۱۳۸۱ بهمن ۱۴, دوشنبه



يکشنبه عصر بود. با دوستم مجيد بودم و حوصلمون هم سر رفته بود. پيشنهاد داد بريم کرج. آرش تازگيها اونجا باشگاه بيليارد زده. منم که خداي بيليارد هستم (البته از نوع ياهوييش) درجا موافقت کردم و گازيديم تا کرج. سه، چهار تا ضربه اول آي خنديديم به خودمون. چون اصلا نتونسته بوديم هيچ توپي رو بزنيم. اما بعدش آي کولاک کرديم... آي کولاک کرديم... اساسي.

تازه من يه چيزي رو کشفيديم: من ذاتاً بيليارد بازم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر