خورشيد،
خسته است
و افقها،
بيقرار
دهان ماهي
بيهوده در جستجوي رازي است،
در حباب.
و من
در جستجوي واژهاي جديد.
تا واژهاي ديگر،
همراه من باش.
خورشيد در انتهاي کوچه است
و مجراي نور
در دهليز غروب
نقطههاي شعر را،
رسوا ميکند.
و من،
در پشت هر جاده
گمشدهاي را به تکرار،
ميبينم.
سفرهي زمين
پذيراي دهان جادههاست.
و جادهها،
لبريز دريغ،
براي هر گام خُرد.
براي يک قدم،
همراه من باش.
مهرداد ضيايي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر