۱۳۸۱ تیر ۲۰, پنجشنبه

نميتوانم بنويسم. دل و دستم به نوشتن نميرود. که دست را اجبار ميتواند باشد ليک دل را نه. امروز را روزه گرفته ام. بي نماز و لبريز از نياز. که روزه را دلي ميخواهد که در سينه من نيست اما با بي دلي مقبولتر بيفتد شايد.

نشسته ام و چشم از پنجره بر نميدارم. شايد پيکي بيايد باز و مرا مهمان پيغامي خوش کند.

خود بايد بخواهد که بازگردد. و او که رقم ميزند سرنوشت کائنات را که چون بگويد باش، ميشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر