۱۳۸۱ آذر ۱۱, دوشنبه

من دوستاي خوبي دارم. خيلي از بهترين هاشون رو هم به خاطر اين وبلاگ بدست آوردم. وبلاگ يکي از بهترين اتفاقاتي بوده که توي زندگي من افتاده واسه همين هم بوده که به هر کي که رسيدم و فکر کردم ممکنه از وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن لذت ببره درباره ش گفتم و خوشبختانه خيلي ها رو وبلاگ خون يا وبلاگنويس کردم. من اين روزا خيلي اتفاقات برام افتاد. خيلي چيزا ديدم. از خيلي چيزا تعجب کردم. اما تنها چيزي که نگرم داشت و نذاشت بشکنم، همين دوستام بودن. از همشون متشکرم. چه اونا که پيغام گذاشتن. چه اونا که ايميل زدن و چه اونا که سعي کردن به هر نوع کمک کنن و روحيه بدن. به هر حال چيزي که هميشه توي زندگي هر آدمي وجود داره، جريانه. و اين آدمي نيروي اين جريان و انرژي حرکت رو از اطرافش کسب ميکنه. و توي اين جريان دوباره دوستان سهم بزرگي رو ايفا ميکنن. من به هر حال دوباره شروع ميکنم. نه در کافي نت. اما سعي ميکنم که کار تازه اي پبدا کنم و دوباره مشغول بشم. اين روزا هم سعي ميکنم که کامپيوتر جديدي تهيه کنم و دوباره روال کاريم رو از سر بگيرم. به هر حال:

سيب اتفاقيست که مي افتد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر