۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

مدت زيادي بود که انتظار ميکشيد. ديگر حساب زمان و مکان در دستش نبود. از پارسال تا به حال خيلي حوصله اش سر رفته بود. بيشتر شعر هايي را که از بر بود بارها و بارها مرور کرده بود. حتي يکبار سعي کرد شعر هم بگويد. اما چيز زياد خوبي از آب در نيامده بود. لااقل خودش که اينطور فکر ميکرد. مدتها بود که خورشيد از سمت چپش در مي آمد و بعد از اينکه مسير بالاي سرش را ميشکافت در سمت راستش غرق ميشد. چند بار، يادش نبود اما از اولين بار که گذارش به آنجا افتاده بود، روزها ميگذشت. خيلي فکر کرد. اصلا يادش نمي آمد که اسمش چه بود. پدرش که بود يا اينکه چه کاره بود. تنها احساسي که داشت حسِ خوبِ بودن در اين کوهها بود. با خود فکر کرد اين کوهها را خيلي دوست دارد. چرايش را به ياد نداشت اما گويا پاره اي از وجودش بود. انگار قراري داشت. اما شايد کسي بدقولي کرده بود. ديگر کاسه صبرش داشت لبريز ميشد.

روزهاي اول که فکر ميکرد، زود خسته ميشد و تصميم ميگرفت که فردايش بيشتر و بهتر فکر کند. اما فايده اي نداشت. يادش نمي آمد. يکبار از گلي که کنار دستش روييده بود پرسيد. لرزيد و پژمرد. از سوالش به قدري پشيمان شد که بار ديگر از کسي نپرسيد. ولي... اينبار خيلي حوصله اش سر رفته بود.

پرستوهايي که قبلا روي صخره ها خانه داشتند، مدتي ميشد که برگشته بودند.

آه... قبلا... يکبار ديگر هم ديده بودشان که روي تخمهاي ريزشان ميخوابند. همين پرستو ها بودند؟ کجا ديده بودشان؟ ... انگار روزي بود که از آن صخره بالا ميرفت. يادش مي آمد که آن تخمهاي ريز را که در کيفش ميگذاشت، پرستوها جيغ کشيدند و به سر و صورتش زدند.........

بعد از آن......

سياهي......

تخم بر زمين افتاد و شکست.از آن روز به بعد را از جايش تکان نخورده بود.

و حالا آن پرستوها برگشته بودند....

اما او اينجا چه ميکرد؟ روزهاي اول را به ياد مي آورد که چگونه حشرات سهمشان را از او ميبرند. و او تکه هاي گم کرده را ميشمرد. اما ديگر تکه باقي نمانده بود.

امروز وقتي که هنوز خورشيد سمت چپش بود پرستوها بيشتر سر و صدا ميکردند. انگار خبري بود. اما حالا که به سمت راستش ميدويد رفته رفته همه جا آرامتر ميشد. ناگهان سکوتي عميق، کوهستان را برگرفت و صداي شکستن پوسته ي نازک آن تخم، رعدگونه طنين انداخت و جيک جيک موجودي نوزاد حفره هاي خالي جمجمه اش را نواخت.

بلند شد... به سمت صدا رفت... لبخند زد... و بي وزن پرواز کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر