مثه مردن می مونه...
آيدا خلاصه نوشت. به قول خودش يه طومار نوشت. نوشت که ديگه نمینويسه و نوشت که خداحافظی میکنه. اين همه نوشت اما ننوشت که چرا. به زبون رمزی خودش نوشت که ديگه نمینويسه. دوست ندارم که بپرسم چرا. دوست دارم به خواستهش احترام بذارم و نپرسم.
آيدای عزيز. میدونم که نمیخوای بنويسی. اما میدونم که باز هم میخونی. اصلا انگار ناف تو رو با خوندن بريدن! اينجا رو هم میخونی. اين رو میدونم. متاسفانه دلم برای خودت و نوشتههات تنگ میشه. هر چی باشه تو سردسته باند عقبماندگان ذهنی بودی! اين رو هم میذارم به حساب عقبموندگيت. هر جا هستی و با هر کی هستی شاد باشی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر