۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

وقتي که يه بچه گدا ميديد، بهش پز ميداد.

وقتي که شکلات ميخواست، لج ميکرد.

وفتي که دعواش ميکردن، بغض ميکرد.

وقتي که نازش ميدادن، خودشو لوس ميکرد.

وقتي که لباس نو ميخريد، خودشو ميگرفت.

وقتي که زمين ميخورد، کلي گريه ميکرد.

وقتي که محلش نميذاشتن، خودشو به مريضي ميزد.

وقتي که باهاش شوخي ميکردن، قهر ميکرد.

وقتي که تنها ميشد، جيغ ميکشيد.

وقتي که يه بچه ميديد، براش زبون در مي آورد.

وقتي که يه گربه ميديد، دمبشو ميکشيد.

اما با تموم اين کارا....

شبا جاشو خيس ميکرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر