۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

من يه دوستي دارم که بچه خيلي ماهيه. البته از من کوچيکتره. بيست سالشه. اين روزا رفته با يه زن دوست شده. يه زن بيست و دو ساله که تازه ازدواج کرده. من ديگه از شنيدن اين جور دوستيها تعجب نميکنم. ولي هر بار به فکر ميرم. اين برام سواله که چي ميشه که يه آدمي که تازه ازدواج کرده، حالا مرد يا زن فرقي نميکنه... ميره با يکي ديگه دوست ميشه. البته منظور من دوستيهاي اجتماعي نيست. منظور من دوستيهاي خاص با روابط خاصه. هميشه سعي کردم ريشه اين ماجراها رو پيدا کنم بلکه خودم يه روزي به اين درد مبتلا نشم تا بخوام براش توجيه بيارم. يعني اتفاقي نيفته که عملي رو که خودم نميتونم بپذيرم، مجريش بشم. بعد يکي در جوابم برگرده بگه که رطب خورده منع رطب کي کند؟... در هر حال شايد همه ما از اين دست رفاقتها خيلي ديده باشيم. بين اطرافيانمون يا براي خودمون اما هر بار که من به يه مورد جديد بر ميخورم، سعي ميکنم علتشو بفهمم.

اين مورد اخير رو هم از دوستم پرسيدم که چطور شد باهاش دوست شدي؟ گفت از طريق چت. بعدش پرسيدم چند وقته که ازدواج کرده؟ گفتش شش يا هفت ماهه. گفتم مشکلش چي بوده که اومده با تو دوست شده؟ مگه به زور ازدواج کرد؟ گفت: نه اتفاقا طرفشو دوست داشته اما بعدا ازش بدش اومده. ازش پرسيدم چرا؟ ميگه که شوهرم هيچ بدي نداشته منم دوسش داشتم اما بعد از ازدواج من عوض شدم. ازش بدم اومد. چون توي خونوادم اگه با پسري صحبت ميکردم همه انگ خراب بودن بهم ميچسبوندن، من محدود بودم. البته با همين که باهاش ازدواج کردم، دوست بودم. اما بعد از ازدواجم از اينکه ميبينم پسرها بهم توجه ميکنن، لذت ميبرم. دلم ميخواد ازشون شماره بگيرم. من رواني هستم حتما.

تازه الان هم مثلا از اين دوستم خيلي خوشش مياد. دوستم هم از اون خوشش مياد.

حالا به نظر شما ريشه اين مساله کجاست؟ درد اين زن چيه؟ فکر ميکنيد کجاي اين کار ميلنگه؟ بايد اجتماع رو مقصر بدونيم؟ پدر و مادرش رو؟ شوهرش رو؟ يا پسرهاي مردم رو که دنبالش ميرن؟ مشکل کجاست؟

من نميتونم قبول کنم که اين يک اتفاق معموليه. نميتونم چشامو ببندم و بهش فکر نکنم و بگم که از اين دست موارد زيادن. چون هستن، پس من نبايد به ديد منفي نگاهش کنم. از ديد من قطعا يه جاي اين سيستم عيب داره. از طرفي نه ميتونم از اون زن ايراد بگيرم چون داره دنبال دلش ميره. نه از خونوادش جون ميخواسته بدآبرو نشه از ديد خودش. نه از شوهرش چون زنشو دوست داره و براي خوشبختي اون زحمت ميکشه. نه از دوستم چون اونم توي سن رفاقت کردن و تجربه ست. نازه اون نباشه يکي ديگه ميره اينکار رو ميکنه.

پس چي شد اين مساله؟

به ما ياد دادن که مسائل وقتي قابل حل هستن که به ازاي هر معادله يک مجهول وجود داشته باشه. يعني مثلا دو معادله دو مجهول. تا قابل حل باشه. اما يا اين معادله چند تا مجهول داره. يا يه جملاتيشو من نميبينم. شايدم به طور کلي ديد من اشتباهه و نبايد بهش به ديد يک مساله رياضي و بصورت خط کشي شده نگاه کنم.

شايدم اصلا حل مسايل رياضي رو بايد به دست رياضيدونها سپرد و من بيخود دارم دنبال پاسخ ميگردم.

کسي نيست جواب اين رو به من بگه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر