۱۳۸۱ مرداد ۹, چهارشنبه

اخلاقيات و دين

يکي از ارکان شخصيتي افراد، از ديدگاه خيلي از افراد دينه. براي بسياري از افراد ملاک خوب يا بد بودن مردم، دينداري اونهاست. حتما بارها با افرادي برخورد کردين که براي توصيف ديگران جملاتي از قبيل طرف آدم خوب و دينداريه رو بکار ميبرن. يعني ملاک خوب يا بد بودن ديگران رو، اعتقادش به دين قرار ميدن. اين باور توي جامعه ما به حدي جا افتاده که بسياري نميتونن تصور کنن که امکان اين وجود داره که کسي بي‌دين باشه اما در کنارش آدم خوب و مثبتي باشه. به نظر من بهترين شيوه نگرش به افراد به جاي دين، ميتونه اخلاقيات باشه. در طول تاريخ تحريف در دين و روايات مختلفي که از اون عرضه شده، ممکنه که به مذاق عده زيادي خوشايند نباشه. اين معضل باعث ميشه که نوعي ستيزه جويي با دين و عدم اعتقاد به خدا در تفکر افراد جاي خودش رو باز کنه. قصد من توجيه دين و اعتقاد يا عدم اعتقاد به اون نيست. من به ديندار بودن بصورت ايمان داشتن نگاه ميکنم. يعني اتصال به يک منبع و منشا خوبي و انرژي مثبت. خيلي از ما به هنگام استيصال دعا ميکنيم. خيلي از ما که شايد از نظر شرعي بسياري از فرايض ديني خودمون رو بجا نمياريم به هنگام برخورد با مشکلات پيچيده در زندگيمون سعي ميکنيم که از يک انرژي عظيم، مقداري رو جذب کنيم. من اون انرژي رو بصورت خدا ميبينم. شايد آيين يا طريقت اعتقادي من اسمش اسلام، مسيحيت، بودايي يا اکانکار باشه. مساله اصلي اسمش نيست بلکه نقاط مشترک همه اوناست. اعتقاد من بر رعايت اخلاقياته. هر فرد بصورت بي طرف ميتونه فقط با اتکا به تفکر و اخلاقيات راه درست اعمال خودش رو پيدا کنه. در اينصورت بسياري از بايدها و نبايدها رو ميتونه بدون مراجعه به قوانين شرع و رسالات اجرا کنه. اشکالي که بر اين کار ممکنه وارد بشه اينه که هيچ کسي عقل کل نيست. اما به اعتقاد من جميع اخلاقيات افراد همون عقل کله. يعني با يک نگاه آماري به اخلاقيات افراد بايد کاري رو انجام داد که براي اکثريت آزار دهنده نباشه. قصد من اين نيست که اين بحث رو ادامه بدم. اما اين بحث از اونجايي به ذهنم اومد که مسائلي از قبيل ايجاد خانه عفاف بحث روز جامعه ماست. گروهي وجود اون رو الزامي ميدونن و گروهي ديگر ايجاد همچين مراکزي رو با توجه به توجيهات شرعي هم خطا و کاري اشتباه و در نتيجه ناشي از ضعف قوانين شرعي ميدونن. اما به اعتقاد من کليد اين قفل در رعايت يه چيزه. اخلاقيات. کافيه طرفداران يا مخالفانش يک سوال براي خودشون مطرح کنن. آيا از نظر اونا اشکالي نداره که مادر، خواهر، زن يا دخترشون به اين مراکز مراجعه کنن؟ اگر از ديد خودشون اشکالي نداره، خب گواراي وجودشون. خودشون هم ميتونن از اين مراکز استفاده کنن. اما اگر از ديد اونا اين مساله مشکل داره، نبايد به خودشون حق استفاده از چنين مراکزي رو در صورت ايجاد بدن. کليد اينجاست: چيزي رو که براي خود نميپسندي، براي ديگران هم مپسند.


توي روابط بين يه دو نفر ممکنه که فراز و نشيب هاي زيادي وجود داشته باشه. نمودار يه دوستي ممکنه که بعضي وقتا مثه خط افق صاف باشه نزديک به خط صفر يا همون خط افق باشه تو اوج. ممکنه که يه نمودار سينوسي باشه و بعضي وقتا اونقدر صميمي باشه که تو قله بچرخه و بعضي وقتا توي نقطه مقابل زير صفر باشه منفي يعني بشه دشمني. نمودار دوستي دو نفر ميتونه دندونه‌اي باشه. يعني بدون هيچ پيش بيني تغيير جهت بده. دقيقا مثه حرکات غير قابل پيش بيني يه مگس. من فکر ميکنم آدم بعد از چند تا شکست درست و حسابي توي دوستيهاش ديگه بايد بتونه بفهمه که با هر کسي چه جور دوستي داشته باشه. با بعضي از آدما ميشه بهترين دوستي رو داشت اما اين دليل نميشه که با اون بتوني زير يه سقف هم زندگي کني. اونايي که توي شهري غير از شهر خودشون دانشجو بودن و تو خونه‌هاي دانشجويي زندگي کردن ميفهمن که من چي ميگم. بين دو تا زوج هم که ميخوان يه زندگي مشترک تشکيل بدن، کم و بيش همين قوانين جاريه. با بعضي از افراد جنس مخالف بهتره که آدم فقط دوست باشه نه چيز ديگه. ممکنه که يکي بهترين دوستت باشه ولي لزوما بهترين شريک زندگيت نباشه. خوش بحال کسي که بهترين دوستش، بهترين گزينه براي شريک زندگي هم باشه.
مصاحبه اختصاصي گردون با دکتر قطب‌الدين صادقي، چهره برجسته تئاتر ايران رو بخونيد.

۱۳۸۱ مرداد ۸, سه‌شنبه

يکي از بهترين و تخصصي ترين وبلاگهايي که در زمينه رسانه‌ها تا کنون ديدم، وبلاگ رسانه هست. براي خودم عجيب بود که بين تمام وبگردي‌ها يا بهتر بگويم وبلاگ گرديهام تا حالا باهاش برخورد نکردم. حالا هم از توي Top Ten کانتر Netstatebacic پيداش کردم. اما متاسفانه از شش جولاي تا حالا به روز نشده و در ضمن ايميل نويسنده اش هم ما رو به سايت resaneh.info رهنمون ميکنه که راه به جايي نداره. واقعا حيفه که نويسنده اين مطالب ناشناس باشه و مطالب بيشتري رو ننويسه.
باباي سيگاري



باباي من سيگاري نيست.

اما...

وقتي که چيزي ناراحتش ميکنه، يکيشو روشن ميکنه.

وقتي که چيزي خوشحالش ميکنه، يکيشو روشن ميکنه.

وقتي که در گير کارشه، يکيشو روشن ميکنه.

وقتي که غذاشو خورده، يکيشو روشن ميکنه.

وقتي که پشت کامپيوتره، يکيشو روشن ميکنه.

وقتي که مشروب خورده، يکيشو روشن ميکنه.

وقتي که با مامان دعوا ميکنه، يکيشو روشن ميکنه.

وقتي که فوتبال نگاه ميکنه، يکيشو روشن ميکنه.

اما...

باباي من سيگاري نيست.

خلاصه عکسها و ماجرای کامل مسافرت برخي دوستان منتشر شد. کاکتوس این عامل سرسپرده انگليس اين بار عکسهای جالبي را در وبلاگ خودش انتشار داد. اما از ديدگاه نورهود کاکتوس کسي نيست جز يک عنصر اخلالگر. وی با نوشته های خود سعي در انحراف اذهان عمومي دارد. هدف نهايي وی سوق جريان فکری خوانندگان به مسير ديگريست. بطوريکه نقش وی بعنوان یک فراماسون تحت الشعار(!) قرار گيرد. وی پس از اعترافاتي که در کتاب خاطرات خود منتشر کرده، سعي ميکند که خود را طرفدار حقوق کودکان نشان دهد تا از اين طريق گذشته خود را بعنوان يک تروريست و بمبگذار در پشت چهره يک حامی مهربان پنهان نمايد. هشيار باشيد.

۱۳۸۱ مرداد ۷, دوشنبه

آخرين اجراي گوگوش رو که در IRTV اجرا شده رو ميتونيد در اين صفحه ببينيد. البته بايد دستگاهتون مجهز به نرم افزار Real Player باشه.
امروز يک خبر ويژه دارم.

خلاصه پس از مدتها اين پا و اون پا کردن، سايت گردون رو راه انداختم. قسمتهاي زيادي توي اين سايت پيش بيني شده. از اخبار در مضامين مختلف بگيريد تا معرفي سايتها و قسمتهايي براي مقالات و گزارش و مصاحبه. قبلا هم براي بعضي از وبلاگنويسها ايميل زدم که براي پربار کردن اين سايت با من همکاري کنن. همشون هم خوشبختانه از اين موضوع استقبال کردن. به هر حال گردون مکاني خواهد بود براي انتقال و معرفي نظريات حرفه‌اي شما به مخاطبين. گرچه اين سايت هنوز کامل نشده، اما من سعي ميکنم که هر روز يه بخششو راه اندازي کنم. از دوستان عزيزي که مايل به همکاري با سايت گردون هستن دعوت ميشه که مطالب، اخبار، گزارش‌ها، مطالب ترجمه شده سايتها و مطبوعات خارجي و عکسهاي خودشون رو به آدرس gardoon@gardoon.com ارسال کنن تا با اسم خودشون در اين سايت منتشر بشه. فقط نکته بسيار مهم اينه که اين مطالب بايد داراي محتواي قوي باشه تا مخاطبين رو جذب کنه. براي درج آگهي هاي تبليغاتي هم با همين آدرس تماس بگيريد.

حالا هم به شيوه روزنامه‌هاي خيلي مهم: گردون در رد يا قبول هر يک از مطالب آزاد است.

اميدوارم که مشکلات و موانع باعث توقف کار اين سايت که هدفي به جز اطلاع رساني نداره نشه.

۱۳۸۱ مرداد ۶, یکشنبه

دکترين وبلاگي نورهود

بخش سوم: چگونه خوانندگان وبلاگ خود را بالا ببريم؟

راههاي متعدد و متنوعي براي بالا بردن آمار خوانندگانتان وجود دارد که زير به برخي از آنها اشاره ميکنيم:

۱- سيستم خود درگيري: اين سيستم يکي از سيستمهاي ابتدايي و البته موثر براي جذب خواننده بيشتر ميباشد. نويسنده بايد به تدريج وانمود کند که يک درگيري مهم تمامي زندگيش را تحت تاثير قرار داده است و در کل از خود متنفر ميباشد. براي اين منظور بهتر است از جملاتي که حاوي تنفر از خود ميباشد به شدت استفاده کنيد. جملاتي زير توصيه ميشود:

- حالم از خودم، از نوشته‌هام از همه به هم ميخوره.

- من يک احمق به تمام معني هستم.

- امروز هم ناگزير هستم از نوشتن. چه اگر ننويسم زمان سوهان وجدانم خواهد شد. من گناهکارم.

۲- سيستم اتوبيوسکسوگرافي: اين سيستم از موثرترين و کارآمد ترين روشهاست. به نويسندگاني که ميخواهند تازه کار خود را شروع کنند، اکيدا اين روش توصيه ميشود. خصوصا اگر بخواهند يک شروع طوفاني داشته باشند. در اين روش اگر دختر هستيد سعي کنيد که تجربيات سکسي خود را با آب و تاب و جزئيات فراوان در وبلاگتان نقل کنيد. سعي کنيد نشان بدهيد که اصلا مايل به شناخته شدن نيستيد اما بطور پنهاني با برخي از وبلاگنويسان جنس مخالف چت صوتي کرده و سعي کنيد که آنها را ترغيب نماييد تا بيشتر درباره شما کنجکاوي نمايند. آنها را در وضعيتي قرار دهيد که در خلال نوشته‌هاي خود لينکي به شما بدهند و در صورتي که از خود اطمينان داريد کاري کنيد که لينکي دائمي به وبلاگتان حواله کنند. اگر هم مرد هستيد نوشتن تجربيات سکسي شما ميتواند موثر باشد البته نه به تاثير گروه اول. اما تلاش کنيد تا بصورت يک وبلاگنويس بسيار متشخص و کارشناس که تنها هدفش رفع مشکلات جنسي خوانندگان است به شما بنگرند.

۳- سيستم فحاشي: اين روش به نظر ميرسد که علاقه‌مندان بسياري در بين آقايان وبلاگنويس پيدا کند. اين سيستم بصورت نهادينه شده در وجود آقايان نهفته هست و با سر دادن کلمات رکيک و توهين و تحقير ساير وبلاگنويسان بالاخص وبلاگنويسان خانم ميتوانند به مقصود خود نائل شوند. فحاشي و هتاکي به وبلاگنويسان مشهور توصيه ميشود. اين روش تا کنون توسط هيچ وبلاگنويس خانومي ارائه نگرديده و اولين وبلاگنويس مونث که به اين کار اقدام کند دچار انفجار کانتر خواهد شد.

۴- سيستم من خيلي نازم: اين روش مختص خانوماست. اولين قدم براي طي اين طريق، جستجو در سايتهاي مخصوص عکسهاي هنري و پيدا کردن عکسي از يک حوري بهشتي و قرار دادن آن در بالاي وبلاگ ميباشد. تعريف کردن از قيافه خود به طور غير مستقيم و استفاده از خاطرات روزمره درباره مزاحم شدن پسرها بسيار موثر است. اين روش براي آقايان وبلاگنويس موثر نيست مگر اينکه قيافه‌اي در حد مالديني، ديويد بکهام، براد پيت يا آنتونيو باندراس داشته باشند.

۵- سيستم سرمايه‌داري: دوستداران اين روش بايد خود را بسيار متمول نشان داده و يا به زبان خودماني تريپ مايه داري بگذارند. با نوشتن خاطرات و نوشته‌هايي در زمينه اسکي، تنيس يا مدل ماشين و دوبلکس بودن خانه در شمال شهر ميتوانيد به اين مقصود نائل شويد.

۶- سيستم قربونت برم الهي: يکي از مناسبترين و در عين حال کم هزينه ترين روشهاي جذب مخاطب است. رفت و آمدتان را به وبلاگ مشاهير وبلاگستان زياد کنيد. سعي کنيد حتما در نظرخواهي آنان مطلب بنويسيد. اين نکته يادتان باشد که ابتدا تعريف و تمجيد زيادي از نوشته‌هاي آن نويسنده داشته باشيد و بطور ضمني اشاره‌اي هم به وبلاگ خود نماييد تا مخاطبين را از آنجا به وبلاگ خود رهنمون شويد.

۷- سيستم خودکشي: اين روش از روشهاي متعارف وبلاگنويسان است. بارها و بارها مورد استفاده قرار گرفته و هنوز هم کاربرد دارد. بعلت استقبال زياد خوانندگان از اين نوع وبلاگنويسان همواره بکار ميرود. در اين حالت نويسنده بايد بطور ناگهاني خداحافظي کند و جمعي را در خماري بگذارد. بهترين حالت اين روش، بدترين آن است بدين معني که وبلاگ خود را پاک کنيد و يک صفحه غم انگيز با آهنگي محزون بجاي آن بگذاريد. نگران نباشيد. ميتوانيد پس از مدتي باز گشته و سخنان خود را با مخاطبين زيادتر از سر گيريد.

۸- سيستم هک: وبلاگ خودتان را هک کنيد. در اين حالت آرشيو خود را دستکاري نکنيد. بلکه بجاي تمپلت خود يک صفحه با مضموني توهين اميز به خود قرار دهيد و از زبان يک هکر هر چه ميخواهيد به خود بد وبيراه بگوييد. پس از مدتي باز گشته و همه چيز را به حالت اول برگردانيد. در يادداشت آخر خود ضمن استفاده از الفاظي همچون کوردلان اينترنتي و تروريستهاي ادبي به هکر موهومي بد وبيراه گفته و خاطر نشان کنيد که وبلاگتان را پس گرفته ايد. با اين کار ميتوانيد سواد خود را هم به رخ بکشيد و به آنتي هکر بودن شهره شويد.

روشهاي ديگري هم براي بالا بردن کانترتان موثر است که در اين مقوله نميگنجد. سلسله مقالات دکترين وبلاگي نورهود را دنبال کنيد (اينم خودش يه روشيه ديگه).

آقا ما هر چي به روي خودمون نمياريم بلکه اين آقا احسان يه بفرمايي هم به ما بزنه مثه اينکه نميشه. تحويلمون نميگيره. ما هم اصولا براي اينکه با همه چيزاي قلمبه مشکل داريم و اگه چيزي رو دلمون قلمبه بشه مشکلمون هم دولا پهنا ميشه، گفتيم با خودمون که بهتره اين ورقلمبيدگي دلمون رو اينجا بنويسم بلکه دفعه بعد يه بفرماي الکي هم به من بزنه منم کلاس بذارم بگم که نه من وقت ندارم. بابا مردم از گمنامي... تو رو خدا يه نگاهي به ليست دعوتشدگان بندازين همه مشهور همه هنرمند همه نويسنده. ما از اون شاگرد شوفر هم گمنامتريم به خدا. نشد ما هم بريم قاطي از ما بهترون شايد بي بي سي هم يه چيزي ازمون بنويسه.

اما از جدي که بگذريم عجب کار خطرناکي کردن اينا. من خودم پنجشنبه از جلوي سفارت انگلستان رد ميشدم. ديدم کاکتوس داشت با سفير انگليس صحبت ميکرد. خوشبختانه بعلت گمنامي کسي منو نميشناسه. رفتم و به بهونه واکس زدن کفش سفير انگليس به حرفاشون گوش کردم. داشتن درباره دزديدن و انتقال اتوبوس حاوي احسان اينا صحبت ميکردن. حرفاشون که تموم شد سريعا رفتم که زنگ بزنم به احسان اما هي پيغام ميداد مشترک مورد نظر معروف ميباشد. لطفا مجددا شماره‌گيري نفرماييد. اومدم اکباتان بلکه خورشيد رو پيدا کنم. اما متاسفانه هوا ابري شد. به شاهين زنگ زدم. بعد از حال و احوال تا اومدم جريان رو بگم اعتبار کارتم تموم شد.

هر چي بود به خير گذشت. من همش نگران بودم که اگه اين انگليسا اينا رو بدزدن، رسانه‌هاي خارجي تبليغات وسيعي درباره فرار مغزها انجام خواهند داد و جنجال جديدي به راه خواهد افتاد.

حرف آخر اين که مواظب کاکتوس باشين جنسش شيشه خورده که چه عرض کنم تيغ داره.
بگذاريد آرزو کنيم...
شکار و شکارچي

ديروز گنجشکي رو ديدم که پروانه‌اي رو شکار کرده بود و بي‌رحمانه اون رو به زمين ميزد تا حرکت نکنه. همون گنجشکي که وقتي تو چنگ يه قرقي اسيره، مظلوم و بيچاره‌ست وقتي که مقام يه شکارچي رو ميگيره کاملا ظالم و بيرحمه.


سه تير به سويم شليک کرد:

فروتني و فداکاري و مهر.

۱۳۸۱ مرداد ۵, شنبه

خيلي دوست دارم بدونم اون آدمي که از تونگا اومده وبلاگم رو خونده دنبال چي ميگشته و چه انگيزه ای داشته؟


خواب کودکانه

مدتهاست که چشمان من میهماني ندارد

مدتهاست که خوابم را مينگرم

مدتهاست...

شايد زماني به وسعت يک غروب کودکانه.
ديروز روز خوبي بود واسه من. اونم از اين نظر که تونستم بعد از دو ماه باهاش حرف بزنم. حرف زدن براش خيلی سخت بود آخه يکي از دنده هاش رو عمل کرده. بين هر جمله يه نفس عميق ميکشيد و دوباره ادامه ميداد. هر چي هم بهش ميگفتم که بابا حرف زدن زياد برات ضرر داره، گوش نمیکرد و ميگفت که يه عالمه منتظر بوده تا حرف بزنه. کلی هم گريه کرد. نوشته های اون روزايي رو که بيهوش بود و من براش نوشته بودم ميخوند. بعدش هم صفحه نظرخواهي رو ميخوند و گريه ميکرد. هنوز اجازه پرواز بهش ندادن. اما به محض اينکه بتونه، از اتريش ميره آلمان و از اونجا هم يه سر مياد ايران. فعلا که منتظرم ببينم چي پيش مياد.
تنها چيزی که فروشنده هاش داد ميزنن که اول بشکن بعد ببر گردو هستش.

۱۳۸۱ مرداد ۴, جمعه

سوال ها المپياد فيزيک:



۱) اگه يه مورچه از ارتفاع دو متري بيفته پايين، جاييش ميشکنه؟ اگه ميشکنه کجاش؟ اگه هم نميشکنه چرا؟

۲) فشار وارده بر روي يک اسم کنده کاري شده بر روي يک آجر از يک ديوار سه متري چقدره؟

۳) يه آدم چه جوري ميتونه دو ساعته مسافت بين نقطه الف و ب رو که ۱۰۰۰۰ کيلومتر از هم فاصله دارن با سرعت شست کيلومتر در ساعت طي کنه؟

۴) يک بالون محتوي يک آدم در آسمان معلقه. ميدانيم که زمين به دور خودش ميچرخه. اگه يه روز بگذره بايد بعلت چرخش زمين زير بالون،آدم تمام سطح دور زمين رو ببينه. خب چرا نميبينه؟



مدت پاسخگويي: تمام عمر
عجب دوره زمونه اي شده...

پريشب ميخواستم برم پيش گيس گلاب. خانومش نبود و تنها بود. شام هم قرار شد برام ميرزاقاسمي درست کنه. کارام رو کردم و گفتم قبل از رفتنم يه سر برم چت. ماهها ميشد که سري به اونجا نزده بودم. خلاصه رفتيم توي يکي از اين روماي شلوغ به قصد گوش کردن مکالمات ملت که يهو يکي PM داد. ديديم که يه دختره. سلام و احوال پرسي و از اين حرفا... که پرسيد چند سالته؟ گفتم بيست و هفت و اندي. تو چند سالته؟ فرمودند پونزده سال! ميرم دبيرستان. گفتم خب... يهو گفت وب کمت رو روشن کن ما هم گفتيم بفرما. يهو ديديم نوشت وااااااااااااااي تو چقدر خوشگلي!!! (اونايي که منو ديدن ميدونن طرف چه اشتباه بزرگي کرد) خلاصه باز يهو گفت شمارتو بده من. ما رو ميبيني گفتيم آخه جغله تو اصلا ميدوني فرق بين پسر و دختر چيه؟ گفت بعله هم که ميدونم. من دوست پسر هم دارم تازه. اما از تو خوشم اومده! خلاصه ما همينطور هاج و واج به نوشته ها نگاه ميکرديم و ميگفتيم طرف لابد يه سيبيل کلفته که داره ما رو اوسکول ميکنه. گفتيم خب شماره ميدم فوقش بجاي اينکه ما به اون بخنديم اون به ما ميخنده. شماره دادم. زنگ زد!!! واقعا يه دختر بچه بود. نيم ساعت هم يه ريز حرف زد. از دوست پسرش گفت از نوارايي که گوش ميده از خونوادش و از آسمون و ريسمون. جاتون خالي با گيس گلاب مرديم از خنده. به قول گيس گلاب انگاري سوار ماشين زمان شدي و رفتي به گذشته و بچگي و علايق و سلايق اون موقع. چناني ميگفت دوست پسرش رو دوست داره که من فکر کردم لابد يه جرياناتي هم بعله. بهش گفتم آخه کوچولو هنوز خيلي مونده تجربه کني تا بگي يکيو دوست داري. ميخنديد و ميگفت نه من چند تا دوست پسر همينجوري هم دارم اما اين يکي فرق ميکنه.

دو تا نکته بامزه بود تو حرفاش. يکي اينکه ميگفت ن کوچولو نيستم آخه مرداي سي ساله هم دنبالم ميفتن!!! يکي هم اينکه منو به اسم کوچيک صدا ميکرد بدون اينکه يه آقا حداقل اولش بچسبونه. والله داداش کوچيکمون که همسن اينه هنوز که هنوزه به من ميگه داداشي.

اينم از نسل جديد.
عاشق که شدم

عاشق که شدم

دنيا يه بادکنک بزرگ قرمز شد و هوا رفت

آنقدر بالا و بالاتر رفت

که به خورشيد چسبيد و ترکيد

حالا مواظبم دفعه بعد که عاشق شدم

يه نخ به سر دنیا ببندم

که خيلي بالا نره...

آخه، ميترسم اينبار هم، يا گمش کنم يا بترکه!



فالکو (فرانک ژاکوبز)

۱۳۸۱ مرداد ۲, چهارشنبه

فندک

الان دو تا فندک رو ميزمه. يکيش ماله نويده اما جفتشون بدون گازه. تو خونه هم حداقل چهار تا فندک بي گاز افتاده. به نظر من يه فندک رو ممکنه که تو يه نگاه بپسندي و به دلت بشينه. اونقدر که بخاي مال تو باشه. اونوقته که ممکنه بخواي به دستش بياري. ممکنه که بخاطر علاقه به يه فندک سيگاري بشي. اونوقته که همه چيز از يه جرقه شروع ميشه. به مرور که از فندکت استفاده ميکني شعله اش کم ميشه. اونقدر که تموم بشه. فقط وقتي به روشني قديم ميشه که از گاز پرش کني. اونوقته که دوباره ازش استفاده ميکني. وگرنه ميفته يه گوشه و گاه گداري يه يادي ازش ميکني. اما اگه بهش برسي و دوستش داشته باشي و دلت رو نزنه ممکنه که تا آخر عمر سيگاري بودنت فقط از يه فندک استفاده کني. اما به نظر شما توي اين همه جمعيت سيگاري چند نفر پيدا ميشه که سيگارشو با فندک يکي ديگه روشن نکنه؟

اين جريان فندک چقدر شبيه دوستي با جنس مخالفه! يه بار ديگه از بالا بخونيد... اما اين بار مقايسه کنيد. جالبه.
يه موي سفيد بود رو دستم. اما سفيد نبود انگاري. بي‌رنگ بود. مثه يه نخ ماهيگيري. هوس کردم که بکنمش. دو تا ناخنم رو قفل کردم به تهش و کشيدمش. کنده نشد. اما عوضش ۳ تا وي سياه يا شايدم قهوه‌اي کنده شد. دوباره سعي کردم که بکنمش اما اينبار هم دو تا موي ديگه کنده شد. خلاصه بهد از اينکه کلي موي ديگه کنده شد، کندمش. ولي چه کندني. هيچکدومشون جاش درد نگرفت. اما اين يکي جاش ميسوزه. فکر ميکنم که شايد يه موي جادويي بود. شايدم يه سرش به قلبم وصل بود. يعني دوباره در مياد؟
باد کنار دريا موهاش رو نوازش ميداد. خنکاي باد سردي رو زير پوستش ميدووند. مدتها بود که مسافرت نرفته بود واسه همين اين سفر يه جور متفاوتي بهش ميچسبيد. حاضر نبود چشاشو باز کنه. عينکش رو از رو پيشوني روي دماغش برگردوند و يه پهلو شد. با انگشتاش سعي کرد که اسم دوست دخترش رو روي ماسه‌ها بکشه. جاش خيلي خالي بود. مدتها ميشد که نديده بودش. تقريبا از زماني که اومده بود مأموريت. تصور لمس بدنش بعد از اين همه وقت باز هم براش لذتبخش بود. به آخرين شبي که با هم بودن فکر کرد. آهي کشيد و چشماشو وا کرد. بلند شد. عينکش رو ورداشت. کولر رو خاموش کرد و سعي کرد اعداد رو از اول ليست دوباره جمع بزنه.

از يه مورچه خوار بدشانس

اين اتوبوس جهانگردي سالي يه مرتبه از اينجا رد ميشه. اونم بايد همين الان باشه؟

۱۳۸۱ مرداد ۱, سه‌شنبه

دکترين وبلاگي نورهود

بخش دوم: نظر خواهي چيست؟

و اما نظرخواهي. نظرخواهي يکي از قسمتهاي مهم در وبلاگنويسي است. قسمتي است که خوانندگان و همکاران در آن امکان نوشتن و اظهار نظر دارند. جاييست که معمولا سعي داريم با سخنان حکيمانه آنرا پربار نماييم.

اهميت برخي از اين نظرخواهي ها تا بدانجا ميرسد که خوانندگانشان از خود وبلاگ بيشتر ميشود.( نگاه کنيد به وبلاگ احسان). بطوريکه نويسنده تصميم ميگيرد که جاي وبلاگ و نظرخواهيش را عوض کند. در برخي از موارد بعلت استفاده از الفاظ رکيک توسط نظردهندگان وبلاگنويس تصميم به حذف نظرخواهي خود ميگيرد ( نگاه کنيد به وبلاگ سردبير: خودم)

چگونه يک نظر خواهي اصل (اورجينال ) را از تقلبي تشخيص دهيم؟

اخيرا موسسات خاصي در اين زمينه شروع به کار کرده اند. بزرگترين مرجع تشخيص استاندارد بودن نظرخواهي موسسه ايست به نام ماند يا موسسه استاندارد نظرخواهي دلتنگستان. دکتر شاهين ر.جهرمي مدير اين موسسه با مديريت صحيح و اصولي خود توانسته اند تا کنون وبلاگهاي بسياري را تحت پوشش قرار دهند. وبلاگ ايشان با عنوان دلتنگستان براي لحظاتي نوشته شده است که ايشان کار بهتري ندارند. از نظر ايشان بهترين کار نوشتن وبلاگ بوده و حتي اين مضمون را طي نامه اي به جرج بوش هم اطلاع داده و خواستار ترويج فرهنگ وبلاگنويسي در مدارس آمريکا شده اند. ايشان استاد کرسي وبلاگنويسي در دانشگاه کاليفرنياي جنوبي هستند. شعار موسسه ماند که بر سر در اين موسسه درج شده است از اين قرار است: من نظر ميدهم پس هستم. تا کنون بيش از ۸۰۰ وبلاگ خواستار دريافت مدرک ماند بوده اند چرا که ميدانند براي ماندن وجود ماندالزاميست. براي تشخيص يک نظرخواهي اصل کافيست تنها امضاي دکتر شاهين ر.جهرمي را در آن مشاهده کنيد. لازم به ذکر است که مدرک ايزو ۱۴۰۰۰ پس از مدرک ماند در رده بندي کيفيت قرار ميگيرد.

دکتر شاهين ر.جهرمي تا کنون تنها کسي هستند که به نشان (مدال) درجه يک نظارت دست پيدا کرده اند و نامزد دريافت جايزه نوبل در سال ۲۰۰۷ هستند.



در بلاگم غم منظور تو در ياد آمد

نظري رفت که وبلاگ به فرياد آمد

۱۳۸۱ تیر ۳۱, دوشنبه

اينم يه متن بداهه از خودم به سبک فالکو و عمو شلبي:



ماشين حساب بابا

ماشين حساب بابام بهترين دوستشه

بابا که مياد خونه

ميره تو اتاق کارش

ماشين حساب رو ور ميداره و دکمه هاشو ناز ميکنه

باهاش يواشکي حرف ميزنه

نميدونم ماشين حساب بابام بهش چه جوابي ميده

اما انگار بعضي وقتا براش جوک ميگه

چون بابام دستاشو به هم ميماله و ميخنده

بعضي وقتا هم انگار قهر ميکنه

چون بابام اخماشو تو هم ميکنه و غرغر ميزنه

وقتي که بزرگ شدم

حتما يه ماشين حساب ميخرم

شايد بتونيم دوستاي خوبي براي هم باشيم.

خب... لابد فکر ميکنيد که اين روزا درگيري من فقط شده اشعار فالکو و واسه همين هم مخم تاب ورداشته و همش از اون مينويسم. اما نه. من اين روزها شديدا درگير طراحي يک قالب جديد براي وبلاگ عمومي هستم. فکر کنم ظرف امروز و فردا آپلودش کنم. پس منتظر باشيد ببينيد چه گلي به سر وبلاگ عمومي ميزنم.
عروسک سخنگو

يک عروسک قشنگ دارم

که فقط بلد است بگويد آره يا نه

اما من که پاک قاطي کرده ام

هر بار که از او ميپرسم

« عروسک قشنگم مرا دوست داري »؟

گاهي ميگويد: « آره »

گاهي ميگويد:‌« نه »

بالاخره من نفهميدم « آره يا نه »



فالکو ( فرانگ ژاکوبز )

۱۳۸۱ تیر ۳۰, یکشنبه

لطفا دوستم نداشته باش

براي اينکه دوستم داشته باشي،

هر کاري بگويي ميکنم،

قيافه ام را عوض ميکنم،

همان شکلي ميشوم که تو ميخواهي،

اخلاقم را عوض ميکنم،

همان طوري ميشوم که تو ميخواهي،

حتي صدايم را عوض ميکنم،

همان حرفهايي را ميزنم که تو ميخواهي،

اصلا اسم را هم عوض ميکنم،

هر اسمي ميخواهي روي من بگذار!

خب حالا دوستم داري؟

نه - صبر کن!

لطفا دوستم نداشته باش!

چون حالا آنقدر عوض شده ام که حتي حال خودم هم از خودم به هم ميخورد!



فالکو (فرانک ژاکوبز)

۱۳۸۱ تیر ۲۸, جمعه

عجب! گوگل هم فارسی شد. البته من اينو رو ويندوز ايکس پي فقط فارسي ديدم. رو ويندوز 98 پارسا مثه قبل انگليسي میاورد.



تازه همه منوهاش هم فارسی شده. مثه اين.
معرفي يه سايت ايراني که مختص مد و لباسه. حرکت جالبيه نه؟ سايت Mezon Teen 2000 رو ببينيد بد نيست.
ديد ديري ديري ديد ديري ديري ديد... اي ايران اي مرز پر گهر... اي خاکت سرچشمه ~~~~ روز جهاني مزرعه را گرامي ~~~~ هر کسي، کسي دارد... يار نورسي دارد... من هم تو را دا ~~~~ لالالالا ... لالالا... لالالالا... لالالا.. سس گوجه مهرا ~~~~ جشک لالا... آمد دوباره مهتاب بالا... لالالالايي... لالا... لالالايي~~~~ مت شما بينندگان فرهيخته هستيم با پخش سه برنامه از شبکه منتخب شما، شبکه سه. ابتدا کلام ن ~~~~ بر سه تيم انتراخت فرانکفورت را شکست داد... رونالدو بازيکن سرشناس برز ~~~~ کليک کيک... خاموش!
آرايش و زيبايي ونوس در تهران حالا تو چه سالي نميدونم.



فرض کنيم که يه ملتي داشته باشيم که اسمش باشه آمريکا و فرض کنيم که يه رهبري داشته باشن به نام جرج بوش. بازم فرض کنيم که کلي هم داعيه رياست دنيا رو داشته باشن. فرض بعدي هم اين باشه که همه دنيا بخواد ما رو بعنوان ملت خيلي خوب و بيگناه و البته دانشمند بشناسه. خب حالا اين آمريکا مگه بيکاره صبح تا شب به فکر اين باشه که هميشه نظام ما رو سرنگون کنه؟ يعني اونا هيچ مشکلي ندارن که حالا گير دادن به ما؟ من فکر ميکنم ما به نوعي گرفتار بيماري به نام دائي جان ناپلئونيسم شديم. با اين تفاوت که اون گير ميداد به انگليس ما گير ميديم به آمريکا. گرچه فکر ميکنم اون پر بيراه هم نميگفت. بي تعارف انگليسا تو کار کشور ما بيشتر دخالت کردن تا آمريکاييها. اگه اين آمريکاييها از ۲۸ مرداد شروع به دخالت در امور مملکتي ما کرده باشن،انگليسيها که شونصد سال قبل از اونا شروع کرده بودن. وانگهي تا اونجا که من يادم هست يه آمريکايي جووني هم بود که تو تبريز معلم بود و در جريان مبارزات مشروطه کنار مردم تبريز جنگيد و آخرش هم کشته شد. اما هر چي فکر کردم محض نمونه يه انگليسي اينجوري پيدا نکردم. وانگهي سياست همه کشورها اينه که تو کشورهاي ديگه منافع خودشون رو دنبال کنن. مگه ما خودمون اين کار رو نميکنيم؟ چطور ميشه که دخالت ما تو فلسطين يا جاهاي ديگه پشتيباني از ملت غيور تعريف ميشه اما کار بقيه دخالت؟ مگه سياست غير از اين نيست که هر کشوري دنبال منافع ملت خودش باشه؟ کار به جايي ميرسه که بعضي وقتا کشورها در جهت سياست خودشون از کودتاگرها هم حمايت ميکنن. مگه ما خودمون پرويز مشرف رو تاييد نکرديم؟ خب همينه ديگه... سياست ايجاب ميکنه که مثلا به فلان جنگنجوي مخالف فلان دولت بگيم شورشي يا به بهمان جنگجوي مخالف بهمان دولت بگيم مبارز.

۱۳۸۱ تیر ۲۷, پنجشنبه

ديشب عروسي دختر عمه ام بود. اين دختر عمه ام خيلي ماهه. شوهرش هم خيلي ماهه بعد چند هفته هم ميرن بلژيک. جاتون خالي از ساعت شيش که رسيديم کرج تا آخر شب من فقط رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و ‌رقصيدم و رقصيدم (در حد مرگ). زنده باد ويسکي (جاي کاپيتان خالي) جاي بعضيهاي ديگه هم خالي.
سوال: اگه دوازده تا مهمون بياد تو خونتون که فقط ۶۵ متره و با خودتون بشن چهارده نفر، فکر ميکنيد چه جوري ميشه که همه جا بشن بخوابن؟

الف- به راحتي

ب - به سختي

ج - مثه ماهيهاي ساردين توي کنسرو

د - مثه کنسروهاي ماهي تو جعبه



جواب: ج درسته. چون ج

۱۳۸۱ تیر ۲۶, چهارشنبه

ايشتيباه کردم؟
بوم... بام... بوم... بام

- عجب آهنگي

بوم... بام... بوم... بام

- آره‌ّ‌ّ‌ّ‌ه‌ه‌... صداش شبيه طبلاي آفريقائيه... بذار گوش کنم...

بوم... بام... بوم... بام

- از کجاست؟

- نميدونم.

بوم... بام... بوم... بام

- واکمن خريدي؟

- نه بابا واکمن چيه؟

بوم... بام... بوم... بام

- آخه صدا از جيب بغل توئه.

- نه بابا نيگا... اينکه توش چيزي نيست.

بوم... بام... بوم... بام

- بذار ببينم... اين صدا از توئه.

- نه بابا...

بوم... بام... بوم... بام

- برو بيچاره... عاشق شدي خبر نداري. قلبته بدبخت.

بوم... بام... بوم... بام

بوم... بام... بوم... بام

بوم... بام... بوم... بام

بوم... بام... بوم... بام

۱۳۸۱ تیر ۲۵, سه‌شنبه

ديروز رفتم بيرون. مجبور بودم تو گرمترين ساعتها پامو از اينجا بذارم بيرون چون بايد يکي دو جا ميرفتم. اول رفتم آرياشهر تا قرارداد موبايلم رو بعد از عمري بگيرم. که آخرش باز طرف يادش رفته بود بياردش. از اونجا هم راه افتادم که برم زعفرانيه تا کت و شلوارم رو از ايکات بگيرم. حالم داشت به هم ميخورد از گرما و کلافگي و شهر و همه چيز. همه چيز تکراري شده. انگار يه عده مردم تکراري با قيافه هاي تکراري دارن زندگيهاي تکراري ميکنن. همه از رو دست هم مينويسن. همه از هم کپي ميکنن. انگار کارخونه توليد انسان نميخواد يه تنوعي به توليداتش بده. همه شديم پيکان. شکل هم، عين هم، کپي هم. موقع برگشت هم تو مسير ونک به اکباتان ديگه داشت حالم به هم ميخورد. زبونم چسبيده بود به سقف دهنم و آفتاب از پنجره کناري ميخورد تو مخم. احساس ميکردم که الان پوستم شکافته ميشه و ميريزم بيرون. دلم اکسيژن ميخواست. کلم رو از پنجره مينداختم و بيرون و نفس ميکشدم اما فقط دود بود که نصيبم ميشد. لعنت به اين شهر. لعنت به اين گرما. لعنت به اين کلافگي.

امروز هم تعريفي نداره. هوا همونقدر گرمه. اين کولر لعنتي هم داره جون ميکنه که يه ذره باد خنک (؟!) توليد کنه. تازه امشب عروسي اهوراست. بايد برم. يه عالمه هم کار دارم. رو کامپيوتر يکي از مشتريها بايد دو تا ويندوز بريزم. هنوز نميدونم واسه اهورا هم چي بخرم. گل براي عروسي چيز مسخره اي به نظر ميرسه. اما چيزي به ذهنم نميرسه.

موندم که اين ملت چي کار ميکنن با اين کلافگي؟ همشون مثه من خل و چل ميشن؟ يا اينکه مثلا تا صد ميشمرن حالشون خوب ميشه؟

پووووووووووووووووووووووووووووف.
بلوغ

وقتي ميگن طرف پشت لبش سياه شده يعني بزرگ شده.

وقتي ميگن طرف شلوار پارچه اي و پيراهن مردونه ميپوشه يعني بزرگ شده.

وقتي ميگن طرف خرج خودش رو در مياره يعني بزرگ شده.

وقتي ميگن طرف شاشش کف کرده يعني بزرگ شده.

وقتي ميگن طرف گريه نميکنه يعني بزرگ شده.

وقتي ميگن طرف از تاريکي نميترسه يعني بزرگ شده.

وقتي ميگن طرف ...



به نظر من هر کي تو انتخاب لباس زيرش حساسيت به خرج بده از همه نظر بزرگ شده.

۱۳۸۱ تیر ۲۴, دوشنبه

درخت را ايستادن بايد، باد را نوازش و چشمه را رفتن فرمان است. طبيعت نماد زندگيست و زندگي جلوه اتفاق. درخت باش و باد باش و چشمه.

هفت سنگ:

سنگ پنجم:

جسماني ترين لذات

ميربايد تو را...

اين گامها

سروشيست از ژرفاي خواهش

براي ميوه اي ممنوعه.

و ما پسران آدميم

که عصيان پدر را پشت در پشت

به فردا

کوک ميزنيم.

۱۳۸۱ تیر ۲۳, یکشنبه

تشکر و قدرداني

بدينوسيله مراتب تشکر و قدرداني خود را بعلت تجهيز نيروي انتظامي به خودروهاي دويست ميليون توماني جهت انتقال اعضاي سنديکاي خود به کانونها و زندانها اعلام ميداريم.

امضا: شوراي مرکزي سنديکاي تبهکاران و بزه‌کاران



آگهي بازرگاني

۱- بنز... فقط بنز... فقط بنز ميتواند بر خودروهاي مجهز تبهکاران پيروز شود. خودروهاي ديگر را دور بريزيد. با آنها نميشود محکومين فراري را تعقيب کرد. فقط با بنز... بنززززززززززززز

۲- لندکروزززززززززززززززززززز... خشن و جذاب. قابل توجه خانومهايي که چهره ‌هاي سنگي (استون فيس) را ميپسندند.

۳- (آهنگ تبليغاتي) ديش تان ديش تان... تووف تووف... ديش تان ديش تان... تووف تووف

- هل تريد بنزي؟

- لا... لند کروز احسن الانتخاب.

- في طيارتي ۲۰۰ ميليون تومان موجود.

- لکن في طيارتي ۲۵۰ ميليون تومان موجود.

ديش تان ديش تان... تووف تووف...... با بنزها و تويوتا لندکروز هاي ما امنيت را به خانه تان بياوريد

شرکت واردات و صادرات سکرت اکسپورت



تسليت

مدير عامل کارخانه نيسان. بدينوسيله مراتب تاسف و تاثر و همدردي ما را به دليل ناکارآمد بودن ماشينهاي پاترول خود در جهت ايجاد رعب و وحشت در دل مجرمين پذيرا باشيد.

امضا: هيات مديره کارخانه جيپ

گوشه اي از يک چت جدي با يک دوست.

- نيما... تا باد قاصدکها را نبرده به سراغشان برو، اما با قاصدکهاي بر باد رفته چه ميکني؟

- وقتي قاصدکي رو باد برده چه کاري از دست آدم بر مياد؟

- يعني ميسپريش به دست باد؟

- آره... باد بهتر ميدونه که اونا رو کجا ببره.

- اينم يه نظريه. نيما اگه دست من باشه تا صبح ازت سوال ميکنم. اينقدر ازت سوال ميپرسم که کلافه شي.

- باشه بپرس. اگه بلد باشم جواب ميدم.

- تو راضي ميشي که به دنبال کشف قلب ماهيهاي عاشق بري ته دريا؟

- آره... به شرطي که شنا بلد باشم. اگه شنا بلد نباشم خودشون رو هم گم ميکنم چه برسه به قلبشون.

- نيما اگه بدوني که پيداش ميکني ولي غرق ميشي چي؟

- يعني اين کشف قلب ماهيها اينقدر برام مهم باشه که قلب خودم از کار وايسه؟ بستگي به اين داره که اين کشف چقدر برام مهم باشه.

- اما هميشه نبايد شنا بلد بود. دقيقا مثل اينکه هميشه براي پيمودن دريا نياز به قايق نيست.

- اما بدون قايق بايد شناگر ماهري باشي.

- ...

- ...
کسي نميدونه که اينايي که من امروز ديدم خوشگل به دنيا اومدن بعد پولدار شدن يا اينکه پولدار به دنيا اومدن بعد خوشگل شدن؟

۱۳۸۱ تیر ۲۲, شنبه

دمي با بزرگان

پيکاسو: من از حماقت مردم معروف شدم.

نورهود: بابا بچه معرووووووووووووف.

ارسطو: هيچ روح بزرگي از اندکي ديوانگي معاف نيست.

نورهود: به نظر شما من روح بزرگي ندارم؟ به نظر خودم که دارم.
برف پارو ميکنيم. آب حوض ميکشيم. پيرزن خفه ميکنيم. آپانديس عمل ميکنيم.

ميخواين بدونين جريان چيه؟

خب حق دارين که بدونين. آگاهي حق شماست.

ما هي ميبينيم اين روزا کار و کاسبي کساده. اولش فکر کرديم که اشکال از برخورد ماست با مشتري. بعدش رفتيم تو نخ خوش اخلاقي ديديم توفير نکردو يوخده ديگه فکر کرديم گفتيم شايد از اين فصل امتحانات و کنکوره امتحانات کنکور هم تموم شد ديديم باز همون آشه و همون کاسه. به مغز عصيانزده مبارک کمي فشار وارد کرديم به ذهنمون متبادر شد که لابد به خاطر اين گلدوناست که همسايه بغلي گذاشته جلوي در اينجا بهش گفتيم گلدونا رو برداره تا ملت کافي نت ما رو ببينن باز ديديم که خبري نشد. لامپ اضافه کرديم. تبليغ پخش کرديم. شايعه انداختيم که اينجا سرعتش خداست باز تراز مالي تکون نخورد که نخورد. ديگه کم کمک داشتم به فکر ميفتادم که يه پولي به محمدرضا گلزار بدم که بياد رو يه بيلبورد تو يه بزرگراه عکسشو بندازه و مثلا کنارش بنويسم کافي نت ماتريس بنوشيد کت و شلوار ايکات نپوشيد که علت کسادي بازار رو کشف کردم.

بابا تقصير اين شرکتهاييه که کارت اينترنت توليد ميکنن بعدش هم تو هر مغازه و حجره و بوتيک و سوپرمارکت و کيوسک و دکه اي ميذارنش واسه فروش. تو رو خدا يه مقدار دقت کنيد ببينيد اين کارت اينترنت کجاها فروش ميره. تو همين اکباتان خودمون از لوازم التحرير و انتشاراتي و کيوسک مطبوعاتي گرفته تا عروسک فروشي و سوپر مارکت کارت اينترنت و تلفن ميفروشن. ميبرم نشونتون ميدم.

ما هم قراره که تموم اون کارايي رو بالاي اين مطلب نوشتم اينجا انجام بديم. شما هم اگه طرح يا پيشنهاد يا محصولي براي فروش داريد با کمال ميل و رغبت ميفروشيم براتون. هرچي باشه فرق نميکنه از گل چيني بگيرين تا شيريني خونگي.
مقاله اي که در زير ميخوانيد توسط نگارنده در مجله اکونوميست به تاريخ ۲/۳/۲۰۰۴ چاپ شده است. سلسله مقالات دکترين وبلاگي نورهود بخشهاييست از کتابي با همين عنوان که از اين پس هر از گاهي شاهد چاپ قسمتهايي از آن در اين صفحه خواهيد بود.

سخني با نگارنده:

- جناب نورهود چگونه شد که به فکر نوشتن اين کتاب افتاديد؟

ن: پس از مطالعه و نوشتن وبلاگها بر آن شدم که تجربيات و ماحصل تحقيقات خود را بصورت مکتوب در اختيار جهانيان قرار دهم. اين بود که پس از انفجار اين تفکر و غليان شور خود وبلاگ برتر بيني به فکر نوشتن اين يادداشتها با عنوان دکترين وبلاگي نورهود برآمدم.

- استقبال وبلاگ نويسان و وبلاگ خوانان از اين کتاب چگونه بود؟

ن: در ابتداي امر بعلت عدم شناخت وبلاگ نويسان و وبلاگ خوانان با اين قبيل مسائل و عدم فرهنگ نوشتاري در زمينه وبلاگ استقبال چنداني نشد اما پس از گذشت يک هفته از انتشار اين مطالب نسخه هاي آن در عرض ۲ روز ناياب شده و ما را بر آن داشت که انتشاري مجدد داشته باشيم. بطوريکه پس از گذشت يکماه به چاپ هفتم و هشتم رسيديم.

- مشکلاتي که در اين زمينه پيش رو داشتيد چه بود؟

ن: مشکلات زيادي بجز کارشکني برخي از محسودين نبود که خوشبختانه بر طرف شد.

- آيا کتاب ديگري در دست نوشتن داريد؟

ن: بله. کتاب بعدي من با عنوان صد سال وبلاگي بزودي روانه بازار خواهد شد.

- به عنوان سخن اخر چه حرفي داريد؟

ن: من حرف ندارم.

- ممنونم.

ن: خواهش ميکنم.



دکترين وبلاگي نورهود

بخش اول: چگونه اسم مناسبي براي وبلاگ خود انتخاب کنيم؟

انتخاب اسم براي وبلاگ يكي از سخت ترين و در عين حال ظريفترين كارهاي دنياست. با توجه به سخناني كه قبلا دوستان در اين باره فرمودند اينجانب هم يكسري پيشنهاد دارم براي انتخاب اسم وبلاگهايي كه قصد تشكيل شدن دارند.

1- يك وبلاگ با يك اسم خفن انتخاب كنيد. مثلا كازابلانكا، تيك تاك، جينگيل بلا، شروين داگلاس و از اين گونه اسامي.

2- اگر يک اسم باحال پيدا نكرديد، يک وبلاگ پرخواننده پيدا كنيد و با مقداري تغيير روي اسمش كاري كنيد كه خواننده ها اشتباها روي وبلاگ شما كليك كنند. مثلا افكار پراكنده يك تارزن منسجم، لانپ، خورشيك خانوم، ارواح شيشه اي، درگيريهاي يك كفاش بيابان هشتاد و چهارم يا دلسنگستان.

3- باز هم اگر موفق نشديد، ميتوانيد اسامي فانتزي از اين قبيل بگذاريد كه در آن كلمه وبلاگ بكار برده شده باشد: يك مشت وبلاگ، وبلاگكده، اين وبلاگ خوبيه، لطفا وبلاگ نخونين حتي اينو، يادداشتهاي بي سر و ته، عجب وبلاگي!!!.

4- اگر موارد بالا موفقتان نكرد، سعي كنيد يک اسم جنجالي انتخاب كنيد. مثل مرگ بر دخترا يا مرده شور مردا رو ببره.

مطمئن باشيد كه آمار بازديدكنندگان وبلاگتان با اين توصيه ها به روزي چند هزار تا خواهد رسيد.

ما بعدالتحرير: اين مقاله قبلا توسط من در تاريخ ۸ مارس ۲۰۰۲ انتشار داده شده بود که در نثر آن تغييراتي دادم.

۱۳۸۱ تیر ۲۱, جمعه

اگه قرار بود که وبلاگ نويسا هم امتحان بدن

خب... اگه قرار بود که وبلاگ نويسا هم يه مدرسه وبلاگنويسي داشته باشن و مثه همه مدرسه ها آخر ترم امتحان بدن بر طبق عرف تقلب هم در جريان بود. اونوقت من...

تو امتحان طراحي کنار احسان مينشستم.

تو امتحان انشا کنار شاهين مينشستم.

تو امتحان دلبري والله نميدونم کجا مينشستم. اينجا؟ اينجا؟ اينجا؟ يا اينجا؟ (البته دلبري با نوشته هاشون)

تو امتحان آشپزي که حتما کنار گيس گلاب مينشستم. مخصوصا که يه بار هم هشت پا داده به خوردم.

تو امتحان کوتاه نويسي (اصلا همچين امتحاني داريم؟) کنار کاپيتان هادوک مينشستم.

تو امتحان موسيقي کنار خيليها ميشه نشست اما من نويد رو ترجيح ميدم.

تو امتحان ديني کنار خانوم گل مينشستم. بر خلاف بعضي از حرفاش از همه خداشناس تره.

تو امتحان ادبيات باستاني فرشاد آخرشه. پيش اون مينشستم.

تو امتحان زيست شناسي کنار خروس. نگين چرا. زيستش از همه بهتره.

تو امتحان شعر که نميدونم کنار کي بشينم. همه شاعرن آخه.

راستي هيچکي دوست داره کنار من بشينه؟
خبر خوش... به هوش اومد.

خدايا باورم نميشه که دعاهاي منو هم بشنوي. ازت ممنونم.

ممنون از نويد، فروغ، خانوم گل و همه دوستان خوبم که براي من تو اين مدت نظر نوشتن و دلداريم دادن و دعا کردن و پيشنهاد کمک دادن. از همتون ممنونم.

نورهود حالش بهتر شده. فکر کنم بتونه دوباره يه کمي شاد بنويسه. بايد دوباره حس شاديشو پيدا کنه. زود پيدا ميکنه. خيلي زود.

۱۳۸۱ تیر ۲۰, پنجشنبه

نميتوانم بنويسم. دل و دستم به نوشتن نميرود. که دست را اجبار ميتواند باشد ليک دل را نه. امروز را روزه گرفته ام. بي نماز و لبريز از نياز. که روزه را دلي ميخواهد که در سينه من نيست اما با بي دلي مقبولتر بيفتد شايد.

نشسته ام و چشم از پنجره بر نميدارم. شايد پيکي بيايد باز و مرا مهمان پيغامي خوش کند.

خود بايد بخواهد که بازگردد. و او که رقم ميزند سرنوشت کائنات را که چون بگويد باش، ميشود.

۱۳۸۱ تیر ۱۸, سه‌شنبه







امروز دو بار کبوتر نشست روي پنجره اينجا. هر دو بار هم نگاه ميکرد منو. اصلا هم نميترسيد. مونده بود و يه وري زل زده بود تو چشام. انگاري يه چيزي توي دلم جوشيد که خبري ميرسه از کسي که منتظرشم.

خبر رسيد...

خبر بدي هم رسيد.

تصادف... ضربه مغزي... نزديک به يکماهه که تو کماست. توي يکي از بيمارستانهاي اتريش.

فقط ميتونم دعا کنم. همين... خيلي بده که آدم کاري از دستش برنياد. ما آدما فکر ميکنيم که کار نشد نداره. خلاصه هميشه يه راه حلي هست. اما بعضي وقتا تنها کاري که از دستمون برمياد دعاست.

خدايا... کمکش کن.

۱۳۸۱ تیر ۱۷, دوشنبه

قانون عصيانزده شماره هيچ: همه قوانين نسبيست حتي همين قانون.
ببخشيد با شما نبودم

- ميشه يه دونه هم به من بدين؟

- ...

- ببخشيد! ... ميشه يه دونه هم به من بدين؟

-...

- معذرت ميخوام جناب!... محبت کنيد يه دونه هم به من بدين.

- چي ميخواي؟

- شانس... يه دونه لطفا.

- نداريم.

- همين الان دادي به اون قبليه... خودم ديدم.

- نداريم عزيز. برو بذار باد بياد.

- به جون خودت احتياج دارم.

- تازه اومدي گرفتي. چه خبرته؟

- قبليه بد بود.

- نميشه... برو ته صف.

- يه دونه ام صفيه؟

- مگه چند تا چند تا ميدم؟ يکي يکي ميدم ديگه.

- نه... من خودم ديدم. به اون قبليه کيلو کيلو دادي.

- اين فضوليا به تو نيومده. اون از بندگان مقرب بود.

- منم الان مقربم ديگه. مگه داري باهام حرف نميزني؟

- نه همچين از رو ميل و رغبت.

- آخه پس من از کجا يه خورده شانس بيارم؟

- از بازار آزاد.

- خداياااااااااااااااااااااا.

- بله؟

- ببخشيد با شما نبودم.
ديدين بعضي از اين عکسها رو که يه پارادوکس رو تشکيل ميدن؟ منظورم عکسائيه که در نگاه اول يه جور به نظر ميرسن اما در نگاه بعدي يه تصوير کاملا متفاوت رو براتون ظاهر ميکنن.



ديدگاه ما نسبت به مسائل پر از اين پارادوکسهاست. در نظر اول يه جور به نظر ميرسن و بعد از مدتي يه جور ديگه. با اين وضعيت اصلا معلوم نيست که تصوير اصلي چي بوده. اصلا امکان پيدا کردن يک ديد درست وجود داره؟

۱۳۸۱ تیر ۱۶, یکشنبه

بکوبم به ديوار سرم را که شايد بشکافمش و بريزد بيرون اين افکار ماليخوليايي که افشره تعفنند. سهمي نميخواهم از اين وادي که سهم من تنها نقطه‌ايست در انتهاي افق... گنگ و بي حجم و تهي... که از ياراي آبي آسمان خارج است.

گر فرياد برآرم از اين زار ريش، کر و کور و لال ميشوند کائنات که اسرافيل صورش را به جاي گذاشته در اين صيحه خسته.

کو گرداننده اين چرخ گردون که بازدارد آنرا از چرخش هزار باره اين بازيگر. بازدار... پياده خواهم شد.
رفتم. نديدم. نبود.

اين نيز بگذرد...

۱۳۸۱ تیر ۱۵, شنبه

يکي از اتفاقاتي که يه سال منتظرش بودم قراره که امشب بيفته. شايد واسه خيليهاتون اين حرفا آشناست. بعضي از اتفاقات ساده ممکنه که تو زندگي هر آدمي به مرور بزرگ و بزرگتر بشن. يعني شايد يه مساله يکسان براي دو تا آدم تو دو تا موقعيت متفاوت پيش بياد. اما عکس العملشون فرق کنه. اين به شرايط فردي افراد بر ميگرده. براي منم تو اين مدت اتفاتي افتاده که شايد بي جهت يه موضوع ساده رو براي من با اهميت کرده. نميتونم بيشتر از اين توضيح بدم. فقط به نظر من

سيب اتفاقيست که مي افتد.

حالا چطور؟ کجا؟ کي؟ پارامترايي هست که ديگه دست ما نيست. دست خداست.
داشتم ميشمردم که تا حالا چند تا از وبلاگرها رو ديدم. شمردم ديدم که پونزده شونزده تايي ميشن. خوبه. خيلي خوبه که آدم اول آدما رو از روي گفته هاشون بشناسه بعدا خودشون رو ببينه. درسته که آدما ممکنه به همه چيزايي که مينويسن، عمل نکنن اما اين از حالت ديگه اي که وجود داره بهتره. يعني اينکه اول از نزديک برخورد کني، بعدش ببيني که طرف چند مرده حلاجه.

توي حالت اول، آدم حتي ميتونه راحت تر انتقاد کنه چون به نوشته هاي طرف مقابلش ميتونه استناد کنه. اما تو حالت دوم به نظر من چند پله عقب تره. چون تازه بايد کلي طول بکشه تا ببيني که طرفت چي تو چنته داره.
هفت سنگ

سنگ چهارم:

راه در راه

مسير در مسير

پيچ در پيچ

تلاقي هزاران انتخاب

ترديد

هزار راه

دل

دين

گناه

عصيان

کدام سنگ...

سنگ پسين است؟

۱۳۸۱ تیر ۱۴, جمعه

شهرام شعرباف، خواننده و آهنگساز گروه اوهام از ايران خارج و به شاهرخ ايزدخواه گيتاريست گروه ملحق شد. پس از نزديک به سه سال تلاش بيحاصل برای انتشار و اجرای کنسرت نهال حيرت و پافشاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در عدم صدور مجوز به اوهام، گروه تصميم به ترک ايران و ادامه فعاليت در کانادا گرفت.

پيغام خصوصي شهرام به دوستداران اوهام را اينجا بخوانید.
انگاري در توان يک آدم معمولي عصيانزده نميتواند باشد که افعال معمولي را در اشکال معمولي انجام دهد.

خارق عادت بودن ميطلبد انگاري اين تکاپو که از توان من بيرون است.

پندارم بود که طي کرده ام. بودن، هستن و شدن را. اما...

مجالي ديگر نيست براي چند باره برخواستن.

اينبار اگر هبوطي باشد، لبريز سقوط نباشد وجودم؟

نلرزد پايم دگر بار؟

فراغ يار را تحمل شايد ليک عشق دگر بار را تامل بايد اگر از من نگريزد عقل. که باشي و در کنارم نباشي به باد ميرود دل و دين و عقل و هوش...

۱۳۸۱ تیر ۱۲, چهارشنبه

مقايسه گل و گاو و در يک کلام گل گاوزبان.
خوبه که آدم هميشه شادي کنه. خوبه که آدم بتونه دلگرفتگيهاشو قايم کنه. اونم پشت يه ديوار بلند که از جنس خنده ست. اما اگه آدم بخواد که بخنده و بخندونه اونم وقتي که دليل خندشو يادش نمياد، همون بهتر که گريه کنه.
امروز هم گذشت. امروزي که خيلي منتظرش بودم. نه خيلي روزاي پيش. همين ديروز بود که منتظرش بودم. اومد... موند... گذشت.

فردا قراره که بياد. فردا به هر حال مياد. فردا مثه همه روزاي ديگه ست. اما مثه هر روز نيست.
بعضي وقتا آدم يه کارايي ميکنه که وقتي چند وقت ازش ميگذره و فرصت ميکنه که خارج از گود بهش يه بار ديگه نگاهي بندازه ميبينه که کارش خيلي احمقانه بوده. اما نکته اينجاست که ديگه نميشه کاري کرد. ديگه فرصت اصلاح وجود نداره. اگه ميشد که زمان برگرده و آدم دوباره فرصت تصميم گيري داشته باشه خيلي از اتفاقات بد توي زندگي ما نميفتاد.

اي کاش برنامه زندگي ما هم مثل بعضي از برنامه هاي تحت ويندوز کليد Undo داشت.
کوچيکتر که بودم يه سري کتاب جايزه گرفته بودم که اسمشون بود به من بگو چرا؟ تقريبا جواب هر سوالي رو که ميخواستم، توش پيدا ميکردم.

سالهاست که دنبال کتاب به من بگو چرايي ميگردم که به سوالاي الآنم جواب بده. اما هر چي بيشتر ميگردم، کمتر پيدا ميکنم.

۱۳۸۱ تیر ۱۱, سه‌شنبه

هفت سنگ

سنگ سوم:

زلفهاي آشفته

قهقهه هاي مستانه بازيهاي کودکانه

خراشهاي سوزناک

و جامه‌ها غبارآلوده

تولد عصياني ديگر

حسادت از براي بازيچه

سومين سنگ

چه پابرجاست...
به هيچي نگاه نميکرد... به هيچکي. شيشه‌هاي پنجره ماشينش هم بالا بود. زمزمه‌اي تند و تند ميدويد دنبال انگشتايي که رو فرمون ضرب گرفته بود. چشماي سياه و ابروهاي همرنگش با لباي قرمز و متناسبش بد جور خراب ميکرد آدم رو. حتما خودش هم ميدونست که چقدر خوشگله. فقط روبرو رو نگاه ميکرد و به ماشيناي کناري توجهي نداشت.

يه لحظه با خودم گفتم اي کاش من چراغ راهنمايي بودم.
سنگ، کاغذ، قيچي: کاغذ -کاغذ

سنگ، کاغذ، قيچي: کاغذ -کاغذ

سنگ، کاغذ، قيچي: قيچي -قيچي

سنگ، کاغذ، قيچي: سنگ -قيچي

- گُل گُل من بردم.

- مگه فوتباله که ميگي گل؟ بي جنبه.
داستان از اونجايي شروع شد که من و يه مورچه ميخواستيم با هم ناهار بخوريم. اميدوارم وقتي اون پايين رسيدم يه تصميم عجولانه نگيري.

مورچه خوار
اگه فکر کرديد که خواستن توانستنه. بايد بگم که اشتباه کرديد. هميشه هم اينطور نيست.