مسير پنهان
گامي پس از گام ديگر برداشتم و ترنم زندگي را زمزمه کنان در مسيري پنهان ميان بوتهها پيمودم. بار ديگر رفتم، فرو افتادم، برخاستم، افتادم و باز... . گامي خشک، گامي باراني، گامي برفي و شايد کمي شاعرانهتر بگويم گامي آسماني طي شد...
شايد برخي را يار و برخي را دوست بودم. بعضي را عناد ورزيدم و بعضي را تلخکي بيش نبودم. حسي را نگاشتم. گاهي در پس لباسي فاخر و گاهي چون مترسکان لخت و برون افتاده. سالي که گذشت نيز چون سالهاي پيشين لبريز بود از لحظاتي چون نوشيدن فنجاني قهوه با کمي شير. همين که دوستاني ديگر بر دوستانم بيفزايم مرا بسنده. و اميدوار بر اين خيال که فردي را نرنجيده باشم از خود که شايد خيالي وهم انگيز باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر