۱۳۸۲ اردیبهشت ۶, شنبه

مسير

گيرم که راه را پيدا کرده باشم،

با چاه‌هايش چه کنم؟

و با کوره‌راههايي که راه مي‌فريبند؟

و زندگيم...

که درياچه‌ايست نا آرام، ناپيدا...

در انتهاي دره‌هايي بن‌بست...

پسِ پشتِ بيشه‌اي نامحدود!

تنگناي طاقتم را چه کنم؟

که پياله‌هاي سراب مي‌نوشد.

گيرم که راه را پيدا کرده باشم،

زبان تشنه‌ام را کجا بياويزم؟

و در کدام برکه کمي خيال بيابم...

که دلخوشي توشه‌ام باشد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر