۱۳۸۳ مرداد ۸, پنجشنبه

همه دارن حل می‌شن. توی يه حلال ناشناخته.

من اما دارم فرسوده می‌شم. ساييدگی رو کاملا حس می‌کنم. گوشه‌هام داره گرد می‌شه. سخته اما دارم عادت می‌کنم. يه وقتی حسش بود که يه گوشه‌م رو بشکنم و از يکنواختی بيام بيرون. ولی حالا شايد جراتم رو از دست دادم. آره... انگاری دارم فرسوده می‌شم.

۱۳۸۳ مرداد ۳, شنبه

حکايت خوابيدن مر سامان را

صبح تا ظهرش هميشه خواب بود

نصف شب بيدار چون شبتاب بود

آخر هفته هميشه مست بود

مال دنيا پيش چشمش پست بود

شيشکی از ديد او چون گوز بود

شام تيره نزد او چون روز بود

سايز کاليبرش همی هشتاد بود

در تقلب ياورش استاد بود

کاسه صبرم کمی لبريز شد

آسفالت طاقتم هم ليز شد

گفتمش خروار کار انباشته

بدرويم آن فکرهای کاشته

کاسه‌ای از آب پيشم رنده کرد

باز هم عصيان را شرمنده کرد

يک دو روزی ظهر خود بی‌خواب کرد

بعد آن سامان فکری ناب کرد

صبح گشت و او هوای خواب کرد

اين دل شوريده را بی‌تاب کرد

کون لق خواب‌های بنده کرد

خواب دائم بهر خود پاينده کرد

مرگ موشی خورد، بعدش خواب شد

باعث آرامش اعصاب شد



۱۳۸۳ تیر ۳۰, سه‌شنبه

خط‌خطی

دو تا خط موازی بودن که خیلی سعی می‌کردن به هم برسن! انگار يه روزی به هم رسیدن. البته من نديدما. فقط شنيدم که رسيدن. يه جايی حول و حوش بی‌نهایت انگاری! شنيدم که الآن پشيمونن! تصميم گرفتن که از هم جدا بشن. حالا مشکلشون اينه که توی مرام خط‌خطی اين کار يه جورايی حرومه! خدا بهشون صبر بده!



۱۳۸۳ تیر ۲۴, چهارشنبه

آنگاه که چشمان سرخت تو را می‌نگرند

آنگاه که سکه‌ها‌ شير و خط ندارند

آنگاه که حشرات می‌جوندت

آنگاه که زير فشار نيکوتينی خونت له می‌شوی

خواهی مرد

برگرد به سال صفر

و از نو متولد شو

و باز بمير

و باز برگرد

۱۳۸۳ تیر ۱۷, چهارشنبه

اين روزها حتی به گربه روی حصار هم حسوديم می‌شود. شکمی دارد که خيلی راحت پرش می‌کند. تمام زمين ملک شخصی اوست و گاهی چنان نگاهت می‌کند که نمی‌توانی بگويی تو را برای زندگيت به تمسخر نگرفته.