۱۳۸۲ مهر ۲۲, سه‌شنبه

شادي‏،ترافيك و مقداري شيرين عبادي

ما هم امشب پياده رفتيم... ما هم امشب فرودگاه مهرآباد بوديم... ما هم امشب كلي تعجب كرديم از اين همه جمعيت... ما هم امشب گل دستمون بود... مثل خيلي‌هاي ديگه.

چند نفر بوديم؟ نمي‌دونم.. هزار نفر؟ دو هزار نفر؟ ده هزار نفر؟ خيلي بوديم... خيــــــــــلي. از پيرمرد و پيرزن عصا بدست تا بچه توي كالسكه. همه رفته بوديم به استقبال بانوي صلح ايران. اول از همه ترمينال شماره 2. بعدش معلوم شد كه قراره از ترمينال 3 بياد. همه رفتيم به اون طرف. همه جور آدمي مي‌شد ديد. از دانشجو تا اميدواران نسل قبل. از موهاي و ريشهاي بلند تا تيپ و قيافه‌هاي عادي. حتي يكي بود كه خودشو عينهو چه‌گوارا درست كرده بود. با اووركت و كلاه بي‌لبه اونم تو اين هوا! جعفر پناهي هم بود با خانوم بني‌اعتماد. آها. مقادير هنگفتي هم وبلاگي مي‌شد ديد اون دور و بر. بادكنك، گل، آكاردئون، دف، آواز، سرود و كف‌زدن... همه چيز بود. راه بندون بود اساسي. از كجا؟ تهش رو كه نميشد ديد. من از بالاي پل عابر جلوي شهرك اكباتان كه نگاه مي‌كردم تهش پيدا نبود. موقع برگشت ديدم كه يه سري ماشين وسط اتوبان جاده قديم كرجه. راننده هم نداره. معلوم شد ترافيك به حدي بوده كه ماشينها پارك كردن و صاحباشون پياده اومدن. يه چيز ديگه هم بگم؟ شعارا رو بگم. زنداني سياسي آزاد بايد گردد. سيماي لاريجاني، خجالت... خجالت. درود بر عبادي، منادي آزادي. ديگه.......... آها ده پونزده نفري جريان مخالف هم بودن كه ساكت ساكت يه گوشه وايساده بودن با يه پلاكارد. روشم يه جمله بانمك نوشته شده بود: وقتي مي‌بيني كه دشمنت براي تو كف مي‌زند، بايد بفهمي كه توي دروازه خودي گل زده‌اي، توبه كن! از چه نظر بامزه؟ خب خلاصه اينا فهميدن اينهمه مردم كه كف مي‌زدن، دشمنشونن ديگه. خلاصه فهميدن. باريك الله. هزار آفرين.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر