۱۳۸۱ خرداد ۱, چهارشنبه

اون پسره رو يادتون هست که ميگفتم عشق وب کم داشت و تا صبح مينشست اينجا و کار ميکرد؟ مثه اينکه اونم يه جورايي فکر دو دره بازي زده بود به سرش. هفده هزار تومن ناقابل به حساب زد و دو هفته اي ميشه که جيم شده. ديشب زد به سرم که يه جورايي گيرش بندازم. اين بود که يه ID درست کردم به اسم مژگان و يه آف لاين براش گذاشتم که سلام عرشيا جون. امروز صبح که مسنجرم رو وا کردم فکر ميکنين چي ديدم؟ آقا عرشيا جواب داده بود که سلاااااااااااااااااااااااام مژگان جون. قربونت برم. بعدش هم تلفن موبايلشو نوشته بود و از من (مژگان) خواسته بود که بهش زنگ يزنم. ها ها منم نه گذاشتم نه ورداشتم زنگ زدم بهش که سلاااااااااام دوست بي وفا کجايي که از دوري تو بيزارم. احوالي از ما نميگيري؟ نکنه از مرگ ما بيزاري و هکذا. حالا ببينم که کي مياد حال منو بپرسه. D:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر