عصیان
۱۳۸۲ آبان ۱۸, یکشنبه
کلوز آپ
و در بامدادی خاکستری دخترک می دويد. سنگينی مضاعف شدن زير پوستش آرام آرام جا باز میکرد. برگهای زرد بوی ماسههای ساحلی را تازه تجربه میکردند و دريا خودش را استفراغ میکرد. لختی ايستاد. نفسی گرفت و با موجها رفت. بکارتش گم شده بود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر