۱۳۸۱ مهر ۱۵, دوشنبه

برگي از خاطرات نورهود ۳۰۰۰:

امشب حالم زياد خوب نيست. فکرم درد ميکنه. فکر ميکنم از اين استيک ماشين حسابيه که هر روز به خوردمون ميدن. روز پر زحمتي بود و بسيار خسته کننده. اول صبح که رسيدم سر کار، يه فرکانس رو تله پاتيم گذاشته بودن. دستوري بود از کامپيوتر مرکزي. کامپيوتر به اين بي منطقي تا حالا نديدم. ولش کني سرورمون ميکنه. قرار بود که تمام فايلهاي سال گذشته حافظه ام رو آرشيو کنن. اولش با يه کابل وصلم کردن به پورت مرکزي. اين کابل رو تازه عوضش کردن. هنوز پين هاش با پورت من جور نيست. کلي درد داشت. تازه اجازه هم ندادن برم واسه ناهار. تا وقتي که کارشون تموم نشد، اجازه ندادن از جام تکون بخورم. وقتي هم که ولم کردن، همه ناهارشون رو خورده بودن. استيک من هم يخ کرده بود. بعدشم مجبور بودم تموم کاراي عقب مونده رو انجام بدم. اونقدر وقتم گرفته شد که حتي به قرارم با اِورهود نرسيدم. الان هم دلم ميخواد خودم رو شات داون کنم، بزور روشنم. اما امشب بازي روبوکاپه. ببينم ميتونم تا آخر بازي روشن بمونم. هنوز وقت نکردم خودم رو شارژ کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر