امشب رو تقديم مي كنم به تو با يه شعر باروني......
شايد.....
آرزوهايم
زنداني قاصدك شدند
كه دست زمان آزادشان نكرد.
شايد هم
ستاره شدند
تا دست كسي نرسد بچيندشان.
امروز نمي دانم
چندسالگي عقربة هاست
كه صميمانه ترينهايم را
به آينه مي دهم.
شايد تهي شده ايم از سرنوشت
كه اينگونه شكل پيري خود مي شويم
......شايد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر