۱۳۸۱ تیر ۲۷, پنجشنبه

ديشب عروسي دختر عمه ام بود. اين دختر عمه ام خيلي ماهه. شوهرش هم خيلي ماهه بعد چند هفته هم ميرن بلژيک. جاتون خالي از ساعت شيش که رسيديم کرج تا آخر شب من فقط رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و رقصيدم و ‌رقصيدم و رقصيدم (در حد مرگ). زنده باد ويسکي (جاي کاپيتان خالي) جاي بعضيهاي ديگه هم خالي.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر