۱۳۸۱ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

پريشب. ساعت يک و ربع که داشتم ميرفتم لاهيجان. توي ميدون آزادي وايساده بودم که ماشين سواري پر بشه. يه پيکان رو ديدم که حدود ۱۵ تا بچهُ از اين بچه هاي دعا فروش رو سوار کرده بود تا ببرتشون. حتي صندوق عقبش هم پر بود. رانندش هم يه ظاهر شيک و پيکي داشت. واقعا هيچکي نيست که اينا رو پيگيري کنه ببينه سرشون به کجا وصله؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر