۱۳۸۱ شهریور ۳۰, شنبه

خب، خلاصه امروز وقت کردم برم نمايشگاه کامپيوتر. براي اونايي که اين نمايشگاه رو نديدن ميخوام يه تعريفي داشته باشم. از قديم گفتن وصف العيش، نصف العيش. نمايشگاه کامپيوتر مکانيست پر از تلويزيونهاي فلترون در اندازه هاي مختلف و بيشتر عظيــــــــــــــــــم که همشون در حال پخش کليپهاي گروه موسيقي آريان هستند. يکي از اونا هم يه کليپ ازش پخش ميکرد که شعرش رو يکي از بلاگرا گذاشته بود تو وبلاگش با متن و اينا که يادم نيست کي بود. والله ما که انگليسيشو با اينکه زير نويس داشت زياد نفهميديم. آخه ميدونين چيه؟ ميدونين که من شماليم. لهجه انگليسيم هم مال شمال آمريکاست. زياد زبون اين يارو رو نفهميدم. فقط يه شعري بود درباره بارون گويا. توش پر از بارون و Rain و از اين حرفا بود. کليپشم خداييش از کليپاي اينور آب و اونور آب بهتر بود. يه پسر خوشتيپ که مسلما محمدرضا گلزار نبود داشت به شيوه جرج مايکلي ميخوند. کل کليپ هم تو خارج فيلم برداري شده بود. فقط جاي بامزه ش اين بود که دختره با مانتو توي خارج بالا پايين ميرفت و پسره خوانندهه هم جلوي دختره آواز ميخوند و خودش رو پاره پوره ميکرد. اما در کل باحال بود. ميگن سي ديش رو تو مجتمع کامپيوتر پايتخت دارن. اما از هر چي که بگذريم از شاهپرکهاي توي نمايشگاه که نميتونيم بگذريم. مناظر بسيار چشم نواز و دلاويز بودن. من که دلم هي الکي آويزون ميشد. اما خب چه کنيم. من يکي کبريت بي خطر از آب در اومدم. اونقدر بي خطر که فقط به درد خلال کردن دندون ميخورم. خلاصه کلي تريپ مهندسي گذاشتم و کلمات قلمبه سلمبه با مسئولين غرفه ها رد و بدل کردم و اين حرفا که بگم ما هم بعـــــله. اما مسخره ترين چيزي که ديدم يه سيستم تجارت الکترونيک بود که داشتن واسش تبليغ ميکردن. يه کم پرس و جو کردم ديدم مسئول مربوطه گفت که اين اول بايد قانونش تصويب بشه بعدش نرم افزارش طراحي بشه تازه بعدش راه بيفته. يه چيزي تو مايه هاي بزک نمير باهار مياد. بعدش هم که با يه حساب سرانگشتي براي هزارمين بار به اين نتيجه رسيدم که دکه هاي مواد غذايي و اغذيه توي نمايشگاه از هر چي کافي نت و آی اس پي هست بيشتر سود ميکنن. يکي دو تا از بچه هاي دوران دانشگاه رو هم ديدم. بعضي هاشون جزو بازديدکننده ها بودن و بعضي هاشون هم غرفه دار توي مادايران و ايران نارا و از اين جور جاها. همه هم ماشالله با کراوات و شيک و پيک. آدم توي اينجور نمايشگاهها فکر ميکنه رفته نمايشگاه سبيت و جيتکس و اينا. خلاصه همه خيلي خارجي بودن. حاصل گردش نصف روزه از اين نمايشگاه چند تا کاتالوگ بود که به لعنت خدا نمي ارزه. هداياي تبليغاتي هم که از ما فقط دلبري کردن و نصيب از ما بهترون شدن. تو تبليغات هم پارتي بازي حرف اول رو ميزنه. البته تحفه اي هم نبودن اما هداياي Canon خداييش توپ بود. قرعه کشي هم داشت. Canon، شش تا پرينتر جوهرافشان و سه تا اسکنر قرعه کشي کرد که طبق معمول من هر نه تاش رو برنده شدم ( آخه من خداي شانسم ). يه چند تايي هم عکس گرفتم که فردا ميذارم تو گردون. تازه ساعت ۷ رفتم يه دست کله پاچه جاي صبحونه و ناهار و شام زدم جاتون خالي. بعدشم که طبق معمول اومدم کافي نت تا برسم به کارام. يه زنگي هم به بابام زدم لاهيجان که روز پدر رو تبريک بگم و اين حرفا. حالا هم ديگه کم کمک برم خونه تا ببينم کي خوابم ميبره. بدرود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر