۱۳۸۲ اسفند ۱۳, چهارشنبه

انتهاي زمان

شب است يا صبح ... جايي در ميانه هاي روياي نيمه شب. در خلسه خواب و بيداري. چاهي كه تمام سياهي دنيا را يكجا بلعيده. و صداي نيايشي دور... از عالم غور... و سقوط از فشار دستي ناپيدا... زمزمه هاي راهبه هاي سياه پوش... لالاي لاي يو... لايي لايي لايي يو... لالاي لاي يو... لايي لايي لايي يو... و غاري در انتهاي زمان و من... نيايش را هم صدا شده ام و كف مي كوبم.

لالاي لاي يو... لايي لايي لايي يو... لالاي لاي يو... لايي لايي لايي يو....

..............

......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر