۱۳۸۱ شهریور ۴, دوشنبه



تا خدا فقط يک آسمان مانده بود

که من بنزين تمام کردم

حالا تنها روي يک سيارک خاموش

که آتشفشان هم ندارد

رو به آبي خاموشي نشسته ام

که ميلياردها موجود

لکه هاي صحرايي را

با مداد رنگي عظيمي قرمز ميکنند

در بزرگراه کهکشان

هيچ موشکي جريمه نميشود

و تنها قوانين فيزيکي هستند

که اجرا ميشوند

جذابيت را بطه مستقيم با جرم دارد

و اختلاف طبقاتي

فاصله بين آسمانهاست

ضرورت هيچ چيزي را ايجاب نميکند

جنسيت همه از سنگ است

و گاهي يکسال

آنقدر طول ميکشد

که من شکل پيري خود ميشوم

اينجا افق همواره گرد است

و هيچ انعکاسي برنميگردد

من بازهم گردي ستاره ها را

رفع ابهام ميکنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر