۱۳۸۱ خرداد ۴, شنبه

ديشب زودتر رفتم خونه. ديدم که مجتبي و شيرين اومدن پيشمون. خلاصه من و خواهرم و الناز و اين دو تا تحفه نشستيم به گپ زدن و خنديدن و جوک گفتن. همه ما يه وقتايي ميشينيم و فکرمون رو پرواز ميديم. اما به ندرت پيش مياد که دست جمعي بريم تو خيال بافي. تا خالا براتون پيش اومده که چند نفري بشينين دور هم و فکرتون رو درباره يه موضوع ول بدين؟ ما بعضي وقتا از اين کارا ميکنيم. جالبه. ديشب هم نشستيم و درباره اين گفتيم که اگه صبح پاشيم و تلويزيون رو روشن کنيم و ببينيم که يه مجري خوش تيپ جلوي دوربين نشسته و ميگه: سلام دوستان... من فرزاد هستم. از شبکه يک. بعدشم يه نگاهي به پشت دوربين ميندازه و ميگه: هي حميد... امروز برامون چي داري؟ آها مثه اينکه ابي اينجاست. گوش ميديم به آهنگ خانوم گل با صداي ابي. بعدشم ابي مياد و ميخونه و ما چشامون از حدقه ميپره بيرون. يا ميريم تو خيابون و ميبينيم که مثلا دخترا بدون روسري و با شلوارک و آستين حلقه اي سوار دوچرخه دارن کيف ميکنن و باد تو موهاشونه.

نخندين بابا. براي شما که اونور آب هستين اين چيزا خنده داره لابد و يه چيز روتين و عاديه اما براي من که اينجام و براي خيلي هاي ديگه يه چيز عجيب و باورنکردنيه. بعضي وقتا به حماقت خودم مي خندم. آخه به خودم ميگم که مگه ميشه يه جايي باشه که آدما راحت بيان بيرون؟ ميشه جايي باشه که وقتي تو خيابون داري قدم ميزني با يه دختر اون ته ته ته دلت احساس بدي نداشته باشي که نکنه فلان شه نکنه بهمان شه؟ آره به حماقت خودم ميخنوم که فکر ميکنم نميشه. چون ميدونم که فقط اين ايرانه که اينجوريه. من به عنوان يه جووني که اينجا بزرگ شده ريشه بسياري از مشکلاتم رو تو همين معادلات به ظاهر ساده ميدونم.

اينجا ايرانه. سرزمين عجايب. مکاني که حتي آزادي پوشش، ديکته شده ست. مد ها بر اساس پوشيدگي اغراق آميز ميچرخه. اشتباه نکنيد... من نه تنها مخالف پوشيدگي نيستم، بلکه موافقشم. اما معقولش... نمي تونم بفهمم اگر موها پوشيده نباشه چرا بايد اتفاق بدي بيفته؟ نمي تونم بفهمم اگه دختري يه شلوار و پيراهن بپوشه چه لزومي داره که مانتو هم بپوشه؟ نميتونم بفهمم اگه من توي تابستون بخوام برم تو يه اداره يا وزارتخونه، نبايد آستين کوتاه بپوشم؟ نميتونم بفهمم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر