۱۳۸۱ فروردین ۱, پنجشنبه

اينم از روز اول سال نو...

نميدونم من چرا بايد هميشه قاطي كنم؟ ديشب كه تنها بودم و بي هفت سين، كه البته خودم اينطور خواسته بودم. اون كه گذشت اما الان كه اينجا نشستم، كامپيوتر بغلي يه دختر خانوم نشسته كه داره تند تند يه چيزايي مينويسه و مثه ابر بهاري گريه ميكنه. اعصابم قاطي كرده... فقط تونستم بهش يه دستمال كاغذي بدم... ديگه چه كاري از دستم بر مياد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر