۱۳۸۲ مهر ۱۵, سه‌شنبه

ترازوهای مقلوب

اين روزها بيش از حد سرمون شلوغ شده اينه که بعضی وقتها واقعا وقت نمی‌کنم چيزی بنويسم اينجا. اما ديدم اگه درباره افسانه نوروزی چيزی ننويسم، يه صدای اعتراض کمتر هم هر چی باشه يه صداست. به اين حکمها که بر می‌خورم واقعا تعجب می‌کنم. يه چيزی فراتر از گرد شدن چشم و اين حرفا. فکر ميکنم قلبم هم داره مچاله ميشه يه جورايی. خيلی حرفه‌ها خيـــــــــلی! ياروها تو کرمان می‌ريزن ملت رو پاره پوره می‌کنن، بعد از کلی بالا پايين کردن حکم ميدن و آزادشون می‌کنن، اون وقت اين خانوم رو که برای دفاع از خودش زده يه آدم شهوتران رو کشته می‌خوان اعدامش کنن. يادمه يه جايی خونده بودم که توی بعضی از ايالتهای آمريکا يه قانون وجود داره که مفهومش يه چيزی توی اين مايه‌هاست: «هر کی بی اجازه وارد حريم و ملک خصوصی من بشه خونش پای خودشه!» يعنی چی؟ يعنی اگه من با يه تابلوی هشدار بهتون بگم که همينجوری حق ندارين بياين تو ملک من، و شما باز هم بياين، من حق دارم که شما رو بکشم چون شما يه متجاوزين. حالا اينجا يه بنده خدايی می‌خواد از خصوصی ترين حريم خودش، يعنی جسمش و انسانيتش دفاع کنه، اما نبايد اين کار رو بکنه!!! به هر حال جدا از همه اين داستانها به نظر من نفس عمل اعدام کار ناپسنديه. چند تايي از دوستان دارن در جهت اعتراض بيانيه منتشر می‌کنن و امضا جمع می‌کنن. اگه شما هم مخالف اين اعدام هستين، برين امضا کنين. آدرس شماره 1، آدرس شماره 2، آدرس شماره 3.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر