۱۳۸۲ فروردین ۳۱, یکشنبه

وصيت

نيمي از سنگ‌ها، صخره‌هاي کوهستان را گذاشته‌ام

با دره‌هايش، پياله‌هاي شير، به خاطر پسرم

نيم ديگر کوهستان، وقف باران است.



درياي آبي و آرام را

با فانوس روشن دريايي را، مي‌بخشم به همسرم





شب‌هاي دريا را، بي‌آرام، بي‌آبي، با دلشوره فانوس دريايي

به دوستان دور دوران سربازي که حالا پير شده‌اند، فکر مي‌کنم

يکي يا چند هم مرده‌اند.

رودخانه که مي‌گذرد زير پل، مال تو، دختر پوست کشيده‌ی من به استخوان بلور!

که آب پيراهنت شود، تمام تابستان.

هر مزرعه و درخت، هر کشتزار و علف را شش دانگ به کوير بدهيد

به دانه‌هاي شن، زير آفتاب

از صداي سه‌تار من

بندبند پاره‌پاره‌هاي موسيقي

که ريخته‌ام در شيشه‌هاي گلاب و گذاشته‌ام روي رف

يک سهم به مثنوي مولانا دو سهم به «ني» بدهيد

و مي‌بخشم به پرندگان

رنگها، کاشي‌ها، گنبدها

به يوزپلنگاني که با من دويده‌اند

غار و قنديل‌هاي آهک و تنهايي





و بوي باغچه را

به فصل‌هايي که مي‌آيند

بعد از من.



بيژن نجدي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر