۱۳۸۱ خرداد ۵, یکشنبه

دادگاه:



قاضي: جلسه هم اکنون رسميت پيدا کرد. کسي از جاش جم نخوره... خب متهم رو بيارين در جايگاه متهمين.

(متهم وارد ميشود)

قاضي: خب آقاي متهم جرمت چيه؟

متهم: من کاري نکردم.

قاضي: ساکت. کسي نگفت تو کاري کردي. بگو جرمت چيه؟

متهم: والله من نميدونم.

قاضي: مرتيکه مگه من نگفتم ساکت. باز تو حرف زدي؟

متهم: اِي بابا شما خودتون گفتين که بگم جرمم چيه؟

قاضي: بابا کيه؟ يعني باباتم تو اين جرم همدستت بوده؟ و در ضمن الان اعتراف کردي که جرم کردي.

متهم: من کي اعتراف کردم؟

قاضي: الان گفتي که ميخواي بگي جرمت چيه. پس اعتراف کردي.

متهم: آقاي قاضي من ميفهمم. مگه قرار نيست که يه کسي به نام آقاي دادستان جرم من رو به من تفهيم کنه؟

قاضي: شما داري سفسطه ميکني آقا. اول ميگي که نميفهمي بعدش بلافاصله ميگي که بايد جرمت بهت تفهيم بشه؟ اگه نمي فهمي، چطور بايد جرمت رو بهت تفهيم کرد. اصلا گيرم که نفهميدي دادگاه بايد به خاطر نفهم بودن تو تعطيل بشه؟

متهم: آقاي قاضي تو رو خدا بگين که چرا منو اينجا آوردين؟

قاضي: خب حالا شد يه چيزي. آقاي دادستان بهش بگو که چرا اينجاست.

دادستان: با اجازه جناب قاضي. آقاي متهم! شما به جرم فضولي و ايجاد فضاي مسموم در سرزمين به اصطلاح وبلاگستان متهم هستيد.

متهم: من؟ من خب توي خونه خودم دوست دارم هر چي ميخوام بگم.

قاضي: شما متهم هستيد که در يک مکان عمومي اشاره اي داشته ايد به يک مساله غير عمومي. شما با اين کار آنجا را به يک مزبله تبديل کرده ايد.

متهم: ببخشيد ميشه يه سوال بپرسم؟

قاضي: اينجا فقط منم که سوال ميپرسم. ولي براي اينکه نگن که اين قضاوت عادلانه نيست، اشکال نداره بپرسيد.

متهم: شاکي من کيه؟

قاضي: مدعي العموم و يکسري از فرهيختگان.

متهم: کي مدعي عمومه؟

قاضي: فوضولي موقوف. فرض کن که منم. اصلا کي به شما اجازه داده که يه مکان عمومي تاسيس کني؟ مگه اينجا شهر هرته؟ مگه هر کي هر کيه؟ اصلا مجوزت کو؟ اصلا شما که نميدوني معني وبلاگ چيه، با چه اجازه اي رفتي و وبلاگ عمومي زدي؟

متهم: ببخشيد وبلاگ يعني چي؟

قاضي: وبلاگ يعني يه جايي توي وب که هر کسي بايد تو لاک خودش باشه. و حق نداره تو لاک يکي ديگه يا تو لاک عمومي باشه.

متهم: من کي تو لاک يکي ديگه بودم؟

قاضي: همون وقتي که با اسم مستعار نوشتي. از تو هفت خط تر نديده بودم.

متهم: ببينم اين آقاي دادستان چي کاره ست؟

قاضي: فضولي موقوف. کي به تو اجازه داده حرف بزني؟

متهم: ...

قاضي: جواب بده کي اجازه داده؟

متهم: من يه وکيل مدافع ميخوام.

قاضي: وکيل که داري.

متهم: اِ... وکيل دارم؟

قاضي: بعله. آقاي وکيل نظر شما درباره جرم اين متهم چيه؟

وکيل مدافع: موافقم.

متهم: اِ... با چي موافقي؟

قاضي: خفه... آقاي وکيل مدافع با چي موافقيد؟

وکيل مدافع: با نظر شما جناب قاضي.

متهم: اي بابا اين که بدتر از همه هست. ببينم شما وکيل مني يا وکيل آقاي قاضي؟

قاضي: اگه باز حرف بزني به شونصد سال يا شونصد بار جزاي اضافه محکوم ميشي.

متهم: آقا يکي اينجا بگه چرا من نبايد با اسم مستعار بنويسم؟ يا چرا من نبايد تو وبلاگ عمومي حرف بزنم؟

قاضي: کسي نگفته حرف نزن. شما حق نداري به کسايي که بر ضد آدماي فرهيخته حرف ميزنن، اشاره کني.

متهم: يعني چي؟ مگه توي وبلاگها انتقاد کردن جرمه؟

قاضي: نه خير انتقاد از ارکان هر جامعه روشنفکري هست. اما از اونجايي که تو و ساير رفقات جزو روشنفکرا نيستيد، حق نداريد درباره روشنفکرا حرفي بزنيد. چون اونا اشتباه نميکنن.

متهم: ببخشيد... روشنفکري بر چه اساسي تعبير ميشه؟

قاضي: مگه قراره من به سوالات شما جواب بدم؟ شما که الفباي روشنفکري رو نميدوني، بي جا ميکني مياي زر ميزني؟ حالا بهت ميگم تا بدوني. روشنفکري يعني اينکه حداقل چند تا کتاب چاپ کرده باشي. اگه هم سياسي باشي ديگه آخرشي. اگه هم که نباشي سعي کن يه خورده بودار باشي.

متهم: يعني بو بدم؟

قاضي: نه اداشو در بيار.

متهم: خب حالا من چي کار کنم؟

قاضي: اولين کاري که ميکني اينه که مرحمت ميکني ما رو مس ميکني.

متهم: يهني چي؟

قاضي: اين رو افکار عمومي جواب ميده به تو هيچ ربطي نداره.

متهم: خب الان من آزادم؟

قاضي: آره. اما به شرطي که ديگه درباره من صحبت نکني. يه طرفه به قاضي نري. سعي کني از اين سطحي نگري رها بشي و به ژرف انديشي برسي.

متهم: ژرف انديشي؟

قاضي: آره. ژرف بينديش. مثه ما شهرستاني و پاک و بي غل و غش باش.

متهم: آقاي قاضي به خدا من هم شهرستاني هستم.

قاضي: لابد نيستي.

متهم: چشم. هر چي شما بگيد.

قاضي: آقاي دادستان شما حرفي نداريد؟

دادستان: من حرف ندارم.

قاضي: شما چي آقاي وکيل مدافع؟

وکيل مدافع: من کاملا موافقم.

قاضي: باکي موافقيد؟

وکيل مدافع: با نظر شما جناب قاضي.

قاضي: خب من هم اکنون مجلس ختم متهم را اعلام ميکنم.

...

...

...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر