ميدانم آسوده تر نخواهم خفت... ميدانم. ميدانم هيچگاه آنقدر سپيد نبوده ام، قاصدكي بي وزن...ميدانم. ميدانم دارايي امروزم را سالهاست متاعي نميدهند...ميدانم.
و تو ميپنداري بيشتر از پيش ميداني و كمتر از پيش ميخواهي. ميدانم سنگين است تولد و سنگينتر است بپنداري ميتوان تغيير كرد اما بپذيري نميتوان تغيير داد.
ميدانم آنان كه اكنون را تنفس ميكنند، يهوداترند از آنان كه فردا را تحمل ميكنند...مالامال.
اكنون اما شرمگينم، از پوشانيدن ردايي ديگر بر اين تنديس كهنه از غرور، بجاي مانده از زمستاني سرد.
اين همه را ميدانم اما... چه گران، چه سخت، چه بي فرجام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر