دکترين وبلاگي نورهود
بخش پنجم: داستان باستان قسمت دوم
پ: چي شد که دوباره بيل گيتس اومد سراغتون؟
ن: داستان از اونجايي دوباره شروع شد که خبر کامپيوترهاي پيشرفته من به گوشش رسيد. خيلي دوست داشت که از کار اونا سر در بياره. حتي رفته بود زبون فارسي ياد گرفته بود که بتونه يادداشتهاي منو بخونه. غافل از اينکه من تموم نتهام رو به يه زبون تشکيل شده از صفر و يک نوشتم. اسمشم گذاشته بودم زبان ماشين. بيل که سهله هفتصد تا از جد و آبادش هم نميتونست از اون سر در بياره. بعدا براي اينکه سر به سرش بذارم يه خورده کار و براش ساده تر کردم. به اين ترتيب که نتهام رو تبديل کردم به زبون اسمبلي که يه خورده قابل فهم تر بشه براش. همون باري که اومد سراغم، با ديدن اين يادداشتها زير لب ميگفت پنجره پنجره. اون موقع نفهميدم که چي ميگه. به هر حال فقط به من گفت که ميخواد يه کاري کنه که هر کسي با خريد يکي از کامپيوترهاي من يه پنجره هم از اون بخره. ولي من اصلا نميتونستم درک کنم که چه جوري ميخواد اين کار رو بکنه.
پ: جريان ويروس ها چي بود؟
ن: ويروس ها رو براي اولين بار سال ۱۳۶۵ بهش فکر کردم. ايده اون از اونجايي به ذهن من خطور کرد که من نمره رياضيم رو شدم ۹. اين براي من خيلي افت داشت. به هر حال من ميدونستم که موضوع از کجا آب ميخوره. من يه کامپيوتر به مدرسمون فروخته بودم. اما چون قبلا اين سازمان سيا دستور داده بود که تموم لوازم دست دوم مورد نياز من از تو بازار به قيمت گزاف خريداري بشه، من مجبور شدم به جاي بخاري برقي از يخچال استفاده کنم. اونا هم با من لج کردن و نمره رياضيم رو کم دادن. البته اين وقتي بود که من بطور موازي در حال اثبات اين بودم که عدد اول وجود نداره. و بر همين اساس تمام مسايل رياضي رو بر اساس همين قانون حل ميکردم. به هر حال مدير مدرسه مخالف اتصال کامپيوتر به اينترنت بود و من هم ميخواستم از اون طريق نفوذ کنم و نمره هام رو عوض کنم. ولي با اين تصميم اين کار غير ممکن شده بود. اين بود که تصميم به نوشتن برنامه اي گرفتم که خود به خود شروع به پاک کردن حافظه کامپيوتر ميکرد. و اون رو به کار بردم تا تموم اطلاعات از جمله نمره هاي من از روي کامپيوتر مدرسه پاک شد. البته بعدها اين ايده رو روي اينترنت هم گسترش دادم و قابليت تکثير رو هم به اون اضافه کردم.
پ: بيل تو اين فاصله چه کار کرد؟
ن: هيچي اونم پنجره هاي خودش رو توي برنامه اش تعميم داد و Windows رو ساخت.
پ: فعاليت هاي ديگه شما چي بود؟
ن: من کلا کار خاصي نکردم. به جز اينکه سيستم گفتگوي اينترنتي رو راه انداختم که حالا معروف شده به چت. و چند تا کار ديگه از جمله شروع به نوشتن خاطراتم تو اينترنت.
پ: همون چيزي که الان معروف شده به وبلاگ؟
ن: دقيقا. اينکه اين سيستم همه گير شد و حالا تقريبا همه ازش استفاده ميکنن کار من بود. اولين وبلاگ دنيا رو من ساختم.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر