۱۳۸۱ خرداد ۲, پنجشنبه
يه روزي يه مورچه در راه رفتن به خونه اش که بالاي يه ديوار بلند بود، خورد به يه تيکه نون. اول با شاخکاش لمسش کرد بعدشم يه گاز کوچولو از اون زد تا مطمئن بشه که خوردنيه. بد نبود طعم شيريني داشت. اين بود که تصميم گرفت اونو با خودش به خونه ببره. يه خورده که زور زد، احساس کرد که خيلي سنگينه و تنهايي براش سخته. پس يه مسير دايره اي رو دور اون تيکه نون دور زد تا بلکه امواج آشناي يه هم خونه اي رو پيدا کنه. اما هر چي دايره شو بزرگتر کرد، فايده نداشت. هيچ بني مورچه اي رو پيدا نکرد. تو کتاب فارسي مورچه ها داستان اون مورچه فداکار رو نوشته بودن که صد بار دونه گندم رو از يه ديوار بالا ميبرد اما دونه ميفتاد پايين و دوباره برميگشت تا اينکه براي صد ويکمين بار موفق شده بود. لابد ميپرسيد که مگه مورچه ها به زبون فارسي حرف ميزنن يا مگه مدرسه ميرن؟ جواب سوالتون اينه که بله اونا مدرسه ميرن و به زبون فارسي هم حرف ميزنن اما فقط با آدماي عاقل صحبت ميکنن اگه باور نميکنين بهتره از خودشون بپرسين. خلاصه اين مورچه داستان ما هم بعد از اينکه اين داستان يادش اومد، غيرتي شد و تصميم گرفت که قهرمان شهر و خونه شون بشه. اين بود که شاخکهاشو انداخت زير اون تيکه نون و يه دونه يا علي گفت و خواست بلندش کنه. اما فقط تونست يه گوشه اش رو بلند کنه. پيش خودش فکر کرد که اون مورچه چقدر قوي بوده که به تنهايي تونسته يه گندم رو درسته بلند کنه؟ اما بعد به خودش گفت اي بابا نون که پوکه و از گندم سبکتره و سعي کرد که به خودش تلقين کنه که ميتونه. اي بابا... شما چقدر اشکال ميگيرين... آره مورچه ها انواع و اقسام کلاسهاي تلقين و تمرکز و هيپنوتيزم و مديتيشن رو هم دارن. القصه اين مورچه عزيز دوباره زور خودش رو يه جا تو شاخکش جمع کرد و يه بار ديگه سعي کرد که تيکه نون رو بلند کنه. اما ميدونين چي شد؟ يهو يه آخ بلند گفت و ديگه نتونست تکون بخوره تا يکي از هم خونه اي هاش اون رو ديد و به خونه برگردوند. الان هم آرتروز شاخک گرفته و تو بيمارستانه. باور نميکنين؟ از خودش بپرسين. يکي نيست به اين مورچه عزيز بگه که اون مورچه هاي قديمي که مثه شما شير پاکتي و روغن نباتي نميخوردن که....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر