۱۳۸۱ فروردین ۱۰, شنبه

و ما

كلبه اي داشتيم

در حوالي تو

و سفره اي صميمي

كه باد

آنرا با خود برد...



و تو شايد

دلشادي

از اين سفر

با باد

كه گوشهايت را لبريز ميكند

با زمزمه هايي از برگهاي دور.



اما

من سردم است...

زمستاني ام...! زمستاني.
::: وجدان درد :::



اون: سلام آقا.

من: سلام... بفرمائيد.

اون: يك لحظه ميتونين تشريف بيارين.

من: خواهش ميكنم.......... در خدمتم.

اون: ميشه يه لحظه بشينيد؟

من: خواهش ميكنم ...(ميشينم)... بفرمائيد.

اون: من آدم با خانواده اي هستم... اما دعوام شده با خونه...بيرونم كردن...جايي رو ندارم شب بخوابم...شما جايي رو سراغ ندارين؟

من: (اين چي ميگه؟) جايي رو؟ نه سراغ ندارم.

اون: من اينجا غريبم.

من: منم اينجا غريبم عزيز.

اون: يعني شب همينجا ميخوابين؟

من: (چرا اينو از من پرسيد؟...نكنه دزده؟ميخواد ببينه اگه كسي شبا مواظب اينجا نيست، اينجا رو خالي كنه؟) نه عزيز اينجا نميخوابم. خونه دوستام ميخوابم.

اون: آخه ساعت يازده و نيم شبه. من اين موقع شب كجا برم؟

من: (اي بابا انگار من شدم آجيل مشكل گشا...هر كي گير ميكنه مياد سراغ ما) من متاسفم نميتونم كمكي به شما بكنم (نيماي گه...كثافت شايد واقعا جايي نداشته باشه...نه بابا ولش كن...يادت نمياد اون روز به اون يارو كه ميگفت من پول ندارم تا برم بيمارستان، تو رو خدا ۲۰۰۰ تومن بده تا شب برات ميارم، پول دادي؟ بعدش فهميدي طرف معتاد بوده؟) شرمنده...بفرمائيد ميخوام كافي نت رو ببندم.

۱۳۸۱ فروردین ۹, جمعه

آزاده چيكه يه بار ديگه يك قطعه نوشت به نام ميان پرده... حرف دل خيليهاست از جمله من.

اگه يادتون باشه من يه بار بحثي رو شروع كردم به نام خاص بودن كه يه چند تايي از دوستان هم در اين باره اظهار نظر كردند ولي اين تقريبا كوتاهترين و بهترين جوابي بود كه من در اين باره خوندم. احسنت... دلم ميخواست يه تيكه از شعرش رو اينجا بيارم ولي ديدم كه نميشه بايد تمامش رو خوند. پس همونجا بريد و چند دقيقه اي رو زير چيكه هاي زلال اين متن سر كنين.
خب، توي اين هفته اتفاقات زيادي افتاد. يكي از اونا كه من متاسفانه توش دخيل بودم، ماجراي وبلاگ عمومي بود كه خلاصه تموم شد (البته اميدوارم). اين مساله منو تا اين حد ناراحت كرد كه فعلا از نوشتن توي وبلاگ عمومي منصرف بشم تا جو اونجا آرومتر بشه. عليرغم ايميلهاي محبت آميزي كه من از برخي از دوستان مبني بر ادامه نوشتن در اونجا دريافت كردم، فعلا تصميم ندارم اونجا بنويسم (البته يهو ديديد دوباره سر و كلم اونورا پيدا شد). به هر حال فعلا اگر نوشته اي هست همينجاست.
ببينم كسي جوليا رابرتز رو نديده؟ ...كارش دارم. آخه پشت سر من يه حرفاي بدي زده... فكر نميكردم اينقدر بي جنبه باشه.
به نظر من يه دوچرخه كورسي خوب خيلي بهتره تا يه ژيان با رنگ فسفري!!! و به نظر بهار صندوقخونه لنگه راست يه دمپايي نميتونه لنگه چپ يه بوت رو كامل كنه!!! حالا اين دو تا موضوع چه ربطي به هم داره... خوب لابد داره ديگه.
ميدانم آسوده تر نخواهم خفت... ميدانم. ميدانم هيچگاه آنقدر سپيد نبوده ام، قاصدكي بي وزن...ميدانم. ميدانم دارايي امروزم را سالهاست متاعي نميدهند...ميدانم.

و تو ميپنداري بيشتر از پيش ميداني و كمتر از پيش ميخواهي. ميدانم سنگين است تولد و سنگينتر است بپنداري ميتوان تغيير كرد اما بپذيري نميتوان تغيير داد.

ميدانم آنان كه اكنون را تنفس ميكنند، يهوداترند از آنان كه فردا را تحمل ميكنند...مالامال.

اكنون اما شرمگينم، از پوشانيدن ردايي ديگر بر اين تنديس كهنه از غرور، بجاي مانده از زمستاني سرد.

اين همه را ميدانم اما... چه گران، چه سخت، چه بي فرجام.

۱۳۸۱ فروردین ۸, پنجشنبه

:::شهر ممنوعه:::



پارك ممنوع

توقف ممنوع

گردش به چپ ممنوع

سيگار كشيدن ممنوع

زندگي ممنوع



اينگونه نباش

بغض نكن

آه نكش

دنياي ممنوع

فقط

مرا بخندان...

۱۳۸۱ فروردین ۵, دوشنبه

خب امروز ميخوام درباره يكي از مراسم لاهيجان در شب قبل از عاشورا بگم. اين رسم اسمش چهل منبره.

در چنين شبي در محله هاي قديمي لاهيجان، مردم جلوي در خونشون يه صندلي ميذارن كه بهش ميگن منبر و روش يك ظرف خالي، يك ظرف پر از برنج و يك سيني گلي پر از گِل ميذارن. مردم هم نذر ميكنن و ۴۰ تا شمع و ۴۰ تا خرما ميخرن. به هر كدوم از اين منبرها كه ميرسن يك شمع توي سيني گِلي روشن ميكنن و يه دونه خرما توي ظرف خالي ميندازن و يك مقدار برنج هم برميدارن. اينكار رو تا ۴۰ بار روي ۴۰ تا منبر انجامش ميدن و اعتقاد دارن كه استفاده از اون برنج توي غذاهاشون باعث ثوابه.

در همچين شبي اينقدر محله هاي قديمي شهر شلوغ ميشه كه نگو. و اين مساله چون توي شب انجام ميشه، شمعهاي روشن جلوه قشنگي به كوچه ها ميدن. حيف كه عكسي از اين مراسم نداشتم...

۱۳۸۱ فروردین ۳, شنبه

سوال: چرا بعضي از اين ماشينهاي پيكان معمولي آرمشون رو ميكنن و جاش آرم پژوي RD ميزنن و چرا پژوهاي RD آرم پژو GLX و چرا پژوهاي GLX آرم پژوي Persia ؟

جواب: اين مساله از مسائل حل نشده رياضياته. به بهترين جواب يك ماشين پژو پرشيا با آرم B.M.W جايزه داده ميشود.
بابا اين نوشته پايين فقط يه قطعه هست، من اينقدرهام خودپرست نيستم. راستش من زياد تحفه هم نيستم كه عاشق خودم بشم.

۱۳۸۱ فروردین ۲, جمعه

شما تا حالا عاشق شدين؟

من شدم. يكبار. عاشق يكي شدم كه پدرمو درآورد. پوستمو كند. همش انتظار داشت كه باهاش باشم. در خدمتش باشم. تمام كار و زندگيمو ول كنم و در اختيارش باشم. همه كاري كردم براش ولي ميدونين آخرش چي شد؟

بهم خيانت كرد. من به سختي ازش دل كندم. خيلي سخت، خيلي. هر جا ميرفتم همرام بود. مثه يه سايه تعقيبم ميكرد. هر كاري ميخواستم بكنم جلوي چشمم ميومد. تو گوشم زمزمه ميكرد. ولي خلاصه تموم شد. اميدوارم ديگه برنگرده و باز بياد سراغم.ميترسم باز اسيرش بشم. آخه ازش بدم نميومد ولي خب متنفر هم نبودم. آخه من عاشق خودم بودم.
من تصميم داشتم كه تعداد اين قالبهاي فارسي رو زيادترش كنم. يعني روزي يكي اضافه كنم تا وبلاگها متنوعتر بشه ولي اصلا نميدونم اين حس كمك به زيباسازي وبلاگها كه در من قلمبه شده به درد ميخوره يا نه؟ يعني نميدونم اصلا ازش استقبال ميشه تا من به اين كارم ادامه بدم يا نه؟ از اونجايي كه خواننده هاي روزانه اين صفحه بزنم به تخته از صد تا بالا زده ميخواستم يه نظر خواهي داشته باشم در اين باره... اگه ميشه بهم بگين كه ادامه بدم يا نه؟ والله ما كه واسه داش حسين هودر چندين بار ايميل زديم كه بابا جون اين قالبها رو هم با ذكر منبع بذار تو صفحه ات. اونم يه جوابي داد مبني بر اينكه ... چشم، من قالبهاتو با كمي تغيير(!) ميذارمش توي اون صفحه... اولا اين تغيير واسه چيه من نميدونم. ثانيا حالا كه چند روزي ميگذره، و گويا هودر خيلي درگير پذيرايي از شمسه و فشرده سازي مصاحبه اش با شمس خيلي وقتشو گرفته لابد(!). بابا من قالب ساختم كه به اون صفحه اضافه كنيش. نخواستم كه قالبهامو بهت قالب كنم... هنوز حس همكاري بر تو غالب نشده؟ (عجب جمله فيلسوفانه اي شد...پر شد از صنايع ادبي و بي ادبي). بابا يه لينكي يه تعريفي يه انتقادي يه دادي يه فريادي درباره اش بكن. كه لااقل ما توليدكنندگان و قالبسازان هم در راستاي حمايت از توليدكنندگان داخلي تشويق بشيم.

۱۳۸۱ فروردین ۱, پنجشنبه

اينم قانون عصيانزده بعدي:

معمولا اون كسي رو كه تو دوسش داري، دوست نداره و اون كسي كه تو رو دوست داره، تو دوسش نداري.

بايد اين كلمه معمولا رو با اينكه با كلمه قانون تعارض داره ميذاشتم وگرنه سيل تهاجمات به سمت من سرازير ميشه.
خب امروز يه چندتايي وبلاگ خوندم كه متعاقبا يك سري حرفا رو برام پيش آورد...

اوليش وبلاگ معدن غر بود كه مربوط بود به خاطراتش. اين خاطرات رو خوندم و خب البته تاثير زيادي هم گذاشت توي دلمشغوليهاي امروزم. متاسفانه دردي كه بيشتر ماها دچارش هستيم اينه كه فكر ميكنيم كه عاشقيم. شايد بيشتر ماها ميتونيم يه كنترلي روي احساسات خودمون داشته باشيم ولي در يه مقطعي از روابطمون به حدي ميرسيم كه يه يه دو راهي توي اين راه برخورد ميكنيم... اينكه هم اين رابطه واسمون يكنواخت شده و ميخواهيم يه تحولي بهش بديم، هم اينكه ميدونيم تحول در روابطمون ممكنه باعث ايجاد مشكلات عديده اي بشه. در كمال آگاهي از اين موضوعات خودمون رو ول ميكنيم و اسمشو ميذاريم عاشق شدن. نه نه نه فكر نكنين كه من يه آدم بي احساس هستم يا اينكه از بس دچار عقده خود كم دوست دختر بيني شدم، از اين حرفا ميزنم. ولي متاسفانه چراهايي هستن كه هيچ جوابي براش وجود نداره، مثلا چرا بايد عاشق كسي باشي كه فقط ارزش حيواني واست قائله ولي به اون كسي كه بهت كمك كرده تا از نابساماني فكري نجات پيدا كني هيچ احساس عاشقانه اي نداشته باشي؟ اين پارادوكس باعث ايجاد يك قانون عصيانزده ديگه ميشه كه اونم خواهم گفت.

حالا از اين وبلاگ كه بگذريم، يكي از وبلاگهايي كه خيلي به من انرژي ميده وبلاگ اژدهاي شكلاتيه. نميدونم چرا ولي من خيلي دوست دارم بخونمش. فكر كنم واسه اينه كه توش از نااميدي خبري نيست.

واااااي باز من خواستم يه مطلب بنويسم اينجا يه مشتري رسيد كه واسه تلفن خارجيش نعره بزنه. اونم اينبار يه خانوم كه هي جيغ بكشه و با فاميل ايرانيش تو آمريكا به طرز مسخره اي انگليسي بلغور كنه، هي اوكي اوكي كنه. يكي نيست به اينا بگه كه بابا اين فارسي خودمون چه اشكالي داره كه وقتي گوشي رو ميدي دست بچه سه سالت تا با مادربزرگش صحبت كنه هي بهش ميگي: بگو هاو آر يو؟ ...بگذريم باز من جوش آوردم تو اين روز اول عيدي... اصلا ولش كن... حال شما چطوره؟ سلامتين؟ صد سال به اين سالها... مشرف فرمودين.
اينم از روز اول سال نو...

نميدونم من چرا بايد هميشه قاطي كنم؟ ديشب كه تنها بودم و بي هفت سين، كه البته خودم اينطور خواسته بودم. اون كه گذشت اما الان كه اينجا نشستم، كامپيوتر بغلي يه دختر خانوم نشسته كه داره تند تند يه چيزايي مينويسه و مثه ابر بهاري گريه ميكنه. اعصابم قاطي كرده... فقط تونستم بهش يه دستمال كاغذي بدم... ديگه چه كاري از دستم بر مياد؟

۱۳۸۰ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

آقا ما اومديم اين تبليغ بلاگر رو از اون بالا برداشتيم ديديم هيچ اتفاق خاصي نيفتاد. بعدشم رفتيم اون كوچيكه رو از اون پايين ورداشتيم ديديم بازم هيچ چي نشد. بعد يه خورده به مغز عصيانزده مون فشار آورديم ديديم كه اگه اون كوچيكه رو نذاريم ديگه خيلي در حق بلاگر نامردي كرديم. هر چي باشه يه فضاي مفت و مجاني واسمون گذاشته... اين بود كه برش گردونديم. حالا هم هر لحظه منتظريم اين صفحه مون منفجر بشه. شما فكر كنيد كه ما كاري نكرديم يا نهايتا خيال كنيد كه ما هم مثه لامپ مايه داري حال كرديم به بلاگر پول داديم كه اينو از اين بالا برداره. آخه ما خيلي پولداريم.

۱۳۸۰ اسفند ۲۷, دوشنبه

كابوسي نديده ام، ديرزمانيست حتي رويايي هم مرا نميربايد. دانه اي كه نشاندم، فصلي از شكفتن را بار نشست، خاكستري.

انگشتانت را چه ميشود؟ بر خاكيترين دستهايم كه بوي باغ ميدهند، سنگواره ايست سرد، سخت، سنگين با داستاني باستاني.

پشت سالها پنهان گشته اي، نميجويمت... بوي خاك، بوي علف، بوي باران... فرسنگهاست كه سفر كرده است.
راستي تا حالا كتابهاي شل سيلوراستاين رو خوندين؟ همون عمو شلبي مهربون رو ميگم. اگه نخوندين بشتابيد كه غفلت موجب پشيمانيست. اين چند تا آدرسه واسه اطلاعات بيشتر درباره اين نويسنده و شاعر كودكان...

سايت اول - سايت دوم - سايت سوم
خب، بعد از چند روز سر و كله زدن با اين قالبهاي جديد تازه وقت ميكنم كه چند كلمه اي رو بنويسم...

اول از همه ميخوام يك كتاب بهتون معرفي كنم كه تازه دارم ميخونمش. كتاب هابيل نوشته ميگل د اونامونو با ترجمه بهاءالدين خرمشاهي از انتشارات اميركبير.

بعدشم اگه كارت تبريك ايراني ميخواين برين به اين آدرس يا اين آدرس. ديگه چي ميخواين نوار ويدئويي شو نوروزي؟ پس برين تو اين صفحه. البته بايد سر كيسه رو شل كنيد. راستي حالا كه عيد داره مياد و بعضيها دارن ميرن مسافرت بد نيست يه سري به سايت سازمان ايرانگردي و جهانگردي بزنن چون ميتونن توش آدرس و شماره تلفن دفاتر هواپيمايي و هتلهاي شهر مقصدشون رو پيدا كنن.

در ضمن اون دسته از دوستايي كه در مورد جايي اطلاعات ميخوان، مثلا ميخوان دنبال يك كافي نت ايراني بگردن ميتونن تو سايت مركز اطلاعات ايرانيان چيزاي جالبي پيدا كنن.

خب، فكر كنم معرفي سايت فعلا بسه.

۱۳۸۰ اسفند ۲۵, شنبه

امروز ميخواستم درباره هجوم ايرانيها به خارج از كشور بنويسم. ولي سر يك سري از اتفاقات نظرم عوض شد. امروز داشتم وبلاگ شيوا رو ميخوندم كه گله مند بود از دوستيها و به يه سري از افراد مدعي دوستي توپيده بود.

به نظر من اين مسائل رو نبايد زياد سخت گرفت. چون اينا يك سري اتفاقات عاديه ديگه. تو اين اجتماعي كه ما داريم محدوديتها، ما رو خواسته يا ناخواسته به اين سمت سوق ميدن. اين درست نيست كه بگيم فقط پسرا از اينجور اخلاق مزخرف داشته باشن. من به شخصه دختراي زيادي رو ديدم كه همين رفتار رو در قبال يك پسر از خودشون بروز ميدن. من نميگم كه موقعيت خيلي دلپذيري براي يك دختر دارم اما تعداد زيادي از دخترها رو ديدم كه اگه به سمت من اومدن واسه شخص خودم نبوده بلكه واسه موقعيتي بوده كه از خودم داشتم. حالا اينكه داشتن يك كار يا درآمد يا موقعيت خانوادگي تو اين مملكت خراب شده ارزش محسوب ميشه مساله اي هست كه باعث و بانيش ما نيستيم. ما نسلي هستيم كه داشتن سكس واسه درصد زيادي از اون ارزش محسوب ميشه. اينكه يه پسر به دوستش ميگه من مثلا تو اين ماه فلان تا دختر زمين زدم يا بالعكس يك موضوع بي ارزشه كه اينجا شده ارزش. من قصد ندارم اينحا بي بند وباري رو ترويج كنم ولي معتقدم اين چيزا شايد مسائل بسيار تعيين كننده اي تو زندگي آدم باشه، اما اصلا مساله ارزشمندي كه بخواد صرفا ملاك روابط دو نفر قرار بگيره نيست. متاسفانه اكثر آدما تو اين مملكت با يك لحن فيلسوفانه كه مسائل جنسي رو نفي ميكنه در دوستيهاشون پا پيش ميذارن ولي هدفشون يه چيز ديگه هست. اونم فقط رسيدن به روابط جنسي. چه پسرها كه ميخوان خوشگلي دوست دختراشون رو به رخ همديگه بكشن و چه بسا دخترها كه ميخوان دوست پسرشون رت باتلر يا براد پيت يا آنتونيو باندراس باشه هر دو راه مذمومي رو در پيش گرفتن. چه من اون پسر باشم يا چه خانم ايكس اون دختر، هر دومون آدماي مزخرفي خواهيم بود اگه براي دوست شدن با يه حرفي پا پيش بذاريم و با يه هدف ديگه جلو بريم. دوستي يه فرآيند دو طرفه هست كه اكثرمون سعي داريم خيلي پيچيده اش كنيم. من اينجا آدماي زيادي رو از پسر و دختر گرفته ميبينم كه بعد از دوست شدن با يه جنس مخالف با دمشون گردو ميشكنن. اين آدم ممكنه يكي باشه مثل من يا مثل هر كس ديگه. مهم اين نيست كه من با يكي دوست شدم مهم اينه كه واسه چي دوست شدم. كار ناپسند اونه كه من يه حرفي بزنم ولي يه عمل ديگه انجام بدم. يعني حرفم با عملم نخونه. اينكه مثلا من در وبلاگم ژست فيلسوف مآبانه بگيرم و آسمون ريسمون به هم ببافم فقط وقت خودم و ديگران رو تلف ميكنه اگه عملا يه آدم ديگه اي باشم.

مجموع اين حرفا واسه اين بود كه بگم. ما محكوم جبر يك مكان اشتباه در يك زمان اشتباه هستيم. پس نبايد اين اتفاقات برامون خيلي گرون تموم بشه. چون همينه كه هست و كاري از دست ما بر نمياد.

۱۳۸۰ اسفند ۲۴, جمعه

خب من قرار بود كه ديروز مطلب بنويسم اما اينقدر درگير قالبسازي بودم كه به نوشتن نرسيدم.

بفرماييد اينم يك قالب جديد فارسي كه گذاشتمش تو اين ستون سمت راست... واسه اونايي كه نميخوان قالبهاي تكراري داشته باشن. اون دوستايي هم كه از فالبهاشون خسته شدن ميتونن با خالي كردن متن صفحه اصلي توي Template و همچنين صفحه آرشيو توي Archive از يكنواختي در بيان. روش انتقال علاوه بر روشي كه حدر گفته، ميتونه به اين صورت باشه كه شما روي لينك صفحه اصلي كليك كرده تا صفحه رو بصورت بزرگ شده ببينيد بعدش در منوي View بريد و روي Source كليك كنيد محتوياتي رو كه ميبينيد ميتونين بريزيد تو Template همين مساله درباره صفحه آرشيو صدق ميكنه. در ضمن بايد يادشون باشه كه بعد از انجام همه اين مراحل اگر ميخوان كه عنوان صفحه فارسي باشه، دوباره بايد با يونيكد اصلاحش كنن همينطور لينكهاي صفحه شون رو دوباره انتقال بدن.

يك نكته ديگه اينكه اگر تو پيدا كردن يونيكد ها مشكل داريد، براي يافتن كد مورد نظر كافيه كه اون متن رو به صورت فارسي مثلا توي سايت Google تايپ كنيد كه پايين همين صفحه هم هست و دكمه جستجو رو بزنين. اين سايت معادل عددي رو بهتون ميده.

۱۳۸۰ اسفند ۲۳, پنجشنبه

خب اين چند روز كه ننوشتم به خاطر مشكلات بلاگر بود و يك سري مشغوليتهاي ديگه. فعلا كه برنامه ام اينه كه چند تا قالب فارسي واسه بلاگر بسازم كه ايشالا‌ ‍(همون ان شاء الله ) حدر تو سايتش بذارتشون. حالا كلي حرف دارم كه تا چند ساعت ديگه مينويسمشون. پس فعلا بدرود.

۱۳۸۰ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

خوب اينم چند تا عكس قديمي و جديد از چهارشنبه سوري











امشب سنت چهارشنبه سوري به بهانه تقارن با محرم يك هفته زودتر برگزار شد. گرچه من مطمئنم كه هفته ديگه هم تكرار ميشه. اين رسم قشنگ تو اين سالها خيلي تغيير كرده. بجاي روشن كردن آتيش و پريدن از روش و رسومي مثل قاشق زني فقط و فقط صداي كر كننده نارنجكهاي دستساز و ترقه و انفجارهاي كركننده هست كه به گوش ميرسه. انگار اين شب يه جور مجوز واسه خرابكاريه. يه عده جوون آنارشيست كه عقده خرابكاري (وندليست) هم چاشني كارشون شده، ميفتن تو كوچه خيابون و هر چي اذيت و آزاره نصيب زنا و دخترا و هر چي خرابكاريه نصيب در ديوار و تابلوي اماكن ميكنن (البته منظورم يه عده خاص هستن نه همه). من خودم يكي از طرفداراي اينجور رسم و رسومات باستاني هستم ولي نه اينجوري كه تحريف شده باشه. قشنگ تر نيست بجاي اين جور خرابكاريها آتيش درست كنن يا نور افشاني كنن. ترقه هم در كنن ولي نارنجك ديگه چه صيغه اي هست؟ من نميفهمم اين چشم بادوميهاي چين وژاپن هم هزاران ساله كه جشهاي مشابه ما رو دارن، ولي اونام از اينجور مسخره بازيها در ميارن؟ نه بخدا ... خاك بر سر اون عده از ملتي كه با اون تاريخ افتخار آميز همه كارشون از عزا گرفته تا شادي تحريف شده و افراطيه. خاك بر سر اون ملت اگه منم جزوشونم.

۱۳۸۰ اسفند ۲۰, دوشنبه

آموزش رانندگي يا آسوده رانندگي كردن در يك دقيقه

×نكاتي درباره رانندگي در شهر بزرگ تهران

1- حق تقدم با كيست؟

هميشه حق تقدم با شماست! چه از خيابان اصلي به فرعي برويد و چه از فرعي وارد اصلي بشويد!

2- خطوط وسط خيابان

خطوط وسط خيابانها و بزرگراهها، به منزله مطمئن شدن شما از آسفالت بودن جاده است. از ميان خطوط راندن هم يك سنت قديمي بوده كه سالهاست منسوخ شده! آن دسته از رانندگان خودروهاي سياسي را هم كه ميبينيد از بين خطوط ميرانند، ناشي هستند و تا چند وقت ديگر اين روش دست و پاگير را فراموش خواهند كرد.

3- خط ويژه

معني خط ويژه هم كه از اسمش پيداست، يعني ويژه شما! هنگامي كه كار ويژه اي داشتيد، از اين خط عبور كنيد مثلا چه كاري ويژه تر از رساندن مادر خانم به مراسم عروسي دختر خاله اينها؟ فراموش نكنيد كه اين خط، ويژه شماست و نه اتوبوس خلافكار.

4- چراغ راهنمايي

چراغهاي راهنمايي رنگي سر چهارراهها، در روز هيچ كاربردي ندارند، ولي در شب خيابان را زيبا ميكنند. اين چراغها را سازمان زيباسازي شهرداري نصب كرده است.

5- پاركومتر

پاركومتر را از اسمش ميشود فهميد يعني چه: پارك و متر! يعني اول ماشين را پارك كنيد و بعد آنرا متر كنيد تا ببينيد كه چه مقدار از جا را با توجه به شخصيت اجتماعي خود توانسته ايد پر كنيد. دستگاه پاركومتر براي يادآوري متر كردن ماشين است.

6- چراغ راهنما

چراغهاي راهنما، براي خوشگل كردن و به اصطلاح امروزيها «اسپرت كردن» ماشين است. از قديم گفته اند: «ماشيني كه راهنما ندارد، به پاركينگ خانه رواست!»

7- دود خارج شده از اگزوز

توجه داشته باشيد كه خروج دود از اگزوز ماشينتان، ارتباط زيادي با شخصيت شما دارد. هر چقدر دود اگزوز غليظ تر و سياهتر باشد، شخصيتتان بالاتر است. اگر احساس بي شخصيتي ميكنيد، ريختن مقداري روغن موتور در كاربراتور يا در صورت توانايي مالي، خريدن خودروهاي جديد ساخت داخل كشور را به شما پيشنهاد ميكنيم.

8- بوق

بوق يكي از لوازم اساسي ماشين است! اگر بوق ماشينتان تمام شد، آنرا دور بريزيد. (اصل ماشين را!) بوق از حيث توليد صدا كاربردهاي مختلفي دارد كه در ذيل به تعدادي از آنها اشاره ميكنيم:

‍الف- يك بوق كوچولو

معني: سام عليك!

كاربرد: احوالپرسي با راننده آشنا

ب- دو بوق

معني: به! ... خيلي مخلصتيم!

كاربرد: احوالپرسي با راننده آشنا

ج- سه بوق

معني: كجايي بي وفا؟

كاربرد: احوالپرسي با راننده آشنا

د- 569 بوق

معني: كجا؟

كاربرد: ويژه مسافركشي

ه- بوق بدون وقفه به مدت نيم ساعت

معني: بدو بيا دير شد

كاربرد: صدا زدن خانم براي رفتن به ميهماني

و- بوق بدون وقفه معمولي

معني: سلام ...

كاربرد: جلوي مراكز درماني و بيمارستانها

ز- بوق با ملودي (آهنگ) عروسي

معني: معلوم است!

كاربرد: هنگام مشاهده ماشين عروس، حتي خالي

ح- نصب بوق قطار روي پيكان

معني: ندارد

كاربرد: نشانه ذوق سرشار راننده

ط- نصب بوق كاميون روي موتور سيكلت

معني: ندارد

كاربرد: نشانه بزرگواري موتورسوار

ي- نصب آژير به جاي بوق

معني: بابو ... بي بو ...!

كاربرد: ويژه رانندگاني كه عشق پليس بازي دارند

ك- نصب صداي خروس به جاي بوق

معني: قوقولي قوقو ...!

كاربرد: ويژه روستايي هاي عزيزي كه سالهاست از روستا دور مانده اند و دچار دلتنگيند

9- باند

امروزه نصب باندهاي خربزه اي و اين اندازه اي مد شده است. براي بالاتر بردن كلاس كار، يك اكوسيستم اجاره كنيد. البته شش تا باند را فراموش نكنيد.

10- ضبط

دير زماني است كه سي دي و نوار و اينا، ور افتاده است. توصيه ميكنيم كه حتما براي ماشينتان پخش D.V.D و V.C.D بگذاريد. اگر كامپيوتر و MP3 Player هم بگذاريد، عالي ميشود.

11- ماشينتان را بفروشيد

اگر همه اين كارها را با ماشينتان كرديد، ماشينتان را به من بفروشيد. توي ديوانه خانه ما، ماشين گير نمي آيد!

×××

توضيح: اگر از خودتان سئوال ميكنيد كه چرا اين مطلب اينطوري تمام شده، بايد بگويم كه در پايان داستان، نويسنده Hang كرد و الان بچه هاي بخش فني دارند Windows 98 رويش نصب ميكنند! Windows 2000 مثل اينكه رويش سازگار نيست!

مابعد التوضيح:اين مطلب از يه بنده خدايي به نام غرغرتيش هست كه نميدونم كيه ولي هر جا هست خدا حفظش كنه، از وسط نصفش كنه. با تشكر از گيس گلاب عزيز.
ديشب ساعت يك بعد از نصف شب همينكه سوار ماشينهاي پژوي سواري شدم كه برم لاهيجان، ديدم آقاي راننده يه نوار گذاشته آخر هر چي آهنگ باحاله. اوليش Hotel california گروه Eagles بعدشم Novamber Raine گروه Guns-N-Roses بعدشم يه حالي به Back Street Boys داد.... داشتم كلي با اين آهنگا كيف ميكردم و به قيافه جناب راننده با اون تريپ كاپشن چرم و شلوار هشت جيب و كتوني سه خط آديداس و سيبيل چخماخيش كليد ميكردم و با خودم ميگفتم ببين فلاني مثه اينكه نبايد از ظاهر آدما قضاوت كني...ببين اين آقا با اين تيپش، چه باحاله... چه آهنگايي گوش ميده... كه ديدم نوار رو در آورد و داد به مسافر جلويي و گفت آخه اين چرت و پرتا چيه شماها گوش ميدين؟... بعدشم يك فروند نوار شهرام صولتي در آورد و گذاشت تو پخش. منم سعي كردم با نواي شورانگيز خدا نكنه يه روز پير بشي اي دل به خواب برم ولي...شما ميتونستين؟ من كه نتونستم.

۱۳۸۰ اسفند ۱۹, یکشنبه

بنده بعد از مدتها تونستم يكي از نوشته هاي پينك فلويديش رو كه درباره حجابه با لذت بخونم. هوراااااااا...
خلاصه ما هم داريم خارجكي ميشيم!!! كي ميخواد از طريق اينترنت خريد كنه يا آگهي بده؟ CD ميخواين يا هر چيز ديگه انتخاب كنيد، كدشو يادداشت كنين و يه تلفن بهشون بزنين با 1000 تومن هزينه حمل و نقل در خونتون ميرسه. همه ميگن تو سر اين كليك بزنين ما ميگيم اين كليك رونازش كنيد تا بپرين تو سايتش.
اينم قسمت آخر بحث حماقت... بقيشو درز گرفتم.

آدماي احمق آگاه. قبلا گفتم كه اين دسته براي پيشبرد اهدافشون، خودشون رو به اون را ميزنن. ببينيد اين دسته از ديد من نابغه هستن يعني توانايي اينو دارن كه از راه عادي به هدفشون برسن ولي مسلما با حماقت سريعتر به مقصود خواهند رسيد.

به نظر من گداها تو اين دسته هستند. ببينيد چقدر هنرمندانه خودشون رو به بيچارگي ميزنن!!! اينا ميتونن از راههاي نرمال هم به پول برسن ولي گدايي روش راحت تريه. ماهايا پطروسيان براي تمرين نقش زن كولي همسر اكبر عبدي تو فيلم هنرپيشه، هر روز چند ساعتي رو تحت حمايت گروه فيلمسازي در هيات گداها به تمرين مشغول ميشد، خودش كه ميگه انصافا تو اون يكي دو ساعت دو سه هزار تومن كاسبي كرده... خدا بده بركت.

به هر حال اين عده خودشون رو به حماقت ميزنن تا باعث دلسوزي بشن و از اين راه سود ببرن.

البته به نظر من گدايي فقط گدايي پول نيست بلكه گدايي محبت هم يكي از اقسامشه. مثلا پسري رو در نظر بگيرين كه واسه تور كردن يه دختر خودشو به هزار جور درد بي درمان و بي پولي و بيچارگي ميزنه تا مخ خانوم رو سالاد كنه. مثه بابك خدابيامرز كه تا طرفوميديد غش و ضعف ميكرد و طرف هم قربون صدقه اش ميرفت. البته اين آقا بابك هنوز زنده ست ولي خب فرقي هم با مرده نداره اينه كه ما بهش ميگيم خدا بيامرز.

در هر صورت اينا نوابغ منفوري هستند از ديد عموم.

عده ديگه اي هم هستن كه خيلي باحالن و ما دوسشون داريم، از قيافشون حماقت فوران ميكنه. يعني تا دلتون بخواد طرف به ظاهر ببو و مشنگ و پخمه تشريف داره. اين گونه آدماي احمق نما تو جمع ميشينن، به حرفا گوش ميدن، هيچكي هم بهشو اهميت نميده، ولي سر فرصت از شنيده ها استفاده ميكنن. اين دسته كلا آدماي خطرناكين (البته در مقام دشمن) چون ظاهر ساده ولي باطن پيچيده اي دارن. به نظر من راه شناسايي اين آدما علاقشون به انواع بازيها از كامپيوتري تا غير كامپيوتري هست. اونا اتفاقت روزمره شون رو هم بازي ميكنن. اينا بهترين افراد براي ستون پنجم بودن هستن چون راحت تو مردم بر ميخورن و خودشونو بين افراد احمق بالفعل و بالقوه قايم ميكنن.

خدا كنه اين افشاگري كار دست من نده.

۱۳۸۰ اسفند ۱۸, شنبه

فكر تاسيس وبلاگ عمومي فكر بسيار جالبي بود. اينكه يكي بشينه وبلاگها رو دونه دونه بخونه و عصاره اونا رو بصورت اخبار دربياره كار وبلاگپسندانه اي هست. اما يه پيشنهاد دارم و اونم اينه كه دوستاني كه تو اين وبلاگ چيز مينويسن بهتره كه وبلاگها رو بين خودشون بصورت الفبايي تقسيم كنن تا هر كدوم مسئول خوندن يكسري از وبلاگهاي خاص باشن. اينجوري فرصت بيشتري واسه خوندن و البته نوشتن درباره اونا دارن. فعلا كه بدك پيش نميره ولي اخبار خيلي خيلي كوتاهه. فقط در حد اينكه بفهميم وبلاگي به روز شده يا نه.

۱۳۸۰ اسفند ۱۷, جمعه

تو مملكت ما همه چيز برعكس بقيه دنياست.

همه جاي دنيا مردم بيگناه محسوب ميشن مگر خلافش ثابت بشه، اينجا همه گناهكار محسوب ميشن مگر خلافش ثابت بشه.
اينم يه سايت تلويزيوني به نام تلويزيون ايرانيان كه همه جور چيزي از ويژه نامه نوروزي تا شو و كنفرانس برلين به صورت فايلهاي تصويري توش پيدا ميشه.
دوستان دانشجويي كه تو آمريكا زندگي ميكنن و البته ايراني تبار هستن ميتونن با كليك كردن اينجا يه سايت پيدا كنن كه وام بدون بهره بهشون ميده. خوب يا بد به عهده خودشون.
انتخاب اسم براي وبلاگ يكي از سخت ترين و در عين حال ظريفترين كارهاي دنياست. با توجه به سخناني كه قبلا دوستان در اين باره فرمودند اينجانب هم يكسري پيشنهاد دارم براي انتخاب اسم وبلاگهايي كه قصد تشكيل شدن دارند.

1- يك وبلاگ با يك اسم خفن انتخاب كنيد. مثلا كازابلانكا، تيك تاك، جينگيل بلا، شروين داگلاس و از اين جور اسما.

2- اگه يه اسم باحال پيدا نكردين، برين يه وبلاگ پرخواننده پيدا كنين و با يه خورده تغيير روي اسمش كاري كنين كه خواننده ها اشتباها روي وبلاگ شما كليك كنن. مثلا افكار پراكنده يك تارزن منسجم، لانپ، خورشيك خانوم، ارواح شيشه اي يا درگيريهاي يك كفاش بيابان هشتاد و چهارم.

3- بازم اگه نشد ميتونين اسامي فانتزي از اين قبيل بذارين كه توش كلمه وبلاگ بكار برده شده باشه: يك مشت وبلاگ، وبلاگكده، اين وبلاگ خوبيه، لطفا وبلاگ نخونين حتي اينو، يادداشتهاي بي سر و ته، عجب وبلاگي!!!.

4- اگه موارد بالا موفقتون نكرد، سعي كنيد يه اسم جنجالي انتخاب كنيد. مثل مرگ بر دخترا يا مرده شور مردا رو ببره.

مطمئن باشين كه آمار بازديدكنندگان وبلاگتون با اين توصيه ها به روزي چند هزار تا ميرسه.

۱۳۸۰ اسفند ۱۶, پنجشنبه

اين دوست عزيز ما بچه جنوب يه مطلب جالبي درباره شيخ ندا پراكنده افكار منسجم تبار نوشتن كه بد نيست شما هم بخونيدش.
ما را چه ميشود؟ كه همه از خشمي كه روزگار بر ما گرفته است، خسته ايم؟ همدردي ميجوييم تا مصائب رفته بر نسلمان را بازگو كنيم. گوئيا كه ما گنهكارترين فرزندان آدميم كه بار گناه نكرده اي را بر دوش ميكشيم كه ابديست. و اينگونه است كه مسلسل وار ميگوييم و ميگوييم و شكوه بر هم ميبريم.

ما را چه ميشود؟ كه پشتمان خم گشته در اوان شباب.

ما را چه ميشود؟ كه زخم بر زخم مي آوريم و بي اميد درماني سنگ ميشويم.

ما را چه ميشود؟ كه همچون انگشتان ريشه بر يك كف داريم و سر به جهات اربعه.

گويي همه مان را با گل يك غم سرشته اند و آب بر شاديهايمان بسته اند.

لبخندي اگر بر لبي جاريست، نيشخندي مينمايد. كه اين مصيبت سالهاست كه با ماست و از ماست كه بر ماست.

برخيزيم....و دلهامان را بروبيم از غبار و زنگار بزداييم كه سالي نو در پيش است اي هم سخن.
دوست عزيز وبلاگنويسمون جناب لامپ سنت حسنه اي رو به من آموخت و اونم دعاي شب جمعه است.

ربنا، اعطينا مشتريون الكثيرون في كافي نتنا و المسكوكات الكبيرون حتي الاسكناس في حساب البنكينا و ادخل مشتريون العوضيون في عذاب النار.برحمتك يا ارحم الرحمين.
مساله: اگه يه مشتري به آدم بگه كه من ميخوام به يه تلفن عادي تو سوئد زنگ بزنم و شما براش شماره بگيري ايشون هم نيم ساعت فك بزنه بعدش كاشف به عمل بياد كه اون تلفن اصلا عادي نبوده بلكه موبايل ماهواره اي بوده و ايشون هم اظهار بي اطلاعي بكنن و بگن كه بنده بايد تمام پيش شماره هاي تلفن دنيا رو حفظ باشم و تقصير منه كه هزينش زياد شده و بگه كه بجاي 11 هزار تومن فقط 3 هزار تومن ميده.. من بايد:

الف ) اون مشتري رو بكشم.

ب ) خودمو بكشم.

ج ) حجم حافظه ام رو به 40 گيگابايت برسونم تا همه پيش شماره هاي دنيا توش جا بشه.

د ) بقيه پول اين خانم رو از جيب مبارك پرداخت كنم.

×

جواب: گزينه (د) درست است. چون د.
سئوال: چرا دو تا دختر ميتونن با هم چند سالي رو زندگي كنن ولي سه تا دختر نميتونن؟ و چرا پسرها ميتونن به هر تعدادي هر چند سال كه بخوان با هم زندگي كنن؟

۱۳۸۰ اسفند ۱۵, چهارشنبه

و اما ادامه بحث حماقت...

در قسمتهاي قبلي بنده احمقها رو به سه دسته كلي تقسيم كردم و گفتم دسته اول يعني احمقهاي بالفطره دسته مورد علاقه ام براي مباحثه نيستد.

اما دسته دوم رو يعني احمقهاي بالقوه با اينكه طيف گسترده اي از احمقها رو شامل ميشن اما بازم زياد به اونا نميپردازيم سعي من رسيدن هر چه سريعتر به دسته سومه.

خب. اين دسته رو افرادي تشكيل ميدن كه به جهت همنشيني با احمقهاي بالفطره و يا افراد پيشرو دسته خودشون به اين درد دچار شدن. البته اين مساله نه تنها از ديد اونا دردناك نيست بلكه بسيار لذتبخشه و به جريان كون گشاد و آب هندوانه هم ربط پيدا ميكنه . اين دسته به عقيده من حداقل تا سن بيست و پنج سالگي هيچگونه پيشرفتي تو زندگيشون نميكنن مگر در مواردي كه در جهت تامين خواسته هاي اونا باشه. مثلا پيشرفت در موسيقي يا رقص فقط به منظور تور كردن دوست دختر يا دوست پسر...

البته پيشرفتهاي زوركي به همت پشتيباني افراد خانواده مثل پدر در اين مقوله بحثي نيست. اين دسته درصد زيادي از وقتشون رو به خواب و در صد بعدي رو به شكار اختصاص ميدن. اوقات اضافه رو هم پارتي و مواد مخدر توهم زا پر ميكنه.

درباره اين بحث نميكنم كه مثلا پارتي رفتن خوبه يا بد. من خودم هم اگه برام پيش بياد با كله ميرم. دارم ميگم كه اين دسته تمام وقتشون رو اينجوري ميگذرونن.

دسته سوم يعني دسته احمقهاي آگاه ميخوام جداگانه بحث كنم. فقط اين دسته فوق العاده جالب دسته اي هستن كه توشون از آدماي تحصيل كرده تا گداهاي سر گذر پيدا ميشه. پس ادامه بحث تا بعد....
با افاضات جناب لامپ كه همواره روشنگر راه زندگي وبلاگنويسان هستند كاملا موافقم. واجبه كه وزارت بهداشت نوشته ايشون درباره پاكيزه نويسي پيشنهادي جناب شمس را به صورت يك كتيبه، سر در وزارتخونه نصب كنه. گرچه بنابر تحقيقات من جناب لامپ يه جورايي از رو دست بقراط حكيم كپي زده !!!
بازم يه قانون عصيانزده ديگه... محبت، تشكر، عذرخواهي، كادو خريدن و دوست داشتن اگه هر روز باشه، ديگه لطف نيست بلكه وظيفه اس.
گاهي وقتها برميگردم به دور... برميگردم به يكشنبه هايي كه كيهان بچه ها داشت. برميگردم و شاپركشو ورق ميزنم.

برميگردم به تابستوناي شرجي لاهيجان و دوچرخه بازيها رو ركاب ميزنم.

برميگردم به سايه خنك درختا، به ماهي هاي قرمز توي حوض به دريا....

كودكيم كجاست؟ كسي اونونديده؟
سايت بيا ببين يكي از بهترين سايتهاي ايرانيه كه ميتونين آخرين اخبار هنري رو توش پيدا كنين. سايتيه كه اطلاعاتش به روزه و انصافا خوب هم طراحي شده.

۱۳۸۰ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

آقا اين يه جمله خيلي خوندنيه. گوش كنين: هوالعزيز، زن در جامعه اسلامي و حكومت اسلامي بايد بچه داري و شوهر داري و خونه داري كنه. والله اين يه جمله هست كه رو يه ديوار توي شهرك اكباتان انتهاي بيمه 5 نوشته شده. خودتون برين ببينين. قابل توجه وبلاگ نويسان فمينيست ساكن اكباتان!!!!

۱۳۸۰ اسفند ۱۳, دوشنبه

امروز بعد از دو هفته خبري از يك دوست بسيار عزيز به من رسيد كه خيلي ناراحتم كرد. خبر فوت پدر دوست عزيزم شراره !!! مارتين، شهرزاد، شراره و شيوا بهتون تسليت ميگم. اميدوارم كه خودتون و بقيه خونواده سالم و پايدار باشين.

۱۳۸۰ اسفند ۱۲, یکشنبه

دوست عزيز من اپسيلون، محبت كردن و پيرامون حماقت ايميلي فرستادند ولي به طرز محافظه كارانه اي وارد بحث نشدند (باز گلي به گوشه جمالش). اما اميدوارم كه با تحريك جديد بنده وارد اين بحث شيرين بشه....

اما اين بحث داره به جاهاي جالبي ميرسه. البته هنوز كه شروع نشده تهديدهاي الكترونيكي زيبايي از دسته سوم يعني مريدان فلسفه حماقت آگاهانه دريافت كردم كه درخواست توقف پروژه مكاشفه حماقت رو دارن. كه صد البته اين باعث تشويق من در ادامه دادن اين مبحث خواهد شد.

۱۳۸۰ اسفند ۱۰, جمعه

يكي از خوانندگان عزيز اين نوشته ها لطف كردن و به بنده ايميلي زدن مبني بر اينكه اين قوانين چيه كه به خورد ملت ميدي؟ در جواب اين دوست عزيز بايد بگم كه اين قوانين مكشوفه صرفا يك سري قوانين شخصيه و مسلما كسي مجبور به رعايت اونا نيست. وانگهي ملت شريف، آگاه، فهيم و صد البته انقلابي ما قوه تشخيص بسيار قدرتمندي دارند و به اصطلاح خودمون خوب و بد رو از هم تشخيص ميدن. ما ديديم اين وبلاگها پر از تئوري و منشور شده گفتيم جاي قوانين عصيان زده ما خاليه. همين.
اين دستنوشته هاي نداي عزيز، كم كم داره تبديل به ستون مشاوره پزشكي، اجتماعي ماهنامه هاي رنگارنگ خانواده سبز و روزهاي زندگي و از اين جور چيزا ميشه. فقط هنوز نفهميدم اكبر آقا سمت مشاور عالي ايشون رو دارن يا اين مطالب بصورت مستقل از ذهن ايشون متبادر ميشه؟ به هر حال ما كه با بعضي از نوشته هاي انديشمندانه ايشون كه اكثرا پيرامون مسائل جنسي هستند خيلي حال ميكنيم (بخدا فقط واسه اينكه واقعيت رو ميگه نه به دليل ديگه).