۱۳۸۱ خرداد ۲۵, شنبه

فصلي بود متراکم

توالي ضربه هايي که به تارهاي سازي ميزدي

که

برخاسته از پوستم بود.

امانت بگذار

لختي

دستهايت را

که واژه ها را گم کرده ام

اما تو نيک مي يابيش از ژرفاي چشمانم

يک، دو، سه

نميخواهم

اما گريزي نيست از شمارش ايام

اکنون که به سويت پر ميکشم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر