زايمان
وقتی که ناخنهایش بستر را میشکافت
و صدايش فضا را
سقف هم کوتاه شده بود...
و زمان خاکستری
به پهنای صورتش میخنديد
ثانيهها از هم کولی میگرفتند
و با لحنی کـــــــــــــــــــشدار
شعری ملالآور را زمزمه میکردند
سرنوشت باز هم آبستن بود
از تولدی ديگر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر