۱۳۸۱ دی ۲۰, جمعه

مينوشم به سلامتي خيابان يکطرفه. مينوشم به سلامتي اين آرامگاه هاي خاموش به بازديد... و مردگان خسته از تنفس. مينوشم به سلامتي رقص برگهاي خسته از تابستان... و تناوري درختان خسته از ايستايي. از تجسم پشت پلکهايم واهمه دارم. از دلگيري ميان دستها، از چشمه خشکيده ميان سينه ها، از گلبرگ روي ناخنهايت دلم را مي بازم. و به دنبال خاکستري از کبريتي ميگردم که آنشب افروختي. و ته سيگارهاي نيمه خاموش را جمع ميکنم. تصويري از صداي موسيقي محزون جمعه ها ميخواهم که بر ديوار خرابه ام بياويزم. نميدانم چرا حتي وقتيکه راه نميروم، ريش هاي قالي به هم ميريزد و هر چه انتظار ميکشم غنچه هايش باز نميشود. نميدانم چرا ديگر بوي چاي تازه دم، بيدارم نميکند و چرا ساعت يک بعد از نيمه شب، ديگر برايم شب نيست.

به سلامتي خيابان يکطرفه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر