۱۳۸۱ شهریور ۱, جمعه



خورشيد شديدترين گرما را برايت آرزو کرده است

ابرها

بي تفاوت تر از هميشه

شراع ميکشند

و دنيا را به مقصد نامعلومي ترک ميگويند

تو چون رقاصک ساعت

نوسان ميکني

و گويا نميداني

که هفته فقط يک جمعه دارد

و در انتهاي تابستاني گرم

در پسکوچه هاي انتظار

به اين مي انديشي

که لابد تمام ساعتها تيک عصبي گرفته اند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر