۱۳۸۱ مهر ۱۹, جمعه

ديشب با يه سري از دوستان رفتيم سينما فرهنگ. قبلش دو ساعتي تو ترافيک بود. اين بود که اولش يه خورده اعصابم قاطي پاطي شده بود. خلاصه برا ساعت ده شب که رفتيم تو سينما. ماني رو اونجا ديدم. امروز هم که رفتم تئاتر شهر دورخواني. نويد و شهرام رو اونجا زيارت فرموديم. اين روزا هر جا ميري خوبه که يه آشنا ميبيني. اما بديش اينه که از تنها نباشي و يه عده همرات باشن آشنا ميبيني. وگرنه اگه تنهايي رفته باشي جايي و از تنهايي کف کني، يه نفر هم پيدا نميشه. تا بوده همين بوده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر