۱۳۸۱ مرداد ۶, یکشنبه

آقا ما هر چي به روي خودمون نمياريم بلکه اين آقا احسان يه بفرمايي هم به ما بزنه مثه اينکه نميشه. تحويلمون نميگيره. ما هم اصولا براي اينکه با همه چيزاي قلمبه مشکل داريم و اگه چيزي رو دلمون قلمبه بشه مشکلمون هم دولا پهنا ميشه، گفتيم با خودمون که بهتره اين ورقلمبيدگي دلمون رو اينجا بنويسم بلکه دفعه بعد يه بفرماي الکي هم به من بزنه منم کلاس بذارم بگم که نه من وقت ندارم. بابا مردم از گمنامي... تو رو خدا يه نگاهي به ليست دعوتشدگان بندازين همه مشهور همه هنرمند همه نويسنده. ما از اون شاگرد شوفر هم گمنامتريم به خدا. نشد ما هم بريم قاطي از ما بهترون شايد بي بي سي هم يه چيزي ازمون بنويسه.

اما از جدي که بگذريم عجب کار خطرناکي کردن اينا. من خودم پنجشنبه از جلوي سفارت انگلستان رد ميشدم. ديدم کاکتوس داشت با سفير انگليس صحبت ميکرد. خوشبختانه بعلت گمنامي کسي منو نميشناسه. رفتم و به بهونه واکس زدن کفش سفير انگليس به حرفاشون گوش کردم. داشتن درباره دزديدن و انتقال اتوبوس حاوي احسان اينا صحبت ميکردن. حرفاشون که تموم شد سريعا رفتم که زنگ بزنم به احسان اما هي پيغام ميداد مشترک مورد نظر معروف ميباشد. لطفا مجددا شماره‌گيري نفرماييد. اومدم اکباتان بلکه خورشيد رو پيدا کنم. اما متاسفانه هوا ابري شد. به شاهين زنگ زدم. بعد از حال و احوال تا اومدم جريان رو بگم اعتبار کارتم تموم شد.

هر چي بود به خير گذشت. من همش نگران بودم که اگه اين انگليسا اينا رو بدزدن، رسانه‌هاي خارجي تبليغات وسيعي درباره فرار مغزها انجام خواهند داد و جنجال جديدي به راه خواهد افتاد.

حرف آخر اين که مواظب کاکتوس باشين جنسش شيشه خورده که چه عرض کنم تيغ داره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر