايي درباره وبلاگهاي ايراني منتشر كرده بودند. در هر دو مقاله به طور واضح سعي شده بود، عمده اشتياق و علاقه وبلاگنويسان و خوانندگان وبلاگهاي ايراني به مسائل جنسي و فرهنگ غرب (كه در مقاله از آنها به عنوان تابو نام برده شده است) ارتباط داده شودو چنين وانمود شود كه كاربران ايراني اينترنت به علت محدوديتهاي اجتماعي دراين زمينه ها به وبلاگنويسي و وبلاگ خواني روي آورده اند!"
نكته جالب توجه اينه كه منابع خبري اين مقالات از تحليلهايي گرفته شده كه تو كنفرانس BlogTalk اخيرا در شهر وين كشور اتريش برگزار شد، مطرح بوده. فقط يه سووال: اين جناب حسين درخشان تو اين كنفرانس چي كار مي كرده پس؟ يعني سخنرانيش يه اپسيلون تاثير هم روي شنوندگان نذاشته؟
3- اين روزا به برنامه هاي متنوع(!) ماهواره كه نگاه مي كنم بعضي چيزا رو مي بينم كه حرصمو حسابي در مياره. از يه طرف جناب شاهزاده پهلوي مياد و بسيار سعي ميكنه كه لفظ قلم صحبت كنه و كلي با قيافه مظلوم از همبستگي و تاريخ سري ورودش به ايران صحبت كنه. بعدش هم يه عده از پسرخاله ها و پسرعموهاش زنگ مي زنن و ميگن كه ما از فلانجا هستيم و سلطنت طلبيم و فلان و بهمان. تو رو خدا بيا كه ما شديم چشماي منتظر به پيچ جاده. از اون طرف آقاي دبيركل حزب كمونيست كارگري مياد و به زور مي خواد به همه تفهيم كنه كه بهترين حزب، حزب ماست. ديدن وقتي مي خواين سر يه بچه رو گول بماليم بهش ميگيم كه: " نويد جون (مثلا) پسر خوبيه. من مي دونم تموم غذاشو مي خوره". اون وقت نويد جون سعي مي كنه براي اثبات ناناز بودنش غذاشو تا ته بخوره. حتي اگه از فرط سيري عق بزنه. اين جناب هم هي تكرار ميكنه كه اين روزا در اقصي نقاط ايران جوانان كمونيست دارن مبارزه مي كنن و تو محله هاشون شوراهاي كمونيستي درست كردن. به زور مي خواد به ملت تفهيم كنه كه شماها كمونيستين اما خودتون خبر ندارين.
آقا جان يه كم چشاتون رو باز كنين. شما به خودتون هم دارين دروغ مي گين چه برسه به ملت. فكر كردين همه طفلن كه هيچي رو نفهمن؟ آقا جون اين مردم توي اين 25 سال كلي تجربه كسب كرده. ديگه گذشته اون دوره فقط و فقط شعار دادن. مردم ما اگه ريختن تو خيابون، براي اينه كه ذله شدن از ديكتاتوري و حكومت غيرمردم سالارانه. چه فرقي داره كه ديكتاتور، رهبر باشه يا شاه يا رجوي يا شما. ديكتاتور همه جورش بده عزيز جان. شما اول استراتژي خودتون رو مشخص كنين كه اصلا اجازه حرف زدن به انديشه ديگه مي دين يا نه. بعدش بياين تبليغ كنين. شما همين الآن فكرتون به جاي كاراي جدي پاره كردن پرچم سه رنگ و جايگزيني پرچم سرخه. عجب گيري كرديما. بذارين ملت كار خودشون رو بكنن. هر كدوم نگيرين يه طرف اين لباس داغون شده رو كه از وسط جر مي خوره.
2- حالا از اين بگذريم. جريان اين جشنواره 3 تا 20 تير رو كه شنيدين ايشالله. نمي دونم چطور شده دولت فخيمه ايران دلش به حال ملت سوخته. دولتي كه صدا و سيماش بابت پخش برنامه هاش رو قبض برق مردم هزينه ميكشه، چطور شده قراره 17 روز برنامه رايگان بذاره واسه ملت؟ اونم تو ورزشگاه آزادي و اجرای كنسرت آريان و عصار و غيره؟ فكر بد نكنين بابا، بقول يكي حتما گودباي پارتيه!
1- از اين هم بگذريم؟ باشه گذشتيم... يه چيزي خوندم تو وبلاگ NeoMinds. بهرنگ، مطلبی نوشته با عنوان وبلاگهای ايرانی و قضاوتهای مغرضانه. در قسمتي از اين مقاله اومده:
"خبرگزاريهاي رويترز و CNN در دو مقاله مشابه با تيترهاي متفاوت، مطالب و تحليلهايي درباره وبلاگهاي ايراني منتشر كرده بودند. در هر دو مقاله به طور واضح سعي شده بود، عمده اشتياق و علاقه وبلاگنويسان و خوانندگان وبلاگهاي ايراني به مسائل جنسي و فرهنگ غرب (كه در مقاله از آنها به عنوان تابو نام برده شده است) ارتباط داده شودو چنين وانمود شود كه كاربران ايراني اينترنت به علت محدوديتهاي اجتماعي دراين زمينه ها به وبلاگنويسي و وبلاگ خواني روي آورده اند!"
نكته جالب توجه اينه كه منابع خبري اين مقالات از تحليلهايي گرفته شده كه تو كنفرانس BlogTalk اخيرا در شهر وين كشور اتريش برگزار شد، مطرح بوده. فقط يه سووال: اين جناب حسين درخشان تو اين كنفرانس چي كار مي كرده پس؟ يعني سخنرانيش يه اپسيلون تاثير هم روي شنوندگان نذاشته؟
۱۳۸۲ خرداد ۳۰, جمعه
افکار خصوصي:
اين "ی" رهبری که "امروز" مينويسه برای چيه؟
تحبيبه؟ مثلا "رهبری، موش بخورتت"
تصغيره: "اين رهبری امروز اومده بود دم در"
....
اين "ی" رهبری که "امروز" مينويسه برای چيه؟
تحبيبه؟ مثلا "رهبری، موش بخورتت"
تصغيره: "اين رهبری امروز اومده بود دم در"
....
خب وقتي دو تا آدم سرگردون تصميم ميگيرن يه وبلاگ درست کنن، حاصل بايد همين بشه ديگه. اينم وبلاگ تازه من و سامان. نظرتون چيه؟
۱۳۸۲ خرداد ۲۶, دوشنبه
۱۳۸۲ خرداد ۲۳, جمعه
عبور از فيلتر
يه سايت ايروني خوب پيدا کردم واسه عبور از فيلتر و ديدن سايتهايي که فيلتر شدن. اسم اين سايت و آدرسش هست: افشين که با تايپ آدرس يايت فيلتر شده توي کادري که اونجا ميبينيد، ميتونيد لينکهايي رو دريافت کنيد که با کليک روي اونها ميشه سايتهاي فيلتر شده رو ديد.
يه سايت ايروني خوب پيدا کردم واسه عبور از فيلتر و ديدن سايتهايي که فيلتر شدن. اسم اين سايت و آدرسش هست: افشين که با تايپ آدرس يايت فيلتر شده توي کادري که اونجا ميبينيد، ميتونيد لينکهايي رو دريافت کنيد که با کليک روي اونها ميشه سايتهاي فيلتر شده رو ديد.
۱۳۸۲ خرداد ۲۱, چهارشنبه
خب. اونايي که با بلاگر جديد کار ميکنن، احتمالا با مشکل برخورد کردن. اونم به اين شکل که فونتاشون قاطي شده. نگران نباشين. راه حلش يه تغيير کوچولوست. کافيه که برين تو منوي Setting و از اونجا تب Format رو انتخاب کنين. بعدش تو قسمت Encoding، برين و گزينه اول يعني Universal (UTF-8) رو انتخاب کنيد و بعدش هم همه چيز رو Save کنيد. همه چيز رديف ميشه.
و اما بذارين يه وبلاگ هم معرفي کنم. وبلاگ ليدا که هم طراحي و هم نوشته هاي قشنگي داره. نويسندهش قبلا اينجا مينوشت.
اين ساقي عزيز که همون بانوي صاحب صندوقخونه هم هست، يه اشاره ظريفي به شراب مورد صرف در صبحگاه کرده که سهوا بهش گفته سبوي صبحگاهي. در صورتيکه به نظرم صبوحي درسته که به معني شراب صبحگاهيه.
يه چيز ديگه هم بگم و برم. اين روزا تهران خيلي شلوغ پلوغه. ديشب که کوي دانشگاه شلوغ شده بود. اين شلوغي هم به خاطر اعتراض به خصوصي شدن دانشگاهها بوده و بعدش چهره سياسي گرفته به خودش. مردم هم کلي جمع شدن و کلي شعار حمايت از دانشجو دادن. امشب هم اميرآباد که بودم، باز شلوغ بود. اما نه به اندازه ديشب. ولي تو کوچه پس کوچه ها که رفتيم، ملت از جاهاي ديگه هم اومده بودن و با ماشيناشون هي بوق بوق ميزدن. مثل اينکه يه اتفاقاتي داره ميفته.
و اما بذارين يه وبلاگ هم معرفي کنم. وبلاگ ليدا که هم طراحي و هم نوشته هاي قشنگي داره. نويسندهش قبلا اينجا مينوشت.
اين ساقي عزيز که همون بانوي صاحب صندوقخونه هم هست، يه اشاره ظريفي به شراب مورد صرف در صبحگاه کرده که سهوا بهش گفته سبوي صبحگاهي. در صورتيکه به نظرم صبوحي درسته که به معني شراب صبحگاهيه.
يه چيز ديگه هم بگم و برم. اين روزا تهران خيلي شلوغ پلوغه. ديشب که کوي دانشگاه شلوغ شده بود. اين شلوغي هم به خاطر اعتراض به خصوصي شدن دانشگاهها بوده و بعدش چهره سياسي گرفته به خودش. مردم هم کلي جمع شدن و کلي شعار حمايت از دانشجو دادن. امشب هم اميرآباد که بودم، باز شلوغ بود. اما نه به اندازه ديشب. ولي تو کوچه پس کوچه ها که رفتيم، ملت از جاهاي ديگه هم اومده بودن و با ماشيناشون هي بوق بوق ميزدن. مثل اينکه يه اتفاقاتي داره ميفته.
۱۳۸۲ خرداد ۱۹, دوشنبه
شمارش معکوس
7- اگه حال و هواي شعر گيلکي بهتون سازگاره و از آهنگ سريال پس از باران خوشتون ميومده، حتما يه نفس تو بوي تلخ قهوه بکشيد.
6- اين مطلب آخر زيتون رو اگه نخونين طبق معمول چيزي رو از دست نميدين. اما اگه نظرخواهيشو نخونين خيلي چيزا رو از دست ميدين.
5- اگه دوست دارين از آخرين لينکهايي که به وبلاگتون داده شده مطلع بشين، کافيه که ته آدرسي که اين زير آدرس خودتون رو بذارين. (البته اگه صفحهاي رو که مياد خوب نميبينين، کافيه از منوي view بالاي صفحه اون رو روي يونيکد يا UTF-8 تنظيم کنين.
4- اين سايت گردون دات نت هم رو هم واسه شرکت راه انداختيم. حالا هر کي ميخواد سايت بزنه کافيه فقط چشماشو ببنده و آرزو کنه. البته بايد يه کم همراه با بستن چشاش، سر جيبشو وا کنه. البته فقط يه کم. براي بر و بچز وبلاگي هم که هوس دات کام شدن به سرشون زده يه پلان ويژه وبلاگي داريم تــــوپ. نه اين درسته: تــــــــــــــــــــــــــــــوپ. حالا يه سر بزنين بد نميبينين. کار من و سامانه.
3- آخرين آمار نشون ميده که وبلاگنويسا يا وبلاگنويسن يا اسمشون احسانه. تو رو خدا بشمرين ببينين چند تا احسان وبلاگنويس داريم. هوار تا.
2- اين مطلب قبلي من رو هم خيليها انگاري جدي گرفتن. بابام جون خبر مبري نيست. اينا فقط و فقط نوشته هستن.
1- آخرين نوشته هم مربوط به يه بيماري نوظهوره که من بهش مبتلا شدم. از نشانههاي بارز اون اينه که موقع چت و وقت زدن شکلکهاي ياهو مسنجر قيافهام هم شبيه اونا ميشه. مثلا موقع استفاده از شکلک چشمک، ناخودآگاه چشمک ميزنم و الخ. حالا به نظر شما اسم اين بيماري رو چي بذارم؟
7- اگه حال و هواي شعر گيلکي بهتون سازگاره و از آهنگ سريال پس از باران خوشتون ميومده، حتما يه نفس تو بوي تلخ قهوه بکشيد.
6- اين مطلب آخر زيتون رو اگه نخونين طبق معمول چيزي رو از دست نميدين. اما اگه نظرخواهيشو نخونين خيلي چيزا رو از دست ميدين.
5- اگه دوست دارين از آخرين لينکهايي که به وبلاگتون داده شده مطلع بشين، کافيه که ته آدرسي که اين زير آدرس خودتون رو بذارين. (البته اگه صفحهاي رو که مياد خوب نميبينين، کافيه از منوي view بالاي صفحه اون رو روي يونيکد يا UTF-8 تنظيم کنين.
http://www.technorati.com/cosmos/links.html?PHPSESSID=ded6eb18743921f13ab64ba1d64dd404&rank=&url=
4- اين سايت گردون دات نت هم رو هم واسه شرکت راه انداختيم. حالا هر کي ميخواد سايت بزنه کافيه فقط چشماشو ببنده و آرزو کنه. البته بايد يه کم همراه با بستن چشاش، سر جيبشو وا کنه. البته فقط يه کم. براي بر و بچز وبلاگي هم که هوس دات کام شدن به سرشون زده يه پلان ويژه وبلاگي داريم تــــوپ. نه اين درسته: تــــــــــــــــــــــــــــــوپ. حالا يه سر بزنين بد نميبينين. کار من و سامانه.
3- آخرين آمار نشون ميده که وبلاگنويسا يا وبلاگنويسن يا اسمشون احسانه. تو رو خدا بشمرين ببينين چند تا احسان وبلاگنويس داريم. هوار تا.
2- اين مطلب قبلي من رو هم خيليها انگاري جدي گرفتن. بابام جون خبر مبري نيست. اينا فقط و فقط نوشته هستن.
1- آخرين نوشته هم مربوط به يه بيماري نوظهوره که من بهش مبتلا شدم. از نشانههاي بارز اون اينه که موقع چت و وقت زدن شکلکهاي ياهو مسنجر قيافهام هم شبيه اونا ميشه. مثلا موقع استفاده از شکلک چشمک، ناخودآگاه چشمک ميزنم و الخ. حالا به نظر شما اسم اين بيماري رو چي بذارم؟
۱۳۸۲ خرداد ۱۷, شنبه
يک واقعيت محض
خب به گمانم نقصان نداشته باشد. هرچند اين کم توجهيت محلي از اعراب ندارد. اما نيک ميداني که دوستت داشتم. شايد نتوانستم آن را هيچگاه به زبان بياورم. ولي فکر ميکردم که از چشام ميفهميش. باور نميکردم عرضهشو نداشته باشم که حاليت کنم. رابطه من و تو عميق از اين حرفا بود. باهاس بهت ميگفتم. اشتباح از من بود. اونغدر تو خودم گم شده بودم که هاليم نبود. مصخرهس. حميشه واغعيطهايي که جلوي چشم آدمن، ديرتر به نضر ميرسن. نعلت به اين سانش. ميدوني؟ هر وخ که خاصتم بهت بمگ، ذبونم گفرت! :((
خب به گمانم نقصان نداشته باشد. هرچند اين کم توجهيت محلي از اعراب ندارد. اما نيک ميداني که دوستت داشتم. شايد نتوانستم آن را هيچگاه به زبان بياورم. ولي فکر ميکردم که از چشام ميفهميش. باور نميکردم عرضهشو نداشته باشم که حاليت کنم. رابطه من و تو عميق از اين حرفا بود. باهاس بهت ميگفتم. اشتباح از من بود. اونغدر تو خودم گم شده بودم که هاليم نبود. مصخرهس. حميشه واغعيطهايي که جلوي چشم آدمن، ديرتر به نضر ميرسن. نعلت به اين سانش. ميدوني؟ هر وخ که خاصتم بهت بمگ، ذبونم گفرت! :((
۱۳۸۲ خرداد ۱۲, دوشنبه
چپ و راست
يكي مي گه برو بيرون، يكي مي كه بيا تو
يكي مي گه از اين طرف، يكي مي گه از اون سو
يكي مي گه برو به چپ، يكي مي گه به راست
يكي ديگه داد مي زنه اين آقاهه با ماست
يكي مي گه يارو! از اون ناقلاهاست
پليس مي گه ايست، سرجات بايست
....
اين ترانه توسط ابراهيم نبوي همراه با چند ترانه ديگر سروده شد تا توسط يكي از گروههاي ايراني كه در حال حاضر در تهران فعالند ساخته شود و به بازار عرضه گردد، تا امروز چهار ترانه ساخته شده و پس از پايان ساخت به بازار خواهد آمد. اگرچه گروه آهنگساز موسيقي راك كار مي كند، اما اين ترانه با ريتم رپ ساخته شده است. براي گوش کردن آهنگ اينجا کليک کنيد. (نرم افزار RealPlayer بايد روي سيستمون نصب باشه).
يكي مي گه برو بيرون، يكي مي كه بيا تو
يكي مي گه از اين طرف، يكي مي گه از اون سو
يكي مي گه برو به چپ، يكي مي گه به راست
يكي ديگه داد مي زنه اين آقاهه با ماست
يكي مي گه يارو! از اون ناقلاهاست
پليس مي گه ايست، سرجات بايست
....
اين ترانه توسط ابراهيم نبوي همراه با چند ترانه ديگر سروده شد تا توسط يكي از گروههاي ايراني كه در حال حاضر در تهران فعالند ساخته شود و به بازار عرضه گردد، تا امروز چهار ترانه ساخته شده و پس از پايان ساخت به بازار خواهد آمد. اگرچه گروه آهنگساز موسيقي راك كار مي كند، اما اين ترانه با ريتم رپ ساخته شده است. براي گوش کردن آهنگ اينجا کليک کنيد. (نرم افزار RealPlayer بايد روي سيستمون نصب باشه).
اشتراک در:
پستها (Atom)