۱۳۸۱ تیر ۱, شنبه

ديشب با دوستي رفته بودم شام بيرون. رفتيم طباخي فرشته. سر خيابون فرشته. اگه اونجا رفته باشين يه پيرمرد گدايي رو ميبينين که دم درش واستاده. وقتي که اومديم بيرون اومد به طرفمون و دستش رو دراز کرد. من اصلا عادت ندارم به گداها کمک کنم. اصلا يه جورايي از اين مال مفت خورا بدم مياد. اما بعضي وقتا اگه پيرمرد يا پيرزني رو ببينم يه کمکي بهش ميکنم. ديشب هم چند قدم که رفتم برگشتم و پول خرداي جيبم رو که هفتاد تومني ميشد درآوردم که بهش بدم. تا صداي پول خورد رو شنيد بهم اخم کرد و غرغري زد و کلي هم حق به جانب گفت: نميخوام... نوش جان.

انگار از سر سفره اش خوردم. حالا هم حقشو نميدم. گداهاي فرشته هم تريپشون خيلي خفنه بابا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر