۱۳۸۱ دی ۸, یکشنبه



نگاه کن که غم، درون ديده ام

چگونه قطره قطره آب ميشود

چگونه سايه سياه سرکشم

اسير دست آفتاب ميشود

نگاه کن تمام هستيم خراب ميشود

شراره اي مرا به کام ميکشد

مرا به اوج ميبرد

مرا به دام ميکشد

نگاه کن

تمام آسمان من پر از شهاب ميشود

تو آمدي ز دورها و دورها

ز سرزمين عطرها و نورها

نشانده اي مرا کنون به زورقي ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر اميد دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پر ستاره مي‌کشانيم

فراتر از ستاره مي‌نشانيم

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهيان سرخرنگ ساده دل

ستاره‌چين برکه هاي شب شدم

چه دور بود پيش از اين زمين ما

به اين کبود غرفه هاي آسمان

کنون به گوش من دوباره ميرسد صداي تو

صداي بال برفي فرشتگان

نگاه که من کجا رسيده ام

به کهکشان، به بيکران، به جاودان

کنون که آمديم تا به اوجها

مرا بشوي با شراب موجها

مرا بپيچ در حرير بوسه ات

مرا بخواه در شبان ديرپا

مرا دگر رها مکن

مرا از اين ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره آب ميشود

صراحي سياه ديدگان من

به لاي لاي گرم تو

لبالب از شراب خواب ميشود

به روي گاهواره هاي شعر من نگاه کن

تو مي‌دمي و آفتاب ميشود



فروغ فرخزاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر