۱۳۸۰ بهمن ۲۵, پنجشنبه

يكي از خواص كافي نت داشتن اينه كه ميتوني آدماي مختلف رو ببيني و باهاشون آشنا بشي. يكي ديگه از خواص سكونت و اشتغال در اكباتان اينه كه ميتوني يك تعداد از وبلاگ نويسها رو بشناسي بدون اينكه اينكه اونا بشناسنت.

به هر حال اين يك توفيق اجباريه كه نصيب هر كسي نميشه....

امروز بر خوردم به وبلاگ پينك فلويديش عزيز و با توجه به اين مطلب آخري مطمئن شدم كه ايشون بغل دست بنده تو كافي نت نشسته بودند. البته نمي دونم اون كسي كه بغل دستش كارت پستالهاي والنتيني، كرور كرور مي داد من بودم يا نه.....شايد اون پسره كه اون طرفش نشسته بود، همون كسي بود كه ذكرش رفت. در هر صورت بنده حتي حاضرم در دادگاه لاهه هم اين مطلب رو درباره خودم تكذيب كنم. چون من فقط يه كارت ميل زدم اونم واسه يه دوست خوب تو آلمان.

بگذريم..... يكي ميتونه به من جواب بده چرا دخترا وقتي به يك آينه ميرسند يا حتي به يك مغازه كه شيشه هاش مثل آينه ميمونه، يك نيش ترمز ميزنند؟!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر