امروز جادوگر قبيلهمان مرد! تنها کسی بود که بعد از مرگ افراد قبيله، میتوانست روحشان را از زمين پرواز دهد. امروز مرد! کسی نمانده که روحش را پرواز دهد. قبل از نفسهای آخر، به چادرش رفتم. دستانش را به سختی بالا آورد و به من اشاره کرد. گوشم را به دهانش نزديک کردم. گفت که از اين به بعد من جادوگر بزرگ قبيله خواهم بود...
هنوز دفنش نکردهاند... نمیدانم چطور بايد روحش را پرواز دهم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر