۱۳۸۱ مهر ۳, چهارشنبه

فرض ميکنيم که يه پسري بود خيلي گوگولي بود. نه اينکه خوشقيافه بودا. نه. اما همچين يه هوا بچه خوبي بود. کلاس و لباس و تيپ و اينا هم حاليش ميشد. طفلکي بچه م خيلي هم اجتماعي بود. با هر تيپ آدمي ميتونست بپره. نه اينکه پرواز کنه ها. ميتونست رابطه ايجاد کنه. خدمت سروراي عزيز خودم عرض کنم که اين طفل معصوم تنها يه بدي داشت. اونم اين بود که خيلي پرتوقع بود توي يه مساله. اونم انتخاب يه دوست دختر به معني واقعي کلمه بود. يعني اينکه ميخواست هم دختره خوشگل باشه. هم با کلاس باشه. هم دوسش داشته باشه و هم يه چند تا چيز کوچولوي ديگه باشه. خلاصه اينکه کارش درست باشه هوار تا. يه روز که اين پسر گل داشت از خيابون رد ميشد، فکر ميکنين چي شد؟ دختر مورد علاقه اش رو پيدا کرد؟ نه. دختر مورد علاقه اش اونو پيدا کرد؟ بازم نه. به يه نتيجه رسيد؟ بايد بگم بازم نه. نميخواد اصلا شما نظر بديد. شمام با اين نظر دادنهاتون. يه روز که اين پسر گل داشت از خيابون رد ميشد، اصلا بهتون نميگم تا تو خماريش بمونين.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر