شب خيلی خوبی بود ديشب. يکی از بچههای دانشگاهمون زد به سرش و تصميم گرفت که بعد از 6-7 سال از فارغالتحصيلی يه تعداد رو جمع کنه دور هم. اين بود که ديشب رفتيم خونهش. يه تعدادی از بچهها رو که ديدم واقعا خوشحال شدم. يه تعدادیشون رو هم که اگه نمیديدم از نزديک از حافظهم پاک میشدن. خيلی جالبه دوستايی رو ببينی که قبلا کنار هم مینشستين و حالا هر کدومشون يه کارهای شدن. يه تعدادی ازدواج کرده بودن و با زن يا شوهرشون اومده بودن. خلاصه به حد فجيعی خوش گذرونديم. قرار شد هر چند وقت يه بار تکرار کنيم اين دور هم جمع شدنها رو. تا ببينيم چی پيش مياد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر