۱۳۸۱ فروردین ۱۵, پنجشنبه

اين روزا تا دلتون بخواد ماجراهاي نشنيده شنيدم. حالا که چه؟

اينکه يه حاج آقاي محضرداري به شغل شريف جورکردن خانوماي اينگونه واسه آقايون اونگونه ميپردازند و فقط يه فتوکپي شناسنامه ميگيرن که برو آقا خيالت راحت باشه... هر کسي بهت گير داد به موبايلم زنگ بزن... من بهشون ميگم که صيغه نامه شما پيش منه.

اينکه يه آقايي ۴ تا زن صيغه کرده و بصورت قانوني به کسب درآمد پرداخته.

اينکه آقا پسري که مچ مادر محترمشو گرفته و رفته به باباش گفته که مگه تو غيرت نداري؟ باباهه هم گفته که به تو چه؟ اختيار مالم رو دارم.

اينکه حالم داره از اين چيزا بد ميشه... نبايد دست به عصيان بزنم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر