۱۳۸۱ تیر ۱۴, جمعه

انگاري در توان يک آدم معمولي عصيانزده نميتواند باشد که افعال معمولي را در اشکال معمولي انجام دهد.

خارق عادت بودن ميطلبد انگاري اين تکاپو که از توان من بيرون است.

پندارم بود که طي کرده ام. بودن، هستن و شدن را. اما...

مجالي ديگر نيست براي چند باره برخواستن.

اينبار اگر هبوطي باشد، لبريز سقوط نباشد وجودم؟

نلرزد پايم دگر بار؟

فراغ يار را تحمل شايد ليک عشق دگر بار را تامل بايد اگر از من نگريزد عقل. که باشي و در کنارم نباشي به باد ميرود دل و دين و عقل و هوش...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر