۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۷, جمعه

يه آقا پسر محترمي از مشتريهاي عزيزمون از همين بچه جغله هاي دبيرستاني که ادعاي دودره بازيشون ميشه. يه مدت مديدي مشتريم بود. هر روز ميومد و روزي سه چهار ساعت تو اينترنت ول ميچرخيد... البته تو چت. اين آقا بعضي وقتها که اينترنت خونش پايين ميفتاد، بيشتر از جيبش کار ميکرد و من هم براش حساب واکرده بودم. هر بارم که هوس ميکرد، ميرفت سر يخچال و چند ليوان سن ايچ پرتغالي ميزد تو رگ و جيگرشو جلا ميداد. ما هم کلي عزت و احترام براش ميذاشتيم و بعضي شبا واسه اينکه تو حال طرف نزنيم تا ۲ صبح واي ميستاديم تا آقاي علي بلک چتشون ناقص نشه خداي ناکرده.

به هر حال ايشون همينجور خرده خرده حسابش ميزد بالا و من هم هر چند وقت يکبار يه تذکر کوچولو بهش ميدادم که علي جان مواظب حسابت باش. تا اينکه ايشون آخرين بار يه کارت ۱۰ ساعته ورداشت و گفت بزنم به حساب و ديگه اگه شما پشت گوشتون رو ديدين، منم علي بلک و هيفده هزار تومن پولمو ديدم.

چهار ماهي گذشت و من تلفنش رو گير آوردم و چند بار زنگ زدم خونشون. هر بار هم يکي بر ميداشت و ميگفت علي خوابيده (اونم ساعت ۷ غروب) يا رفته حموم يا رفته بيرون و از اين سياه بازيها... هر بار هم که تو ياهو مسنجر ميديدمش، انگار اون جن شده و ما بسم الله، علي آقا تنوره ميکشيد و دود ميشد و ميرفت هوا. يه بار تو مسنجر گيرش آوردم، گفتم به بــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دوست گرامي، رفيق شفيق، ستاره سهيل... کوشي عمو؟ آقا جواب دادن: من حامدم... علي رفيقمه. رفته سيگار بخره. کلي هم نصيحتم کرد که علي شاکيه که خونشون زنگ ميزني. به پر و پاش نپيچ که طرف با آدماي خلاف و قاچاقچي ميپره. (چقدر هم جون عمه اش منو ترسوند). ديدم نميشه اينجوري طرف رو راست و ريستش کرد. سپردم به يکي از دوستان که اينجا کار ميکنه. اين رفيقمون هم زنگ زد خونشون و خلاصه با چند تا کلک دبش آقا رو کشوند پاي تلفن. علي آقا هم با توپ پر گفتن حالا مگه چي شده بابا ور ميدارم ميارمش. حالا اگه نيارم چيکار ميکني مثلا؟ اين دوستمون هم گفت: خب اگه دو دره بازيه، بگو ما تکليفمون رو بدونيم. مثلا يه نشستي با پدرت داشته باشيم. تا اينو گفت، علي آقا جا زد. گفت باشه ميارم. بعد از يک ساعت مادرش زنگ زد که اگه ممکنه نصف مبلغ رو من ميدم علي بياره، کلا تسويه بکنيد. منم گفتم خانوم محترم کي تا حالا با نصف طلبش تسويه کرده؟ مگه من از اون شرکتها نصف قيمت ميگيرم که بخوام نصف قيمت بدم؟ خلاصه اينکه علي آقا با دستاي باز کرده با ژست آدماي خلاف اومد پيشمون و ده تومن از طلبش رو انداخت رو ميز. جالبه که شاکي هم بود که چرا داره حق من رو ميده. به هر حال يه خورده زر زد و چهار تا کلفت شنيد و قرار شد که بقيشو زود بياره. نشون به اون نشون که ۳ ماه از اون روز گذشته و هنوز از بقيه پولمون خبري نيست.

اين روزا با اين رفيقمون که ذکرش رفت نشسته بوديم و گپ ميزديم که بابا همين جور الکي الکي ما هشتاد هزار تومن خورده ريزه طلبکاريم و کارمون به جايي رسيده که پيرزن ها هم ما رو دودره ميکنن و به ريشمون قاه قاه ميخندن. که رفيقمون گفت همين امروز ميرم يه گشتي تو اين بازارچه ميزنم و چند تاشون رو خفت ميکنم.

حالا بشنويد از يکي ديگه که تا حالا دوبار ۲ ساعته نشسته و هر بار کيف پولش رو گم کرده و غيبش زده. اين يکي ديروز خورد به پست دوستمون و گويا قيافه اي مثل اموات پيدا کرده بود. همونجا تا اين دوستمون رو ديد گفت اتفاقا داشتم ميومدم تسويه حساب و همونجا تسويه کرد! هاهاه.

يکيشون هم امروز اومده نشسته پاي کامپيوتر داره کار ميکنه. هي پشت سر هم ميگه امان از اين درسا نميذارن که آدم پا از خونش بذاره بيرون. ببخشيدا من نيومدم باهات حساب کنم... گرفتار درس بودم (ارواح شيکمش تو همه سفره خونه هاي سنتي و غير سنتي اقسام کافي شاپها مشاهده شده).

حالا هم که دارم نقشه علي بلک رو ميکشم که باقي پول رو بگيرم. آدم از هيچي حرصش نگيره، از اين حرصش ميگيره که اينا احساس زرنگي ميکنن و فکر ميکنن که تونستن آدمو بپيچونن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر