۱۳۸۱ تیر ۳۱, دوشنبه

اينم يه متن بداهه از خودم به سبک فالکو و عمو شلبي:



ماشين حساب بابا

ماشين حساب بابام بهترين دوستشه

بابا که مياد خونه

ميره تو اتاق کارش

ماشين حساب رو ور ميداره و دکمه هاشو ناز ميکنه

باهاش يواشکي حرف ميزنه

نميدونم ماشين حساب بابام بهش چه جوابي ميده

اما انگار بعضي وقتا براش جوک ميگه

چون بابام دستاشو به هم ميماله و ميخنده

بعضي وقتا هم انگار قهر ميکنه

چون بابام اخماشو تو هم ميکنه و غرغر ميزنه

وقتي که بزرگ شدم

حتما يه ماشين حساب ميخرم

شايد بتونيم دوستاي خوبي براي هم باشيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر