۱۳۸۱ دی ۵, پنجشنبه

پريروز بود به گمونم. داشتم با تاکسي ميرفتم تو خيابون تخت طاووس. ديدم يه عالمه کاج آوردن گذاشتن کنار خيابون واسه کريسمس. پياده شدم و تموم راه رو پياده رفتم. خيلي دلم ميخواست يه بار جشنشون رو ببينم. اما رفيقي ندارم که ارمني باشه. به هر حال فکر ميکنم کريسمس و جشنا و برنامه هاي اونا باهاس خيلي بامزه باشه. ديشب هم رفته بودم پستو. ساختمون آفتاب. با ۳ تا از دوستام. اينقدر گشنم بود که نفهميدم اون همه غذا رو چه جوري خوردم. اگه يه بار خواستين که غذاهايي از نوع ماکاروني و پاستا و اسپاگتي بخورين حتما برين پستو. اما يادتون باشه سعي کنين که مهمون يکي باشين. چون قيمتش يه جورايي خيلي بالاست. به هر حال اونجا هم دو سه تا خونواده ارمني اومده بودن. کلي هم بچه هاي جينگيلي داشتن که خيلي بامزه بودن. آدم دلش ميخواست که هي لپاشون رو بجوه. انقدر دلم خواست که منم يه درخت کريسمس داشتـــــم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر