۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۷, جمعه

تا حالا بدشانسي آوردين؟ اصلا ميونتون با اين جريان شانس و اقبال و احتمالات چطوره؟

والله من که يه روز اينوريم، يه روزم اونوري. اگه رو دور شانس باشم که همينجور پشت سر هم برام نازل ميشه. اگه هم که رو دور بدشانسي باشم ميشه يه چيزي تو مايه هاي اون ميله که يه سرش داغ بود و از اون سر سردش ميرفت اونجاي آدم و هکذا... يا جريان اون اتوبوس جهانگردي که سالي يه مرتبه از جلوي خونه مورچه خوار رد ميشد.

اما بشنويد از يکي که همه جلوش کم مي آوردن. يادمه که رفته بوديم دوره آموزش نظامي. سال سوم راهنمايي بودم فکر کنم ۶۶ يا ۶۷ بود. رفتيم اردوي تيراندازي. کلاشينکف تو گودي شونه،هدف از شکاف درجه، نوک مگسک، زير خال سياه، آتش. بغل دستي بيچاره، ضامن رو رو خالت رگبار گداشته بود بجاي تک تير. از بدشانسيش زد و يه سيم تلفن رو که شونصد کيلومتري ما بود با يکي از تيراي سرگردون قطع کرد. به خاطر اين خطا(!) مجبور شد يه عالمه توي خاک و گل غلط بزنه. همون سال پدرش فوت کرد. سال بعدش شنيدم رفتن يه شهر ديگه. اونجا تصادف کرد يا يه همچين اتفاقي که جفت پاهاش رو قطع کردن.

اين طفلک ديگه آخرش بود تو بد شانسي.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر